با محمد مهدی حفیظی، جراح پیشکسوت و عضو هیات مدیره جامعه جراحان نظام پزشکی
محمدمهدی حفیظی 84 ساله هر چند 20 سال از برادرمشهورش کوچک تر بود اما جا پای او گذاشت و وارد رشته پزشکی شد. برادرش مرحوم محمدعلی حفیظی از پایه گذاران سازمان پزشکی بود که می گویند اکثر آیین نامه های موجود دستاورد مرحوم حفیظی است.
پـزشکـی را بـه چشـم محـل درآمـد نبینیـد
بازنشر مصاحبه اختصاصی سپید با محمد مهدی حفیظی در تاریخ 20 شهریور 1396
28 April 2020 ساعت: 15:4
بازنشر مصاحبه اختصاصی سپید با محمد مهدی حفیظی در تاریخ 20 شهریور 1396
28 April 2020 ساعت: 15:4
محمدمهدی حفیظی 84 ساله هر چند 20 سال از برادرمشهورش کوچک تر بود اما جا پای او گذاشت و وارد رشته پزشکی شد. برادرش مرحوم محمدعلی حفیظی از پایه گذاران سازمان پزشکی بود که می گویند اکثر آیین نامه های موجود دستاورد مرحوم حفیظی است.
محمدمهدی حفیظی 84 ساله هر چند 20 سال از برادرمشهورش کوچک تر بود اما جا پای او گذاشت و وارد رشته پزشکی شد. برادرش مرحوم محمدعلی حفیظی از پایه گذاران سازمان پزشکی بود که می گویند اکثر آیین نامه های موجود دستاورد مرحوم حفیظی است. او در همه انتخابات سازمان پزشکی شرکت کرد و هماره نام او در صدر جدل منتخبین قرار داشت.مرحوم حفیظی سال ها ریاست دانشکده پزشکی دانشگاه تهران را به عهده داشت و یکی از مشهورترین و خوش نام ترین پزشکان معاصر است که نقش زیادی در شکل گیری پزشکی نوین داشت. محمد مهدی حفیظی حالا بیش از نیم قرن جراحی را در کارنامه حرفه ای خود دارد و با حوصله به گذشته ها برگشتیم از خاطراتش از برادر مرحومش تا 15 سال جراحی در بیمارستان سینا و این روزها که عضو هیات مدیره وعضو هیئت بدوی نظام سازمان نظام پزشکی است.
عضو هیئتعلمی و تحریریه برگزیدههای پزشکی و جراحی، عضو هیئت برنامهریزی جامعهجراحان. رئیس بخش بیمارستان سینا، رئیس بخش جراحی بیمارستان فرهنگیان که اکنون«باهنر» شده است، عضو کالج بینالمللی جراحان، عضو هیئتمدیره«بیمارستان کسری»، عضو هیئت ارتقاء و ترفیعات دانشگاه تهران، عضو کمیته اخلاق پزشکی نظام پزشکی و جامعه جراحان، نماینده دانشگاه پزشکی در هیئتعلمی دانشگاه تهران، انتخاب بهعنوان چهره ماندگار پزشکی از طرف نظام پزشکی از جمله فعالیت های اوست.
سپید: پدرتان خیلی دوست داشتند شما و یا مرحوم برادرتان پزشکی بخوانید؟
پدرم اصرار خاصی نداشتند ،مادرم خیلی اصرار داشتند که ما درس بخوانیم. برادرم بافاصله 20 سال پزشکی خوانده بود،درست سالی که من به دنیا آمدم، برادرم زندهیاد دکتر محمدعلی حفیظی آمده بود دانشکده پزشکی دانشگاه تهران. چند سال بعد ، خانواده ما به تهران نقلمکان کردند ولی من چند سال اول ابتدایی یزد درس خواندم. در دبستان غضائری و دوران دبیرستان در دبیرستان مروی تهران گذشت.
سپید:خیلی بچه درسخوانی بودید؟
در امور اجتماعی و فوقبرنامه دبیرستان، شرکت فعال داشتم از همان سالها به ادبیات علاقهمند بودم و در نوشتن مقاله و انشاء در دبیرستان شهرتی یافتم. خواندن انشاءهای طولانی من گاهی تماموقت یک کلاس را میگرفت و گاهی بقیه آن به دفعه بعد موکول میشد. در انتخابات انجمن ادبی دبیرستان باوجودی که کلاس ششم ادبی- وجود داشت، من در سال پنجم به سمت رئیس انجمن ادبی برگزیده شدم.
سپید:این فعالیتها به درس خواندنتان صدمه نمیزد؟
بهاتفاق سایر اعضاء هیئتمدیره انجمن ادبی بعد از اتمام کلاس درس، ساعتها در دبیرستان جهت برگزاری کنفرانس؛ نمایش؛ تدوین سالنامه و تدوین روزنامه دیواری فعالیت میکردم، ولی با تمام این کارها همیشه درسم را هم میخواندم. جزو شاگردهای درسخوان مدرسه بودم.
سپید:پدر دوست نداشتند که برادرتان شغل ایشان را ادامه دهند؟
خیر! البته ناگفته نماند که پدر مدتی نیز ایشان را به بازار برده و کار میکردند.
اما به این کارها بیعلاقه بود. برای مثال یکی از کارهایی که انجام میدادند این بود که روی بسته یا«گونیها» علامت میگذاشتند. مثلاً «فلان بسته به تهران»،ایشان علاقهای به این کار نداشتند. ناگفته نماند که بنده نیز علاوه بر پزشکی به چیزهای دیگر هم علاقه داشتنم. بهطوریکه همزمان در «دانشکده علوم تربیتی» نیز درس میخواندم. در آن زمان این امکان فراهم بود که بهطور همزمان در دو دانشکده درس خواند، اما اکنون بهطور همزمان نمیشود. درسم در آن رشته خیلی خوب بود. بههرحال پدرم زیاد مایل نبودند که برادرم مدت طولانی در تهران باشد.اما ایشان که به تهران آمدند، کمکم پدر نیز راضی شدند تا برادرم برای تحصیل در تهران بماند. پدر و بهخصوص مادرم کاملاً مذهبی بودند،مادرم همیشه نمازشان را در مسجد میخواندند.
سپید:مهمترین ویژگی پدرتان که به یاد دارید چه بود؟
صداقت، نجابت و مورد اعتماد بودن در برابر کسانی که با ایشان کار میکردند. و هرگز هیچکسی از ایشان ذکر بد نمیگفت و همیشه ذکر خوب میگفتند و جزو کسانی بودند که حقیقتاً الگو بودند.
سپید:خواهرها نیز تحصیلکرده هستند؟
بله! آنها نیز تحصیلکرده هستند؛ منتها تحصیلات تا دیپلم،زیرا زود ازدواج کردند و شوهرانشان نگذاشتند ادامه تحصیل دهند. در آن زمان کسی توقع آنچنانی نداشت که دختر تحصیلات دانشگاهی داشته باشد.
سپید:زمان دبیرستان شما سالهای پرالتهاب سیاسی بود، فعالیت سیاسی هم داشتید یا بیشتر درزمینه ادبیات فعال بودید؟
در همان زمان نخستوزیری رزم آراء که مخالف ملی شدن صنعت نفت بود، در میتینگ میدان بهارستان، راجع به ملی شدن صنعت نفت سخنرانی کردم.سال پنجم دبیرستان، حدود سال 1329 قبل ازنخست وزیری دکتر محمد مصدق بود. در همان زمان با بسیاری از آثار نویسندگان بزرگ ایران و بعضی از نویسندگان جهان آشنا شدم. یکی از علائق من که هنوز هم ادامه دارد خرید، جمعآوری و مطالعه کتاب بود. در بسیاری از انجمنهای ادبی و اجتماعی و علمی آن زمان شرکت میکردم و هماکنون نیز این فعالیت ادامه دارد.
سپید:چه چیزی باعث شده بود به حوزه ادبیات علاقهمند شوید؟
یکی از دبیران ارزنده ما در دبیرستان مروی، مرحوم دکتر عبدالحسین زرینکوب، همواره مشوق من بود.علاوه بر عضویت در کتابخانه ملی، با توصیه آقای زرینکوب، کارت عضویت کتابخانه مجلس شورای ملی آن زمان را که تهیه آن مشکل بود به دست آوردم. اولین تدریس من در آموزشگاه سرافراز تهران بود در سال آخر دبیرستان کتابهای صادق هدایت و محمد حجازی را خیلی دوست داشتم و مطالعه میکردم. اگر پزشکی قبول نمیشدم ،ادبیات یا علوم سیاسی میخواندم.
سپید:پس چرا پزشکی شرکت کردید؟
توصیه برادرم و اینکه میدیدم رشته پزشکی چه ارزشی دارد، خیلی تاثیر داشت.
سپید:یعنی اگر رشته ادبی یا علوم سیاسی میخواندید ارزشی نداشت؟
فقط بحث ارزش نیست حتی همینالان هم این حس وجود دارد که آدم فکرمی کند با پزشکی بیشتر میتواند به انسانها خدمت کند. بحث نجات جان آدمهاست.در اجتماع موردتوجه است و درآمدش هم نسبت به سایر رشتهها بیشتر است. سرمایه هم نمیخواهد. علوم سیاسی در ایران مشکلات خاص خودش را دارد. یادم هست پسر دکتر مصدق در سویس علوم سیاسی میخواند بعد که دید آخر و عاقبت پدرش و سیاست در ایران چیست تغییر رشته داد و رفت طبابت خواند.
سپید:دوره انترنی شما دوره آرامی بود و ازنظر سیاسی اتفاق خاصی نیفتاد؟
نسبتاً آرام بود. شاه بازگشته و دیگر سروصدا کم شده و جلوهای نداشت و دانشگاه آرام بود.دکتر سیاسی رئیس دانشگاه بود و اجازه نمیداد که هیچ نیروی انتظامی وارد آنجا شود و اگر میخواست وارد شود باید اجازه بگیرد. در بیمارستان سینا نیز همینطور بود که نیروی انتظامی باید اول اسلحه خود را تحویل دهد و بعد وارد شود. یعنی ابهت و قدرت زیادی در آنجا وجود داشت.
سپید:در خاطراتتان خواندم که در دوره انترنی،«تز» خود را با دکتر جهانشاه صالح گرفته بودید؟
بله! آن زمان دو رشته بود که بسیار طرفدار داشت، یکی جراحی عمومی و دیگری«زنان و زایمان» بود. بهاینعلت بنده تز خود را «سرطان دهانه رحم» انتخاب کردم با دکتر جهانشاه صالح و ایشان نیز بسیار سختگیر بود. گذراندن تز و پایاننامه کار معمولی بود و استاد راهنما فقط نگاهی به آن میکرد. اما ایشان آمار تمام چیزها را از من خواست. بنده نیز پشیمان شدم که چرا با ایشان تزم را گرفتم. زیرا مجبور شدم تمام آمارها را بگیرم که چند درصد بوده و چهکار کردند. ایشان وزیر بهداری نیز بودند و پیدا کردن ایشان سخت بود و نهایتاً با نمره خوب قبول شدم.
سپید:پس به این رشته نیز علاقه داشتید؟
بله!
سپید:برادرتان چه رشتهای بودند؟ نمیخواستید این رشته را بخوانید؟
برادرم در «رشته اطفال» بودند و کار اطفال محدود است و قابل قیاس با جراحی نیست.
سپید:چرا جراحی را انتخاب کردید، اتفاق خاصی افتاد؟
ابهتی که پروفسور عدل داشتند، همه را وسوسه میکرد تا این رشته را انتخاب کنند.
سپید:از زمان انترنی با ایشان آشنا بودید، درست است؟
خیر! قبل از آن نیز شهرت دکتر عدل همهجا پیچیده و مشهور بودند.همه میدانستند ایشان چه کسی هستند و چه شخصیتی دارند. بنده یکبار دردی در ناحیه پاداشتم و خدمت ایشان رفته و دیدم که حقیقتاً شخصی است که میتوان به او اعتماد کرد. اما استاد سختگیری بودند. حتی یکی دو نفر به «ایادی» که رئیس تیم پزشکی شاه بود، برای پذیرفتهشده متوسل شده بودند و او به پروفسور عدل سفارش میکرد. مثلاً یکی از کسانی که به بیمارستان سینا رفته بود، برایش شرط گذاشتهشده که شما باید چهار پنج سال به مناطق دور مانند عجبشیر بروید. بعد از چهار سال آن شخص خوشحال بود که در آنجا کارکرده و حالا میتواند «رزیدنت» شود؛تا این حد برایشان اهمیت داشت.
سپید:شما دوره طرح خود را کجا گذراندید؟
در آن زمان کسی که متخصص میشد، طرح نداشت. یعنی گفته میشد هرکسی که فارغالتحصیل میشود، باید طرح بگذراند. اما آنهایی که در خارج از کشور تخصص میگیرند، استثنا هستند و طرح ندارند. ما نیز اعلامیه نوشتیم که خارجی و داخلی ندارد. بنابراین این قانون را برداشتند و گفتند هرکسی در تهران تخصص میگیرد، از طرح دو یا سه سال معاف است. ما نیز از این قانون استفاده کرده و معاف شدیم. اما اکنون اینطور نیست و داخلی و خارجی باید چهار سال طرح بگذرانند. این موضوع یکی از گرفتاریهای عمده پزشکان است و جالب است که در هیچ رشتهای اینطور نیست. مثلاً رشته مهندسی، ادبیات و غیره هیچکدام نیاز به گذراندن طرح ندارند و بعد از پایان درسشان بلافاصله وارد بازار کار میشوند؛اما پزشکی نه! و باید چهار سال طرح بگذراند.
سپید:خب تجربه در این رشته چیز دیگری است.
فرقی نمیکند، مردم که یکی هستند. زمانی کمبود داشتیم و اکنون آن اضطرار بههمخورده است، باید این قانون برداشته شود و معنی ندارد که چهار سال طرح بگذرانند وهم رشتهای و همدورهایهایش در رشتهای دیگر این طرح را نداشته باشند. بهطور مثال شما شنیدهاید که فارغالتحصیل رشتهحقوق برای طرح به شهرستان برود؟ مثلاً آنجا به مشاور حقوقی و وکیل نیاز ندارند؟
سپید:چه طور پروفسور عدل شمارا انتخاب کرد؟
ایشان بسیار معدود و محدود دانشجو میگرفتند. سابقه کار را دیده و حتی میدیدند چه کسی سفارش کرده است. همچنین به سابقه دوره انترنی اهمیت میدادند، البته نه آنهایی که دوره انترنیشان را در بیمارستان سینا بودند؛ اما به کسانی که درجاهای دیگر بودند اهمیت میدادند. تنها کسی که اجازه داشت هرزمانی شاه را ببیند، پروفسور عدل بود. ایشان شخصیت معروفی بود و همه به او احترام میگذاشتند و قدر ایشان را میدانستند. حقیقتاً باعث افتخار مملکت بودند.
سپید:از ویژگیهای ایشان چیزی در ذهنتان است که بعدها وقتی خودتان استاد شدید از آن استفاده کرده باشید؟
از همه مهمتر این بود که به کمک همکاران و جراحان میشتافتند. بههرحال اگر هرجراحی به هر دلیلی مشکلی پیدا میکرد، به ایشان تلفن کرده و فوراً به آن جراح کمک میکردند. حتی میگفتند: «من این مریض را عمل کردم». یعنی مسئولیت آن مریض را برعهدهمیگرفتند. البته به آن دکتر میگفت: «آقا خرابکاری کردی، مواظب باش». ایشان از این بابت خصوصیت فوقالعادهای داشت و نسبت به همکاران خود فوقالعاده بود. به خاطر وضع اجتماعی و سیاسی که داشت میتوانست کمک کند. یادم است که یکی از آقایان مشکل پیداکرده بود و ما نیز هفتهای یک روزبه «بیمارستان نجمیه» میرفتیم؛ زیرا جراحیهای بزرگ در آنجا انجام میشد. دیدم که یکی از دستیارهایی که در شهرستان کار میکرده، خدمت دکتر آمده و گفت: «گرفتار شدم، چکار کنم؟» «پرتو» وزیر دادگستری بود و به تلفنخانه گفت که: «با پرتو تماس بگیرید، میخواهم با او صحبت کنم» تماس گرفتند و گوشی را به ایشان دادند. گفتند: «یحیی عدل هستم! یک آقایی آمده که دکتر خوبی است. ایشان فکر میکنند که بنده در شما نفوذی دارم و اگر ممکن است به او کمک کنید». معلوم بود زمانی که دکتر عدل به او تلفن کند، بسیار اهمیت خواهد داد. اتفاقاً بنده این را یاد گرفتم که اگر شخصی تلفن کند و بگوید که دکتر فلانی را شما سفارش کنید به آن شخص تلفن کنم که: «فلان مریض آمده یا مشکلی دارد و فکر میکند ما در شما نفوذی داریم»؛ زیرا گاهی اوقات پیشآمده که شخصی را سفارش میکند و طرف میگوید: «نه! نمیشناسم». ایشان هیچوقت از زیر کار درنمیرفت و حتی مشکلترین و خطرناکترین مریضها را عمل میکرد. گفتم: «این کار به اعتبارتان لطمه میزند» گفت: «اگر من لطمه بخورم اشکالی ندارد، اگر این مریض بهبود پیدا کند، به نفع پزشک است». در همان زمان جراحهایی بودند که بسیار به این مسئله توجه داشتند که اعتبارشان خراب نشود و به مریض بدحال دست نمیزدند. به همین دلیل نیز به بیمارستان سینا میگفتند: «کشتارگاه». به دو بیمارستان کشتارگاه میگفتند؛ یکی رازی و یکی هم بیمارستان سینا. در آن زمان بیمارستان پهلوی بیمارستان بسیار بزرگ و مجهزی بود. بهطور مثال دم در بیمارستان پهلوی یا امام فعلی اگر تصادفی میشد نگهبانان به بیمارستان سینا زنگ میزند. چون بیمارستان پهلوی بیمارهای اورژانس را نمیپذیرفت و به بیمارستان سینا میفرستادند. اما پروفسور عدل گفته بود که هیچ بیماری را حق ندارید نپذیرید. گاهی اوقات سالنی بود که اتاق بزرگی داشت و مثلاً اگر یک اتوبوس تصادف میکرد باید همه را میپذیرفتند و حق نداشتند که نپذیرند حتی در کف اتاق بیمار میخواباندیم و باید هنگام راه رفتن مراقب باشیم تا به آنها برخورد نکنیم.
سپید:آن زمان رئیس بیمارستان بودید؟
خیر رئیس بخش جراحی بودم.
سپید:رئیس بیمارستان چه کسی بود؟
رئیس بیمارستان کارهای نبود. ازنظر اداری رئیس بود. هر بخشی رئیسی جداگانه را داشت.
سپید:«مکتب عدل» چگونه شکل گرفت و هدف اصلی آنچه بود؟
گروهی از شاگردان پروفسور عدل گفتند: «به دلیل شخصیتی که دکتر عدل دارند، پس ما باید مکتبی بهنام مکتب عدل درست کنیم» بنابراین شاگردهای پروفسور عدل این مکتب را تاسیس کردند و هرسال نیز کنگرهای بهعنوان کنگره مکتب عدل در سالن بیمارستان سینا برگزار میکردند. موضوعات و مقالات مختلفی موردبررسی قرار میگرفت و شاگردان از تهران و شهرستانها به آنجا میآمدند. همچنین مجلهای بنام مجله مکتب عدل وجود داشت که دکتر قاسمی آنها اداره میکرد.
سپید:در این مجله مکتب عدل چه مسائلی مطرح میشد؟
در این مجله تمام مسائل جراحی را عنوان میکردند و سالی یکبار نیز کنگره داشتند و مسائل مختلف را آنجا بررسی میکردند.
سپید:مانند تازههای رشته جراحی؟
آن زمان اینگونه بود و جای دیگری این مکتب وجود نداشت. مکتب عدل را اساتید و خود دکتر عدل اداره میکردند و هرسال نیز انتخابات بود. وقتی «حسنعلی منصور» را ترور کردند او را به «بیمارستان پارس» بردند. به دلیل اینکه وقتی «هویدا» پایش شکسته بود و «دکتر شیخالاسلام» او را عمل کرده بود، در همان بیمارستان پارس بود. تا هویدا خبردار میشود، میگوید او را به بیمارستان پارس بیاورید. به بیمارستان پارس میرود و جراحها مشغول جراحی شدند و به پروفسور عدل خبر میدهند که چنین اتفاقی افتاده است و او نیز به آنجا میرود. منصور گلوله خورده بود و دو سه قسمت از رودهاش سوراخ شده بود و یکی از این سوراخها بازشده بود. دکتر منصور که از آشناهای حسنعلی منصور بود نیزآنجا بود و ما در بیمارستان نجمیه بودیم و دیدم دکتر منصور بسیار ناراحت آمده که: «آقای پروفسور عدل شما چرا او را عمل نکردید؟» ایشان حرف خود را تکرار کرد؛ البته جراحهایی که او را عمل کرده بودند، تحصیلکرده آمریکا بودند. برای بار سوم باز حرفشان را تکرار کردند و دکتر عدل ناراحت شدند و گفتند: «آقای دکتر منصور، شما خودتان جراح و آنجا بودید! چرا خودتان ایشان را عمل نکردید؟ و اینکه کسی از من نخواست این کار را انجام دهم و تا کسی از من نخواهد، من نمیتوانم. فقط از تشکیلات به بنده گفتند که شما بیایید و سری بزنید. مهمتر از همه اینکه، شاید بنده نیز عمل میکردم این اتفاق میافتاد. چرا ناراحتید؟» درحالیکه آن لحظه بهترین موقعیت برای او بود تا بگوید: «بله! اینها خراب کردند، من اگر بودم این اتفاق نمیافتاد». اصلاً چنین صحبتی از این بابت نکردند.
دورهدستیاری، چهار سال بود. سال اول و دوم اعمال جراحی معمولی، سال سوم اعمال جراحی عمده و سال چهارم حق اسباب؛ یعنی ما دیگر مستقل کار میکردیم، مگر اینکه لازم بود خبر بدهیم که فلان استاد بیاید؛ مثلاً ما اگر میخواستیم عمل کنیم، به این سادگی نبود که به ما اسباب بدهند و خانمی که مامور این کار بود سوال میکرد که شما حق اسباب دارید یا خیر.
سپید:یعنی فقط سال چهارمیها اجازه جراحی داشتند؟
بله! آنهم با اجازه رئیس بخش خود. برعکس آن چیزی که گفته میشد هرکسی را دوست داشتند عمل میکردند، البته کسی که سال چهارم میشد، تقریباً تمام اعمال جراحیها را با کمک اساتید خودشان انجام داده بود. بعد از مکتب عدل، مکتبی دیگر به وجود آمد که جامعه جراحان بود. جامعه جراحان که در راس آن «دکتر ایرج فاضل» بود، جامعهای است که در تمام ایران شعبه دارد و سالی یکبار نیز در اردیبهشت کنگره جامعه جراحان برنامه دارد و من نیز از اول تشکیل آن تا امروز که 25 دوره بوده است، جزو هیئتمدیره بودم. علاوه بر هیئتمدیره در مجله و برنامههای دیگر نیز شرکت کردهام.
سپید:بعد از پروفسور عدل ریاست بخش را چه کسی بر عهده گرفت؟
در آنجا پنج بخش بود که هرکدام یک رئیس بخش داشتند و بنده رئیس بخش جراحی پنج بودم. دکتر منصور، «دکتر نبوی» و دکتر کیانفر هرکدام رئیس یک بخش بودند که تمامکارها بهطور مستقیم تحت نظرشان بود، اگر مشکل یا مسئلهای پیش میآمد، دکتر عدل بودند. آقای دکتر این اواخر دیگر به بیمارستان سینا نمیآمدند و به بیمارستان نجمیه میرفتند و در آنجا کار میکردند. هر بخش بیمارستان دارای بیستتا سی بخش بود که با پرستارها بطورمستقل کار میکردند. یکبار که یک افسر مهم راهنمایی تصادف کرده و لگن او بازشده بود و وضع او ناجور بود، دکتر عدل او را عمل کردند.
شاید تعجب کنید که اولین عمل قلب که «تنگی میترال» بود را دکتر عدل در بیمارستان سینا انجام داده است؛ ایشان انگشت خود را داخل دریچه قلب کرده و باز میکرد. شما پرسیدید که چه طور افراد قبول میشدند، به مرحوم دکتر اعراقیزاده بعد از یک عمل گفته شد مراقب مریض باشد. او سه روز اصلاً به منزل نرفت و مراقب بود تا مریض نمیرد؛ درنتیجه به جبران این کاری که کرده بود، در دورهدستیاری او را قبول کردند.
سپید: بعد از اینکه دوره دستیاری شما تمام شد، در چه سالی فارغالتحصیل شدید؟
در سال 1342 و در این سال امتحان استادیاری داده، قبول و استادیار شده و بهعنوان کادر رسمی وارد دانشگاه شدم. آن زمان، اول دستیاری معمولی، بعد دستیاری فیکس و بعد رئیس درمانگاه. بعد از رئیس درمانگاه در صورت ادامه، «دانشیار» و بعد نیز استاد و رئیس بخش میشد؛ که بنده تمام این مراحل را بدون اینکه وقفهای داشته باشم طی کردم. در سلسلهمراتب نیز همینطور است؛ مثلاً یک دستیار سال اول، زیر نظر دستیار سال دوم بود و سال سومی، زیر نظر سال چهارم و بعد نیز رئیس بخش. هر کاری که میخواستند انجام دهند، باید تحت نظر دستیار ارشد میبود.
سپید:پروفسور عدل چه ویژگی خاصی داشتند که اینقدر متمایزشان کرده بود.
مردمی بود و برای همه یک الگو بود. بیمارستان سینا در زمان عدل اوج گرفت. من شاگرد مستقیم ایشان نبودم ولی تحت تاثیر شخصیت ایشان بودیم. چند سال اول فضا بهشدت سیاسی بود و تودهایها نفوذ زیادی داشتند. دکتر عباس شیبانی یکی از مشهورترین فعالهای سیاسی بود که سالها زندانی میشدند. در همان زمانها برادر من رئیس دانشکده بود و خیلی هوای دکتر شیبانی را داشت. هر وقت به زندان میافتاد برادر من از او حمایت میکرد. بعدازاینکه از زندان میآمد هیچ دانشکدهای او را قبول نمیکرد ولی برادر من او را ثبتنام میکرد تا از درسش عقب نماند.
سپید:آن زمان برادرتان چه سمتی داشت؟
آن زمان یک سلسله مراتبی بود، سردبیر بود و بعد معاون و بعد رئیس. البته بعدها برادرم به ریاست هم رسید.
سپید: حس خوبی بوده شما دانشجوی دانشکدهای بودید که برادرتان رئیس بود، شرایط ویژهای داشتید؟
هیچوقت. برعکس هم بود، برادرم امکان نداشت برای من کاری خارج از قانون دانشکده انجام دهد. یکبار دیر ثبتنام کردم و زمان تمام شد و من را ثبتنام نکردند و گفتند زمانش گذشته رفتم و به برادرم گفتم. برادرم خیلی خونسرد گفت خوب باید در زمان مشخص ثبتنام میکردی من الآن نمیتوانم کاری کنم. خلاصه آن ترم کلی دردسر کشیدم تا ثبتنامم کنند. ولی برادرم کار خاصی برای من نکرد و سعی میکردم همیشه نمرههای خوبی بگیرم که ایشان فکر نکند من بهصرف حضور او در دانشکده هستم.
سپید:دوران دانشجویی فعالیت جانبی هم داشتید؟
بیشتر وقتم را در کتابخانه میگذراندم. یک انجمنی هم داشتیم که جلسههای نقد و بررسی داشتیم.
سپید:واقعاً برادرتان امتیازی برای شما قائل نمیشد؟
ایشان اجازه کوچکترین سوءاستفادهای نمیداد.
سپید:خودتان دوست داشتید چه رشتهای بخوانید؟
اول روانپزشکی را دوست داشتم، ولی تحقیق کردم احساس کردم بهاندازه جراحی کارایی ندارد. آن زمان رشته شناختهشدهای هم نبود. در سال تحصیلی 38-1337 از دانشکده پزشکی تهران فارغالتحصیل شدم. دوران انترنی را در بخش داخلی بیمارستان رازی به ریاست آقای دکتر مهدی آذر، بخش زنان به ریاست آقای دکتر جهانشاه صالح، چشم را به ریاست آقای پروفسور شمس در بیمارستان فارابی طی کردم. پایاننامه دکترای پزشکی خود را در باب ((سرطان دهانه زهدان)) به راهنمایی آقای دکتر جهانشاه صالح از تصویب هیئت ژوری گذراندم.
سپید:پس چطور وارد جراحی شدید؟
امتحان ورودی رشته زنان و جراحی را همزمان شرکت کردم. اول جواب رشته جراحی آید که تحت نظر پروفسور عدل بود و چه خوب هم شد که اول جواب جراحی آمد.
سپید:چرا؟
بعد از انقلاب رشته زنان دچار تحولاتی شد که خوب همیشه خوشحال بودم که جراحی خواندم و تخصص زنان نرفتم.
سپید:به نظرتان این جنسیتی کردن رشته زنان خوب نبود؟
من از همان ابتدا مخالف این کار بودم. در هیچ کجای دنیا پزشکی را جنسیتی نمیکنند. خیلی از خانمها ترجیح میدهند پزشک مرد داشته باشند. باید این حق انتخاب را به بیمار داد که پزشکش را انتخاب کند. چه اشکالی دارد، از وقتی این محدودیت جنسیتی را به وجود آوردند به زنان هم القا شد که حتماً باید پزشک زن بروندواین اصلاً درست نیست. چه معنی دارد؟
سپید:خوب شاید مسائل مذهبی و اخلاقی مدنظر بوده، به نظرتان این قابلتغییر و اصلاح هست؟
مگر اینکه کمی اوضاع عوض شود، شما یکجایی را در دنیا پیدا کنید که بگویند مرد نمیتواند متخصص زنان شود. در پزشکی این حرفها جایی ندارد. یک پزشک نباید جنسیتی فکر کند. الگوی نسنجیدهای بود که امیدوارم بهتدریج تغییر کند.
سپید:چه سالی به انگلستان رفتید؟
سال 1967
سپید:زمانی که تخصص شما تمام شد، آن موقع چه اتفاقی افتاد؟
تخصصم که تمام شد، در تهران ماندم، برعکس عدهای که باید به شهرستان میرفتند، مانند «دکتر مرتاض» که اکنون در یزد هستند و بیمارستان دارند. خیلیها مایل بودند در تهران بمانند، بهخصوص در بیمارستان سینا، اما ظرفیت کم بود و اجازه نمیدادند و چندنفری را انتخاب کرده بودند که ما نیز جزو آنها بودیم. در بیمارستان سینا مشغول بودیم و بهصورت خصوصی نیز در مطب و بیمارستان مروستی.
سپید:مروستی بیمارستان خیریه بود؟
خیر. حالا خیریه شده است، آن زمان شخصی بود و «دکتر مروستی» که متخصص گوش و حلق و بینی بودند، این بیمارستان را که منزل بزرگ ایشان بود، ساختند. عدهای از پزشکان و جراحان در آنجا مشغول به کار شدند. اکنون این بیمارستان به «بیمارستان امیراعلم» بخشیده شده است که در آنجا کار میکنند. دکتر مروستی متخصص گوش و حلق و بینی بود و اکنون نیز یکی از پسرهایشان متخصص گوش و حلق و بینی و دیگری چشمپزشک است و یک دختر او نیز در «آمریکا» متخصص بیهوشی است.
سپید:سمت اجرایی نداشتید؟
اولین سمت اجرایی رئیس بخش و بعد در بیمارستان فرهنگیان یا باهنر سمت اجرایی داشتم و میخواستند مرا بهعنوان رئیس بیمارستان سینا انتخاب کنند، اما بنده قبول نکردم و گفتم: «بهشرط اینکه تفویض اختیارات دانشکده را به من بدهند قبول میکنم، وگرنه اگر رئیس بیمارستان سینا شوم و بگویند فلانی را استخدام و فلانی را اخراج کن، من نمیتوانم» گفتند: «نمیشود و تفویض اختیارات به این سادگی نیست» من علاقهای نداشتم، برای اینکه سخت است و همه متوقع هستند و برآوردن توقعات نیز کار سادهای نیست و قبول نکردم.
سپید:اگر بخواهید مهمترین خصوصیات یک جراح خوب را نام ببرید، چه میگویید؟
مهمترین سوال این است که از او بپرسیم شما چرا جراحی را انتخاب کردهاید؟ خود این مورد بسیار مهم است. بعضیها میگویند: «برای درآمد.» اتفاقاً چند وقت پیش عدهای از من پرسیدند که چه رشتهای انتخاب کنند، پرسیدم به چه چیزی علاقه دارید؟ گفتند: باید ببینیم چه قدر درآمد پیدا میکنیم. اولاً که این خوب نیست، دوم اینکه باید در کار خود دقیق باشد مثلاً یکی میگفت: «من از خون میترسم و اگر ببینم غش میکنم». یک دکتر باید از تصادف، زخم و جراحات مجروحین ناراحت نشده و علاقه داشته باشد و اگر به مریضی برخورد کند، صرفنظر از مقام، مذهب و وابستگیها فقط آن شخص را بهعنوان مریض ببیند نه بهعنوان دشمن و دوست. مسائل مادی باید در درجه دوم قرار بگیرد، اول احساس لذت از بهبود مریض مهم است و بعد مسائل مادی.
سپید:راست است که میگویند که جراح، باید اعصاب آرامی داشته باشد؟
بله! باید از خون نترسد، بر خودش و اعصابش مسلط باشد، چشمشان مانند عقاب باشد، هوشیار باشد، دقیق کار کند و دستهایشان باید قوی باشد.
سپید: چه سالی رفتید انگلستان؟
در سال 1345 جهت تکمیل تحصیلات و کسب معلومات، بیشتر به انگلستان مسافرت کردم (ماموریت علمی از طرف دانشگاه تهران) و متجاوز از یک سال و نیم در بهترین بیمارستانهای دانشگاهی لندن مشغول بودم. مهمترین دوران فعالیت اینجانب متجاوز از 35 سال در بیمارستان سینا، وابسته به دانشکده پزشکی دانشگاه تهران طی شد. در عرض این مدت همواره سعی من بر این بوده است که در امر آموزش دانشجویان، رزیدنتها، اخلاق پزشکی و امور درمان و رسیدگی به بیماران و مجروحان نهایت کوشش را انجام دهم تا آنجا که مقدور بوده است خدمت کنم.
سپید:نمیخواستید در انگلیس بمانید؟
چرا، ولی به من خبر رسید که پدرم مریض شده و در بیمارستان بستری هستند. حتی عازم بودم که به «ایرلند» بروم اما مجبور به بازگشت شدم. البته در نامه ننوشته بودند که بیماریشان چیست، گفتند: «بیمارستان است و بعد خبر میدهیم». آن زمان نیز مانند الآن نبود که بتوان راحت تماس گرفت. وقت میگرفتیم، مثلاً میگفتند: «فردا یا دو روز دیگر» و ما هر کاری کردیم نشد. در اولین فرصت بلیت گرفته و برگشتم و بعد دیگر پدر و مادرم مایل نبودند که دوباره بازگردم. من از طرف دانشگاه ماموریت داشتم. چیزی نبود که خودم رفته باشم، به همین دلیل بود که تصمیم گرفتم اینجا بمانم و کارها نیز بر وفق مراد بود و مسئله ازدواج پیش آمد.
سپید:بعد پدر بهبود پیدا کردند؟
بله آن زمان بهبود پیدا کردند.
سپید:در چه سالی فوت شدند؟
پدرم در سال 1358 فوت شدند و یک سال و نیم آخر را با ما زندگی میکردند؛ یعنی بعد از اینکه مادرم فوت کردند، ما پدر را پیش خود آوردیم و حدود یک سال و نیم با ما زندگی کردند.
سپید:آقای دکتر راجع به برادر صحبت کنیم، ازنظر شما چه ویژگیای داشتند که اینقدر نام نیک از ایشان باقیمانده؟
برادرم همانطور که میدانید رئیس «نظام پزشکی» و استاد دانشگاه بودند. با خصوصیاتی که داشتند بسیار موردتوجه همکاران بودند. در تمام انتخاباتی که در نظام پزشکی میشد، همیشه بالاترین رای را میآورد. آن زمان دکتر اقبال و جهانشاه صالح نیز بودند و همه را تشویق میکرد که: «به دکتر اقبال رای دهید و به بنده رای ندهید». از خصوصیات ایشان این است که به پزشکان علاقه زیادی داشتند و یکی دیگر از خصوصیات ایشان این بود که با ادغام دانشکده پزشکی با «وزارت بهداری»، سخت مخالف بودند که میگفتند: «این کار را نکنید، این کار استقلال دانشکده پزشکی را از بین میبرد». حتی به رئیس وقت دانشکده پزشکی که آن زمان «دکترباستانحق» بودند، در جلسهای گفتند: «آقا، زیر بار این نروید، استقلال خودتان را خراب نکنید». مثل الآن نبود که وزارت بهداری رئیس دانشکده را انتخاب کند. میگفتند نباید وزارت بهداری به پزشکان ازنظر ویزیت و حقالعمل فشار بیاورد و توافقی است. گفتند: «نه! باید فرمولی باشد». نسبت به احترام و اعتبار پزشکی بسیار اعتقاد داشتند. به خاطر همین نیز دچار اشکالات فراوان شدند و با وزیر بهداشت وقت درافتادند و ایشان را به «کرمان» تبعید کردند؛ به جرم اینکه چرا گفته بودند وزارت بهداری نباید علیه پزشکان باشد. البته من نیز تعدادی مقاله در مورد همین قضیه نوشتم.
سپید:برادرتان به استقلال دانشکده پزشکی بسیار اهمیت میدادند. نظر شما راجع به این موضوع چیست؟
اساتیدی که در دانشکده پزشکی هستند، باید اختیار دانشکده را داشته باشند و رئیس را نیز آنها انتخاب کنند. همینطور هم بود. اساتید جلسه تشکیل میدادند و یکی را که از هر لحاظ شاخص بود انتخاب میکردند. میگفتند: «وقتی قرار است اختیار دانشکده پزشکی در اختیار وزارت خانهای قرار بگیرد، این قضیه به هم میخورد». رزمآرا وقتی توی گوش دکتر آذر زد، تمام اساتید دانشگاه در باشگاه دانشگاه اعتصاب کردند و گفتند حق نداشت این کار را کند. هر مشکلی راهی دارد و باید شکایت میکرد. حتی یک مامور نمیتوانست وارد دانشگاه شود. الگوی این اشخاص «دکتر سیاسی» بود و او نیز مخالف هرگونه مداخله نظامی یا دولتی در دانشگاه بود. آنها فقط میتوانستند نظر دهند، نه اینکه بیایند و اعمال قدرت کنند. با ادغام استقلال دانشگاه از بین رفت، حق رسیدگی به خودشان را از خودشان گرفتند و اکنون آنها اختیار دانشکده پزشکی را در اختیار گرفتند. ایشان کتابهای زیادی را نیز تالیف کردند. حتی یک راهنما دانشگاه نوشتند که هنوز مورداستفاده قرار میگیرد و رفرنس است.
سپید:محتویات راهنمای دانشگاه چه چیزهایی است؟
شرححال تمام اساتیدی که قبلاً در ایران بودند و اساتیدی که اکنون هستند، در این کتاب جمع شده است.
سپید:خاطرات ایشان را که مرور میکردم، نوشته بودند مطب شما کنار مطب ایشان بوده، درست است؟
همان منزل مسکونی ما که در شاپور بود، در طبقه بالا زندگی میکردیم و طبقه پایین را مطب کرده بودیم. آن زمان محله محرومی بود و حالا بسیار فرق کرده است. وقتی من خواستم مطب بگیرم، دیدم اتاقی آنطرف است و آنجا را ساخته. چون در جوار ایشان بود بسیار استفاده کرده و مطب باز کردم. گاهی اوقات مریض میفرستادند و یا مشورت میکردیم و در جوار هم زندگی را میگذراندیم.
سپید:به خاطر تشابه اسمی شما، بیماران اشتباه نمیآمدند؟
خیر! البته مریضهای ایشان قابلمقایسه با بنده نبودند. ایشان وقتی فوت کردند بیشتر از 50 سال مطب داشت.
سپید:چرا اینقدر به سینا پایبند بودید؟
خدمت به مردمی که از اقصی نقاط کشور به بیمارستان سینا مراجعه میکنند و بیمارستان سینا ملجا و پناهگاه مطمئن و درعینحال رایگان جهت آنها بهحساب میآمد. از اهم فعالیتهای جراحان بیمارستان سینا بود. افتخار ما بر این بود که بدون چشمداشت مالی در تعلیم و تربیت دانشجویان و درمان بیماران نهایت کوشش و همت را به خرج دهیم؛ و هماکنون خوشوقتم احساس میکنم که با سربلندی این خدمات ارزنده را انجام دادهام. پزشکی یک تجارت نیست. نباید کسی که میخواهد وارد این رشته میشود به جنبههای مالی آن توجه کند. الآن بعضی از دانشجویان از من میپرسند که ما چه رشته تخصصیای را انتخاب کنیم. به آنها میگویم خودتان چه رشتهای دوست دارید میگویند به علاقه کاری نداشته باشید، کدام رشته درآمد بیشتری دارد.
سپید:شما وقتی میخواستید بین جراحی وزنان انتخاب کنید به این جنبه درآمدزایی فکر نکرده بودید؟
چرا شاید تا حدودی. بالاخره آدم وقتی میخواهد رشتهای انتخاب کند به جنبههای مختلف آن فکر میکند، ولی بحث این است که برای من و همنسلهای من اولویت نبود. اتفاق بدی که امروز افتاده تغییر این اولویتهاست، حق هم دارند وقتی جامعه به این شدت مادی شده است و خرج و مخارج اینقدر سنگین است خوب پزشکها هم به فکر تامین زندگیشان میافتند.
سپید:قبول کنید که در کنار این شرایط، انتظارات و سطح توقعات هم زیاد شده؟
متاسفانه انحرافات از همینجا به وجود میآید.
سپید:شما سالها عضو هیئتمدیره و هیئت بدوی دادگاههای سازمان نظام پزشکی هستید، در حال حاضر بیشترین میزان شکایتها و پروندههایی که به شما ارجاع میشود مربوط به چه تخصصی است؟
متخصصین پوست و پلاستیک بیشترین میزان شکایتها رادارند. جلوی خیلی از تبلیغات را گرفتیم و آنها را محروم کردیم ولی حوزههای دیگر دخالت میکنند و حکم سازمان نظام پزشکی را نقض میکنند. یکی از گرفتاریهای ما در حال حاضر همین بحث طب سنتی است که ما با حوزههای علمیه داریم که ما مخالف فعالیت بیحدو مرز این روش هستیم و آنها به دلیل انتساب به مسائل مذهبی موافق آن هستند و نمیتوانیم جلوی آن را بگیریم. یکبار در هیئت بدوی پروندهای راجع به همین طب سنتی داشتیم که اتفاقاً متهم پرونده پزشک هم بود از او سوال کردم که آقای دکتر شما خجالت نمیکشید چگونه میتوانید بعد از 6 سال درس خواندن بیایید و زالو درمانی کنید، گفت بله مگِر چه اشکالی دارد، ما قرنها این روش طب سنتی را داشتیم، ما محرومش کردیم ولی این جریان ادامه دارد و از آن حمایت هم میشود.
سپید:درمجموع با طب سنتی مخالفید؟
نه اصلاً. ما با این روشها و این تبلیغات مخالفیم. باید یک حدومرزی داشته باشد، ولی جالب است که اینها دارو هم میدهند. ببینید ما با اصل طب سنتی مخالف نیستیم، پایه بسیاری از داروهای شیمیایی همین گیاهان دارویی است. ولی ما با این روش و با این تبلیغات و این روشها مخالفیم. در بیماریهای عادی شاید ترکیب خودساخته چند گیاه جواب بدهد ولی در بیماریهای حاد، این تجویزها خیلی خطرناکاند. من چند وقت پیش بیماری داشتم که سرطان پستان داشت. وقتی پیش من آمده بود تمام بافت سینه از بین رفته بود و معلوم شد که طی یک سال گذشته با همین طب سنتی و پماد و ضماد تحت درمان بوده، متاسفانه سرطان به حدی پیشرفت کرده بود که واقعاً کاری از دست ما برنمیآمد و بیمار ظرف چند هفته از دست رفت.
سپید:آقای دکتر فکر میکنید که چرا مردم اینقدراز این روش درمانی استقبال میکنند؟
تبلیغات است. فریب مردم است.
سپید:صرفاً تبلیغات است یا تجربه ناخوشایند مردم از درمانهای جدید هم هست؟
قبل از طب مدرن در پسزمینه ذهنی مردم طب سنتی در طول تاریخ وجود داشته، بسیاری از بیماریهای ساده و سطحی هم ممکن است با برخی از روشهای طب سنتی جواب بگیرید ولی چند درصد بیماریها حاد و پیچیده هیچوقت با این درمانهای ساده درمان نمیشود.
سپید:چرا طی این چند سال گذشته پروندههای پزشکی زیاد شده است؟
زیاد نشده فقط طی این چند سال مطبوعات آن را بزرگ کردند چون دنبال خوراک خبری بودند.
سپید:یعنی فقط مطبوعات مقصرند خطا و قصور پزشکی نداریم؟
نه اصلاً. حتماً خطا و قصور بوده و ما هم با آن برخورد میکنیم، ولی ببینید سطح توقع مردم از درمان و از کادر درمانی خیلی بالا رفته انگار اصلاً دیگر هیچ مرگومیری را طبیعی نمیدانند. در طبیعیترین دلایل مرگ هم دنبال مقصر میگردند. مگر میشود آدمی زاد مرگومیر نداشته باشد. از طرفی سرطانها بهشدت رو به افزایش است و بیماریهای صعبالعلاج بیشتر نمود پیداکرده چون بیشتر شده. همه انتظار دارند که بیمارشان تحت هر شرایطی خوب شود.
حمیده طاهری
عضو هیئتعلمی و تحریریه برگزیدههای پزشکی و جراحی، عضو هیئت برنامهریزی جامعهجراحان. رئیس بخش بیمارستان سینا، رئیس بخش جراحی بیمارستان فرهنگیان که اکنون«باهنر» شده است، عضو کالج بینالمللی جراحان، عضو هیئتمدیره«بیمارستان کسری»، عضو هیئت ارتقاء و ترفیعات دانشگاه تهران، عضو کمیته اخلاق پزشکی نظام پزشکی و جامعه جراحان، نماینده دانشگاه پزشکی در هیئتعلمی دانشگاه تهران، انتخاب بهعنوان چهره ماندگار پزشکی از طرف نظام پزشکی از جمله فعالیت های اوست.
سپید: پدرتان خیلی دوست داشتند شما و یا مرحوم برادرتان پزشکی بخوانید؟
پدرم اصرار خاصی نداشتند ،مادرم خیلی اصرار داشتند که ما درس بخوانیم. برادرم بافاصله 20 سال پزشکی خوانده بود،درست سالی که من به دنیا آمدم، برادرم زندهیاد دکتر محمدعلی حفیظی آمده بود دانشکده پزشکی دانشگاه تهران. چند سال بعد ، خانواده ما به تهران نقلمکان کردند ولی من چند سال اول ابتدایی یزد درس خواندم. در دبستان غضائری و دوران دبیرستان در دبیرستان مروی تهران گذشت.
سپید:خیلی بچه درسخوانی بودید؟
در امور اجتماعی و فوقبرنامه دبیرستان، شرکت فعال داشتم از همان سالها به ادبیات علاقهمند بودم و در نوشتن مقاله و انشاء در دبیرستان شهرتی یافتم. خواندن انشاءهای طولانی من گاهی تماموقت یک کلاس را میگرفت و گاهی بقیه آن به دفعه بعد موکول میشد. در انتخابات انجمن ادبی دبیرستان باوجودی که کلاس ششم ادبی- وجود داشت، من در سال پنجم به سمت رئیس انجمن ادبی برگزیده شدم.
سپید:این فعالیتها به درس خواندنتان صدمه نمیزد؟
بهاتفاق سایر اعضاء هیئتمدیره انجمن ادبی بعد از اتمام کلاس درس، ساعتها در دبیرستان جهت برگزاری کنفرانس؛ نمایش؛ تدوین سالنامه و تدوین روزنامه دیواری فعالیت میکردم، ولی با تمام این کارها همیشه درسم را هم میخواندم. جزو شاگردهای درسخوان مدرسه بودم.
سپید:پدر دوست نداشتند که برادرتان شغل ایشان را ادامه دهند؟
خیر! البته ناگفته نماند که پدر مدتی نیز ایشان را به بازار برده و کار میکردند.
اما به این کارها بیعلاقه بود. برای مثال یکی از کارهایی که انجام میدادند این بود که روی بسته یا«گونیها» علامت میگذاشتند. مثلاً «فلان بسته به تهران»،ایشان علاقهای به این کار نداشتند. ناگفته نماند که بنده نیز علاوه بر پزشکی به چیزهای دیگر هم علاقه داشتنم. بهطوریکه همزمان در «دانشکده علوم تربیتی» نیز درس میخواندم. در آن زمان این امکان فراهم بود که بهطور همزمان در دو دانشکده درس خواند، اما اکنون بهطور همزمان نمیشود. درسم در آن رشته خیلی خوب بود. بههرحال پدرم زیاد مایل نبودند که برادرم مدت طولانی در تهران باشد.اما ایشان که به تهران آمدند، کمکم پدر نیز راضی شدند تا برادرم برای تحصیل در تهران بماند. پدر و بهخصوص مادرم کاملاً مذهبی بودند،مادرم همیشه نمازشان را در مسجد میخواندند.
سپید:مهمترین ویژگی پدرتان که به یاد دارید چه بود؟
صداقت، نجابت و مورد اعتماد بودن در برابر کسانی که با ایشان کار میکردند. و هرگز هیچکسی از ایشان ذکر بد نمیگفت و همیشه ذکر خوب میگفتند و جزو کسانی بودند که حقیقتاً الگو بودند.
سپید:خواهرها نیز تحصیلکرده هستند؟
بله! آنها نیز تحصیلکرده هستند؛ منتها تحصیلات تا دیپلم،زیرا زود ازدواج کردند و شوهرانشان نگذاشتند ادامه تحصیل دهند. در آن زمان کسی توقع آنچنانی نداشت که دختر تحصیلات دانشگاهی داشته باشد.
سپید:زمان دبیرستان شما سالهای پرالتهاب سیاسی بود، فعالیت سیاسی هم داشتید یا بیشتر درزمینه ادبیات فعال بودید؟
در همان زمان نخستوزیری رزم آراء که مخالف ملی شدن صنعت نفت بود، در میتینگ میدان بهارستان، راجع به ملی شدن صنعت نفت سخنرانی کردم.سال پنجم دبیرستان، حدود سال 1329 قبل ازنخست وزیری دکتر محمد مصدق بود. در همان زمان با بسیاری از آثار نویسندگان بزرگ ایران و بعضی از نویسندگان جهان آشنا شدم. یکی از علائق من که هنوز هم ادامه دارد خرید، جمعآوری و مطالعه کتاب بود. در بسیاری از انجمنهای ادبی و اجتماعی و علمی آن زمان شرکت میکردم و هماکنون نیز این فعالیت ادامه دارد.
سپید:چه چیزی باعث شده بود به حوزه ادبیات علاقهمند شوید؟
یکی از دبیران ارزنده ما در دبیرستان مروی، مرحوم دکتر عبدالحسین زرینکوب، همواره مشوق من بود.علاوه بر عضویت در کتابخانه ملی، با توصیه آقای زرینکوب، کارت عضویت کتابخانه مجلس شورای ملی آن زمان را که تهیه آن مشکل بود به دست آوردم. اولین تدریس من در آموزشگاه سرافراز تهران بود در سال آخر دبیرستان کتابهای صادق هدایت و محمد حجازی را خیلی دوست داشتم و مطالعه میکردم. اگر پزشکی قبول نمیشدم ،ادبیات یا علوم سیاسی میخواندم.
سپید:پس چرا پزشکی شرکت کردید؟
توصیه برادرم و اینکه میدیدم رشته پزشکی چه ارزشی دارد، خیلی تاثیر داشت.
سپید:یعنی اگر رشته ادبی یا علوم سیاسی میخواندید ارزشی نداشت؟
فقط بحث ارزش نیست حتی همینالان هم این حس وجود دارد که آدم فکرمی کند با پزشکی بیشتر میتواند به انسانها خدمت کند. بحث نجات جان آدمهاست.در اجتماع موردتوجه است و درآمدش هم نسبت به سایر رشتهها بیشتر است. سرمایه هم نمیخواهد. علوم سیاسی در ایران مشکلات خاص خودش را دارد. یادم هست پسر دکتر مصدق در سویس علوم سیاسی میخواند بعد که دید آخر و عاقبت پدرش و سیاست در ایران چیست تغییر رشته داد و رفت طبابت خواند.
سپید:دوره انترنی شما دوره آرامی بود و ازنظر سیاسی اتفاق خاصی نیفتاد؟
نسبتاً آرام بود. شاه بازگشته و دیگر سروصدا کم شده و جلوهای نداشت و دانشگاه آرام بود.دکتر سیاسی رئیس دانشگاه بود و اجازه نمیداد که هیچ نیروی انتظامی وارد آنجا شود و اگر میخواست وارد شود باید اجازه بگیرد. در بیمارستان سینا نیز همینطور بود که نیروی انتظامی باید اول اسلحه خود را تحویل دهد و بعد وارد شود. یعنی ابهت و قدرت زیادی در آنجا وجود داشت.
سپید:در خاطراتتان خواندم که در دوره انترنی،«تز» خود را با دکتر جهانشاه صالح گرفته بودید؟
بله! آن زمان دو رشته بود که بسیار طرفدار داشت، یکی جراحی عمومی و دیگری«زنان و زایمان» بود. بهاینعلت بنده تز خود را «سرطان دهانه رحم» انتخاب کردم با دکتر جهانشاه صالح و ایشان نیز بسیار سختگیر بود. گذراندن تز و پایاننامه کار معمولی بود و استاد راهنما فقط نگاهی به آن میکرد. اما ایشان آمار تمام چیزها را از من خواست. بنده نیز پشیمان شدم که چرا با ایشان تزم را گرفتم. زیرا مجبور شدم تمام آمارها را بگیرم که چند درصد بوده و چهکار کردند. ایشان وزیر بهداری نیز بودند و پیدا کردن ایشان سخت بود و نهایتاً با نمره خوب قبول شدم.
سپید:پس به این رشته نیز علاقه داشتید؟
بله!
سپید:برادرتان چه رشتهای بودند؟ نمیخواستید این رشته را بخوانید؟
برادرم در «رشته اطفال» بودند و کار اطفال محدود است و قابل قیاس با جراحی نیست.
سپید:چرا جراحی را انتخاب کردید، اتفاق خاصی افتاد؟
ابهتی که پروفسور عدل داشتند، همه را وسوسه میکرد تا این رشته را انتخاب کنند.
سپید:از زمان انترنی با ایشان آشنا بودید، درست است؟
خیر! قبل از آن نیز شهرت دکتر عدل همهجا پیچیده و مشهور بودند.همه میدانستند ایشان چه کسی هستند و چه شخصیتی دارند. بنده یکبار دردی در ناحیه پاداشتم و خدمت ایشان رفته و دیدم که حقیقتاً شخصی است که میتوان به او اعتماد کرد. اما استاد سختگیری بودند. حتی یکی دو نفر به «ایادی» که رئیس تیم پزشکی شاه بود، برای پذیرفتهشده متوسل شده بودند و او به پروفسور عدل سفارش میکرد. مثلاً یکی از کسانی که به بیمارستان سینا رفته بود، برایش شرط گذاشتهشده که شما باید چهار پنج سال به مناطق دور مانند عجبشیر بروید. بعد از چهار سال آن شخص خوشحال بود که در آنجا کارکرده و حالا میتواند «رزیدنت» شود؛تا این حد برایشان اهمیت داشت.
سپید:شما دوره طرح خود را کجا گذراندید؟
در آن زمان کسی که متخصص میشد، طرح نداشت. یعنی گفته میشد هرکسی که فارغالتحصیل میشود، باید طرح بگذراند. اما آنهایی که در خارج از کشور تخصص میگیرند، استثنا هستند و طرح ندارند. ما نیز اعلامیه نوشتیم که خارجی و داخلی ندارد. بنابراین این قانون را برداشتند و گفتند هرکسی در تهران تخصص میگیرد، از طرح دو یا سه سال معاف است. ما نیز از این قانون استفاده کرده و معاف شدیم. اما اکنون اینطور نیست و داخلی و خارجی باید چهار سال طرح بگذرانند. این موضوع یکی از گرفتاریهای عمده پزشکان است و جالب است که در هیچ رشتهای اینطور نیست. مثلاً رشته مهندسی، ادبیات و غیره هیچکدام نیاز به گذراندن طرح ندارند و بعد از پایان درسشان بلافاصله وارد بازار کار میشوند؛اما پزشکی نه! و باید چهار سال طرح بگذراند.
سپید:خب تجربه در این رشته چیز دیگری است.
فرقی نمیکند، مردم که یکی هستند. زمانی کمبود داشتیم و اکنون آن اضطرار بههمخورده است، باید این قانون برداشته شود و معنی ندارد که چهار سال طرح بگذرانند وهم رشتهای و همدورهایهایش در رشتهای دیگر این طرح را نداشته باشند. بهطور مثال شما شنیدهاید که فارغالتحصیل رشتهحقوق برای طرح به شهرستان برود؟ مثلاً آنجا به مشاور حقوقی و وکیل نیاز ندارند؟
سپید:چه طور پروفسور عدل شمارا انتخاب کرد؟
ایشان بسیار معدود و محدود دانشجو میگرفتند. سابقه کار را دیده و حتی میدیدند چه کسی سفارش کرده است. همچنین به سابقه دوره انترنی اهمیت میدادند، البته نه آنهایی که دوره انترنیشان را در بیمارستان سینا بودند؛ اما به کسانی که درجاهای دیگر بودند اهمیت میدادند. تنها کسی که اجازه داشت هرزمانی شاه را ببیند، پروفسور عدل بود. ایشان شخصیت معروفی بود و همه به او احترام میگذاشتند و قدر ایشان را میدانستند. حقیقتاً باعث افتخار مملکت بودند.
سپید:از ویژگیهای ایشان چیزی در ذهنتان است که بعدها وقتی خودتان استاد شدید از آن استفاده کرده باشید؟
از همه مهمتر این بود که به کمک همکاران و جراحان میشتافتند. بههرحال اگر هرجراحی به هر دلیلی مشکلی پیدا میکرد، به ایشان تلفن کرده و فوراً به آن جراح کمک میکردند. حتی میگفتند: «من این مریض را عمل کردم». یعنی مسئولیت آن مریض را برعهدهمیگرفتند. البته به آن دکتر میگفت: «آقا خرابکاری کردی، مواظب باش». ایشان از این بابت خصوصیت فوقالعادهای داشت و نسبت به همکاران خود فوقالعاده بود. به خاطر وضع اجتماعی و سیاسی که داشت میتوانست کمک کند. یادم است که یکی از آقایان مشکل پیداکرده بود و ما نیز هفتهای یک روزبه «بیمارستان نجمیه» میرفتیم؛ زیرا جراحیهای بزرگ در آنجا انجام میشد. دیدم که یکی از دستیارهایی که در شهرستان کار میکرده، خدمت دکتر آمده و گفت: «گرفتار شدم، چکار کنم؟» «پرتو» وزیر دادگستری بود و به تلفنخانه گفت که: «با پرتو تماس بگیرید، میخواهم با او صحبت کنم» تماس گرفتند و گوشی را به ایشان دادند. گفتند: «یحیی عدل هستم! یک آقایی آمده که دکتر خوبی است. ایشان فکر میکنند که بنده در شما نفوذی دارم و اگر ممکن است به او کمک کنید». معلوم بود زمانی که دکتر عدل به او تلفن کند، بسیار اهمیت خواهد داد. اتفاقاً بنده این را یاد گرفتم که اگر شخصی تلفن کند و بگوید که دکتر فلانی را شما سفارش کنید به آن شخص تلفن کنم که: «فلان مریض آمده یا مشکلی دارد و فکر میکند ما در شما نفوذی داریم»؛ زیرا گاهی اوقات پیشآمده که شخصی را سفارش میکند و طرف میگوید: «نه! نمیشناسم». ایشان هیچوقت از زیر کار درنمیرفت و حتی مشکلترین و خطرناکترین مریضها را عمل میکرد. گفتم: «این کار به اعتبارتان لطمه میزند» گفت: «اگر من لطمه بخورم اشکالی ندارد، اگر این مریض بهبود پیدا کند، به نفع پزشک است». در همان زمان جراحهایی بودند که بسیار به این مسئله توجه داشتند که اعتبارشان خراب نشود و به مریض بدحال دست نمیزدند. به همین دلیل نیز به بیمارستان سینا میگفتند: «کشتارگاه». به دو بیمارستان کشتارگاه میگفتند؛ یکی رازی و یکی هم بیمارستان سینا. در آن زمان بیمارستان پهلوی بیمارستان بسیار بزرگ و مجهزی بود. بهطور مثال دم در بیمارستان پهلوی یا امام فعلی اگر تصادفی میشد نگهبانان به بیمارستان سینا زنگ میزند. چون بیمارستان پهلوی بیمارهای اورژانس را نمیپذیرفت و به بیمارستان سینا میفرستادند. اما پروفسور عدل گفته بود که هیچ بیماری را حق ندارید نپذیرید. گاهی اوقات سالنی بود که اتاق بزرگی داشت و مثلاً اگر یک اتوبوس تصادف میکرد باید همه را میپذیرفتند و حق نداشتند که نپذیرند حتی در کف اتاق بیمار میخواباندیم و باید هنگام راه رفتن مراقب باشیم تا به آنها برخورد نکنیم.
سپید:آن زمان رئیس بیمارستان بودید؟
خیر رئیس بخش جراحی بودم.
سپید:رئیس بیمارستان چه کسی بود؟
رئیس بیمارستان کارهای نبود. ازنظر اداری رئیس بود. هر بخشی رئیسی جداگانه را داشت.
سپید:«مکتب عدل» چگونه شکل گرفت و هدف اصلی آنچه بود؟
گروهی از شاگردان پروفسور عدل گفتند: «به دلیل شخصیتی که دکتر عدل دارند، پس ما باید مکتبی بهنام مکتب عدل درست کنیم» بنابراین شاگردهای پروفسور عدل این مکتب را تاسیس کردند و هرسال نیز کنگرهای بهعنوان کنگره مکتب عدل در سالن بیمارستان سینا برگزار میکردند. موضوعات و مقالات مختلفی موردبررسی قرار میگرفت و شاگردان از تهران و شهرستانها به آنجا میآمدند. همچنین مجلهای بنام مجله مکتب عدل وجود داشت که دکتر قاسمی آنها اداره میکرد.
سپید:در این مجله مکتب عدل چه مسائلی مطرح میشد؟
در این مجله تمام مسائل جراحی را عنوان میکردند و سالی یکبار نیز کنگره داشتند و مسائل مختلف را آنجا بررسی میکردند.
سپید:مانند تازههای رشته جراحی؟
آن زمان اینگونه بود و جای دیگری این مکتب وجود نداشت. مکتب عدل را اساتید و خود دکتر عدل اداره میکردند و هرسال نیز انتخابات بود. وقتی «حسنعلی منصور» را ترور کردند او را به «بیمارستان پارس» بردند. به دلیل اینکه وقتی «هویدا» پایش شکسته بود و «دکتر شیخالاسلام» او را عمل کرده بود، در همان بیمارستان پارس بود. تا هویدا خبردار میشود، میگوید او را به بیمارستان پارس بیاورید. به بیمارستان پارس میرود و جراحها مشغول جراحی شدند و به پروفسور عدل خبر میدهند که چنین اتفاقی افتاده است و او نیز به آنجا میرود. منصور گلوله خورده بود و دو سه قسمت از رودهاش سوراخ شده بود و یکی از این سوراخها بازشده بود. دکتر منصور که از آشناهای حسنعلی منصور بود نیزآنجا بود و ما در بیمارستان نجمیه بودیم و دیدم دکتر منصور بسیار ناراحت آمده که: «آقای پروفسور عدل شما چرا او را عمل نکردید؟» ایشان حرف خود را تکرار کرد؛ البته جراحهایی که او را عمل کرده بودند، تحصیلکرده آمریکا بودند. برای بار سوم باز حرفشان را تکرار کردند و دکتر عدل ناراحت شدند و گفتند: «آقای دکتر منصور، شما خودتان جراح و آنجا بودید! چرا خودتان ایشان را عمل نکردید؟ و اینکه کسی از من نخواست این کار را انجام دهم و تا کسی از من نخواهد، من نمیتوانم. فقط از تشکیلات به بنده گفتند که شما بیایید و سری بزنید. مهمتر از همه اینکه، شاید بنده نیز عمل میکردم این اتفاق میافتاد. چرا ناراحتید؟» درحالیکه آن لحظه بهترین موقعیت برای او بود تا بگوید: «بله! اینها خراب کردند، من اگر بودم این اتفاق نمیافتاد». اصلاً چنین صحبتی از این بابت نکردند.
دورهدستیاری، چهار سال بود. سال اول و دوم اعمال جراحی معمولی، سال سوم اعمال جراحی عمده و سال چهارم حق اسباب؛ یعنی ما دیگر مستقل کار میکردیم، مگر اینکه لازم بود خبر بدهیم که فلان استاد بیاید؛ مثلاً ما اگر میخواستیم عمل کنیم، به این سادگی نبود که به ما اسباب بدهند و خانمی که مامور این کار بود سوال میکرد که شما حق اسباب دارید یا خیر.
سپید:یعنی فقط سال چهارمیها اجازه جراحی داشتند؟
بله! آنهم با اجازه رئیس بخش خود. برعکس آن چیزی که گفته میشد هرکسی را دوست داشتند عمل میکردند، البته کسی که سال چهارم میشد، تقریباً تمام اعمال جراحیها را با کمک اساتید خودشان انجام داده بود. بعد از مکتب عدل، مکتبی دیگر به وجود آمد که جامعه جراحان بود. جامعه جراحان که در راس آن «دکتر ایرج فاضل» بود، جامعهای است که در تمام ایران شعبه دارد و سالی یکبار نیز در اردیبهشت کنگره جامعه جراحان برنامه دارد و من نیز از اول تشکیل آن تا امروز که 25 دوره بوده است، جزو هیئتمدیره بودم. علاوه بر هیئتمدیره در مجله و برنامههای دیگر نیز شرکت کردهام.
سپید:بعