با محمد صنعتی پیشکسوت روانپزشکی
روانکاوی برای من هیجان‌انگیز است
بازنشر مصاحبه اختصاصي سپيد با محمد صنعتی در تاريخ 6 مرداد 1395


3 May 2020 ساعت: 14:5



محمد صنعتی روانپزشک، نویسنده، منتقد ادبی و دانشیار دانشگاه علوم پزشکی تهران است.او در سال ۱۳۲۴ در شهرستان اصفهان متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در دبستان هدایت در سال ۱۳۳۰ و تحصیلات متوسطه را در دبیرستان سعدی گذراند و در سال ۱۳۴۲ موفق به اخذ مدرک دیپلم شد...
بازنشر مصاحبه اختصاصی سپید با محمد صنعتی در تاریخ 6 مرداد 1395
  
محمد صنعتی روانپزشک، نویسنده، منتقد ادبی و دانشیار دانشگاه علوم پزشکی تهران است.او در سال ۱۳۲۴ در شهرستان اصفهان متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در دبستان هدایت در سال ۱۳۳۰ و تحصیلات متوسطه را در دبیرستان سعدی گذراند و در سال ۱۳۴۲ موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. تحصیلات عالی خود را در سال ۱۳۴۲ در رشته پزشکی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران آغاز کرده و در سال ۱۳۴۹ فارغ‌التحصیل شد. وی هم‌اکنون به عنوان عضو هیئت علمی و دانشیار گروه روانپزشکی در بیمارستان روزبه و دانشگاه علوم پزشکی تهران مشغول به کار است. صنعتی همچنین رئیس واحد روان‌درمانی در بیمارستان روزبه و نیز مسئول کمیته روان‌درمانی در انجمن روانپزشکان ایران است. او چندین جلد کتاب با نگاه روانکاوی به ادبیات دارد از جمله ، «صادق هدایت و هراس از مرگ: بوف کور، تاریخ فرهنگی و اسطوره‌کشی، ساخت‌شکنی روان تحلیلگرانه بوف کور» تحلیل‌های روانشناختی در هنر و ادبیات و جنب و جوش‌های ایستا، ساموئل بکت تحلیل روانشناختی زمان و نامیرایی در سینمای تارکوفسکی و هنر و ادبیات ذهنیت. روان‌درمانی پویشی کوتاه‌مدت،«اسطوره و خرافه» «چشم نگاه و تصویر»

      تمام بچگی من در اصفهان گذشت. اصفهان از معدود شهرهایی بود که مسلمان‌ها، مسیحی‌ها و یهودی‌ها در کنار هم و به صلح و صفا زندگی می‌کردند. اول فروردین 1324 در اصفهان متولد شدم. دوران کودکی و نوجوانی‌ام در اصفهان گذشت، مقطع ابتدایی را در دبستان هدایت و علیرضا عباسی بودم و بعد به دبیرستان سعدی رفتم.

سپید:قدیمی‌ترین خاطره کودکی‌تان را به یاد دارید؟
      3 سالگی‌ام را یادم هست. در آن زمان پدرم تجارت می‌کرد و وضع مالی خوبی داشتیم و خانمی پرستار ما بود که چهره‌اش را خوب به یاد دارم و برادر بزرگم که شیشه شیر من را از دستم می‌قاپید و خودش می‌خورد را هم به خوبی به یاد دارم.

سپید: از نظر یک روانپزشک به یاد آوردن خاطره‌ها در این سن کم طبیعی است؟
      معمولا باید در ذهن بماند ولی در بیشتر مواقع فراموش می‌شود و در روان‌کاوی همان خاطره‌هاست که دوباره برمی گردد. هیچ خاطره‌ای در ذهن آدم‌ها از بین نمی‌رود و قابل بازیافت است و برمی‌گردد.

سپید: این برگشت خاطره‌های گذشته و فراموش شده کمکی به درمان بیماری می‌کند؟
      بله حتماً. من هم روان درمانی خواندم و هم روانپزشکی و در روان درمانی این برگشت خاطره‌ها کمک خیلی بزرگی به ما می‌کند. در اختلالات نوروتیک و اختلالات شخصیتی حتی در شیوه‌های مدرن درمانی جدید هم این متد کمک بزرگی به ما می‌کند.

سپید: به دوران کودکی‌تان برگردیم چند خواهر و برادر داشتید؟
      ما در خانواده 6 فرزند بودیم، سه دختر و سه پسر. من فرزند پنجم خانواده هستم. در سال‌های آخر دانشکده پزشکی که بودم که متاسفانه یک برادر و خواهر من، به فاصله دو سه سال و پدر و مادرم هم در دهه 70 فوت کردند. فعلا ما چهار نفر هستیم و جز من بقیه خانواده در آمریکا زندگی می‌کنند.

سپید: در خانواده به درس خواندن تشویق می‌شدید؟
      پدرم در کار تجارت پارچه بود، من 8 سالم بود که ورشکسته شد. دوره مصدق بود و شرایط اجتماعی و سیاسی به‌هم ریخته بود و زندگی ما هم به‌هم ریخت و دوره سختی داشتیم ولی با وجود تمام سختی‌ها پدرم همیشه ما را تشویق می‌کرد که درس بخوانیم و در کنارش یک هنر هم یاد بگیریم. من یک دوره نقاشی و مینیاتور کار کردم ولی در نهایت به این نتیجه رسیدم که به عرفان و ادبیات علاقه بیشتری دارم. بچه مثبت و درس خوانی بودم، برای همین پدرم دوست‌داشتند که من درسم را ادامه بدهم.

      سال 1342 دیپلم گرفتم. از سال 1342 تا 1349 دوره پزشکی را در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران گذراندم و بعد طبق معمول به سربازی رفتم.

سپید: چرا پزشکی را انتخاب کردید؟
      مادرم که مثل همه مادرها آرزو داشت بچه‌اش پزشک شود و از طرفی من پزشک خانوادگی‌مان راخیلی دوست داشتم و همه اینها تاثیر نا‌خودآگاه شد، ولی من همیشه ادبیات را دوست داشتم.

      اما اینکه چرا پزشکی را انتخاب کردم؟ چون فکر می‌کردم بدون شناخت بدن، شناخت انسان میسر نمی‌شود. انسان که فقط اندیشه نیست! گرچه فلسفه و عرفان جز این را می‌گفتند! بنابراین برای ورود به این عرصه، پزشکی را انتخاب کردم. از اینها گذشته فکر می‌کردم، دستیابی به بقیه آن مقولات از راه‌های دیگر هم ممکن بود. ولی آموختن پزشکی، فقط از راه دانشکده ممکن می‌شد. پس آمدم به دانشکده پزشکی دانشگاه تهران. به یاد می‌آورم سال دوم پزشکی بودم و تازه برای دانشجویان شهریه گذاشته‌بودند و ما اعتصاب کرده بودیم که طبق قانون اساسی تحصیلات از ابتدایی تا انتهای دانشگاه باید مجانی باشد و پرداخت شهریه غیرقانونی بود. بالاخره گفتند وام بگیرید. دکتر نصیرپور، استاد جراحی در بیمارستان سینا و سرپرست دانشجویان بودند، من رفته بودم نزد ایشان برای وام، ایشان شبیه سوال شما را از من پرسید با این تفاوت که چرا به رشته پزشکی آمده‌ای؟ مگر نمی‌دانستی که این رشته خرج دارد؟ گفتم چرا می‌دانستم و در دنباله‌اش آنچه را برای شما گفتم برای ایشان هم گفتم. ولی باور نکرد که یکی با این دلایل به رشته پزشکی آمده باشد. معمولا افرادی پزشکی می‌خواندند که شغل محترم و مرفهی داشته باشند یا جو اجتماعی و فرهنگی آنها را به رشته پزشکی می‌کشاند ولی برای من متفاوت بود. هدفی بود که با فکر و اشتیاق برگزیده بودم. تصمیم گرفته بودم از طریق پزشکی، تخصص روانپزشکی بگیرم و روانکاوی را ادامه دهم و بخش‌هایی مثل فلسفه و جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی را در کنار آن مطالعه کنم. علت این بود.

سپید: آیا از رشته‌ای که دارید راضی هستید؟
      بله. بسیارزیاد. فکر می‌کنم اگر باز هم بخواهم از اول شروع کنم دوباره همین رشته را انتخاب خواهم کرد. بااینکه در دوره اینترنی خیلی توسط برخی اساتید جراحی آن زمان تشویق می‌شدم که تخصص جراحی بگیرم، ولی به آن کارها که بیشتر تکنیکی بودند چندان علاقه نداشتم. آن چیزهای فکری که با ذهن ربط داشت برای من جذاب بود و هنوز هم جذاب است. روانپزشکی و روانکاوی در مرز بین علوم تجربی و علوم انسانی است، در مرز بین بدن و ذهن یا مرز زیست‌شناسی و فرهنگ! همواره زندگی حرفه‌ای و آکادمیک من روی این مرز بوده است. هنوز هم به نظرم یکی از جذاب‌ترین حرفه‌ها و رشته‌های تحصیلی است. این رشته و حرفه برای من، هم کار است و هم علاقه و تفریح. شبانه‌روز هم به آن مشغول باشم خسته نمی‌شوم! هیجان‌انگیز و لذت‌بخش است.

سپید: همسرتان روانپزشک هستند، زندگی دو روان‌درمان باید جالب باشد؟
      همسرم خانم دکتر مهدیه معین الغربایی هستند که ایشان هم عضو هیئت‌علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران‌اند و با هم واحد روان‌درمانی و فلوشیپ را راه‌اندازی کردیم. در حال حاضر هم همراه با سه فرزند خانواده، در انگلستان هستند و یک دوره تکمیلی درزمینه روان‌کاوی و روان‌درمانی تحلیلی (Interdiciplinary approach i- adulpsychotherapy) را در تاویستک کلینیک لندن می‌گذرانند. ما زندگی خوبی در کنار هم داریم.

سپید: آیا اینکه شما می‌توانید روان دیگران را خوب بشناسید و احساسات آنها را درک ‌کنید و احتمالاً احساسات منفی آنها را متوجه می‌شوید زندگی شمارا سخت نمی‌کند؟
      در روانکاوی می‌آموزیم که بتوانیم احساسات منفی دیگران را نسبت به خودمان بپذیریم و تاب آوریم. البته این‌یک اصل مهم در هر جامعه مدنی و هر رابطه انسانی متمدنانه و همدلانه‌ای‌است که به احساسات دیگران توجه داشته باشیم و انتقادپذیر بشویم و بفهمیم که دیگران هم ممکن است ما را تائید نکنند. باید بتوانیم این را تحمل‌کنیم و بپذیریم وگرنه زندگی بسیار سخت خواهد بود.

سپید: برای ادامه تحصیل بورسیه شدید؟
      من با هزینه شخصی برای ادامه تحصیلات در سال 1353 به لندن سفر کردم. در آنجا به دلیل تالیفاتی که داشتم از امتحان ورودی به دستیاری معاف شدم و برای شغلی در بیمارستان لانگرو (Longrove Hospital) در حومه لندن (Epsom) درخواست دادم و پذیرفته شدم و از آن موقع رزیدنتی روانپزشکی من شروع شد، ابتدا در بیمارستان لانگرو و بعدازآن به انستیتو روانپزشکی لندن و بیمارستان مودزلی (Institute of psychiatry and The Maudsley) رفتم. بعد در روتیشن بیمارستان میدل سکس Middlessex Hospita- Psychiatric Rotatio- پذیرفته شدم که مجموعه‌ای از چند بیمارستان بود؛ سپید: چه سالی به ایران برگشتید؟

      در سال 1985 میلادی که می‌شود 1364 شمسی تصمیم گرفتم به ایران برگردم. زمانی که به ایران برگشتم جنگ بود، خیلی‌ها هم تعجب می‌کردند که چرا من در زمان جنگ برگشته‌ام! به‌هرحال علاقه به بازگشت به وطن داشتم و فکر می‌کردم شاید بتوانم با آموزش روانپزشکی و تلاش برای ایجاد دوره‌های روان‌درمانی به‌خصوص آموزش روان‌درمانی‌های تحلیلی و گروه‌درمانی تاثیری بر روانپزشکی ایران داشته باشم. البته مسئله پدر و مادرم هم بی‌تاثیر نبود.

      در آن زمان پس‌ازاینکه مدارک تخصصی من در وزارتخانه ارزشیابی شده بود و جلسه مصاحبه و گزینشی هم در ستاد انقلاب فرهنگی برگزار شد، دانشگاه تهران، دانشگاه شهید بهشتی و دانشگاه ایران به من پیشنهاد کردند در این دانشگاه‌ها کارکنم و بالاخره چون در دانشگاه تهران پزشکی خوانده بودم و ازآنجا فارغ‌التحصیل شده بودم، این دانشگاه را انتخاب کردم.

سپید: چرا بیمارستان روزبه را انتخاب کردید ؟
       شاید هم به این دلیل که بیمارستان روزبه، بیمارستان مادر در روانپزشکی ایران بود و بیشتر اساتیدش در آن زمان مانند دکتر هاراتون داویدیان، دکتر ایزدی، دکتر میر سپاسی و دکتر سلیمی اشکوری عضو کالج روانپزشکان انگلستان بودند یا مانند استاد دکتر طریقتی، دکتر نراقی، دکتر دانشمند و ... تحصیلکرده انگلیس بودند به‌هرحال همان رویکردی را داشتند که کم‌وبیش در تخصص روانپزشکی انگلیس معمول بود؛ بنابراین از آذرماه 1364 روانپزشکی پدیدار شناختی و دارویی را در بیمارستان روزبه و روان‌درمانی و گروه‌درمانی تحلیلی را زیر موشک‌باران تهران، 30 سال پیش در میدان محسنی شروع کردم! آن اشتیاق همراه با ناامنی، برای من بسیار خاطره‌انگیز است.

سپید: حالا چرا روانپزشکی ؟
      در مورد روانپزشکی، خانواده‌ام موافق نبودند. خودم علاقه‌مند شدم و شاید از اواخر دبیرستان تصمیم گرفتم. در دبیرستان به ادبیات و عرفان و فلسفه علاقه‌مند شده بودم و دستی‌به‌قلم هم داشتم، مقاله، قصه و نمایشنامه و نقد می‌نوشتم که در تمامی دوران دانشجویی و جوانی‌ام ادامه داشت و هنوز به مقاله‌نویسی و نقد و تحلیل فرهنگی ادامه می‌دهم. در دورانی که دانشجوی پزشکی بودم نوشته‌ها را با اسم مستعار منتشر می‌کردم. عاشق هنر، به‌خصوص تئاتر بودم و البته فلسفه. این علاقه، کم‌کم رسید به علاقه به شناخت انسان! شاید اگر پزشکی و روانپزشکی نبود، فلسفه می‌خواندم یا روانشناسی یا انسان‌شناسی! تئاتر و سینما را هم خیلی دوست داشتم. هنوز هم این علاقه‌ها با من است و همراه با پزشکی و روانکاوی در آنها پرسه می‌زنم.

سپید: سال 64 به ایران برگشتید به بیمارستان روزبه رفتید. چه سمت‌های اجرایی داشتید؟
      در آذرماه سال 64 که کارم را در روزبه شروع کردم، چند ماه بعد، اگر اشتباه نکنم دکتر هاراتون داویدیان که استاد گروه روانپزشکی و مدیر گروه بودند، کسالت قلبی داشتند، فکر کنم دکتر نراقی هم که رئیس بیمارستان بودند، انگلیس رفته بودند، رئیس دانشگاه که دکترباستان‌حق بودند با من صحبت کردند که رئیس بیمارستان و مدیر گروه شوم. به ایشان گفتم که من تازه به ایران آمده‌ام، حدود 11- 12 سال از ایران دور بوده‌ام، خیلی چیزها تغییر کرده، خیلی چیزها را نمی‌دانم، نه با قوانین تازه، آشنایی کامل دارم و نه با آدم‌ها و روابط و مراکز قدرت و نمی‌دانم که چطور یک استادیار تازه‌وارد می‌تواند مدیر اساتید پیشکسوت شود؛ بنابراین الآن آمادگی برای کار اجرایی ندارم و قبول نکردم و از ایشان خواستم اجازه دهند فعلا آموزش بدهم و طبابت کنم که فکر کنم در نهایت پذیرفتن رئیس بیمارستان شوم و چند ماهی کارهای مدیر گروه را که استاد دکتر داویدیان بودند، انجام می‌دادم تا ایشان بازنشسته شدند و من مدیر گروه روانپزشکی شدم. کار پرمشغله و پردردسری بود. زمان جنگ بود و کمبود اعضای هیئت‌علمی و بودجه و امکانات، در نظر داشته باشید که در دانشگاه و وزارتخانه به بیمارستان‌های روانی کمترین توجه را داشتند و البته به مسائل روانی جامعه به‌طورکلی! به‌هرحال این کار اجرایی را در زمان جنگ شروع کردم که کار بسیار دشواری بود.

سپید: چقدر در زندگی شخصی خود از تکنیک‌های روانپزشکی و روان‌درمانی استفاده می‌کنید؟
      وقتی شغلی دارید که سال‌های سال با آن زندگی کرده‌اید و به آن علاقه دارید، بخشی از وجود و هویت شما می‌شود؛ بنابراین بی‌آنکه لزوما تعمد و نیت آگاهانه‌ای داشته باشید، به هر حال بخشی از ذهنیت، دستگاه روانی و اندیشه و رفتار شما تحت تاثیر آن خواهد بود. اگر پزشک باشید یا معلم، قصاب یا نانوا، بالاخره هر شغلی، اندیشه و رفتار خاص خودش را دارد. بی‌تاثیر نیست؛ اما نه اینکه در هر رابطه‌ای بلافاصله به تحلیل افراد بپردازم یا به آنها برچسب بیماری بزنم در نوشته‌ها و تحلیل‌های روانکاوانه هنر و ادبیات به‌شدت احتراز دارم که روی اختلالات روانی مولفین تاکید کنم، اثر خلاق آنها در نظرم بوده تا بخواهم برچسب بزنم. ولی طبیعی است تا آنجا که آگاهم، به رفتار خودم و دیگران توجه دارم.

حمیده طاهری
برچسب ها
دیدگاه کاربران

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد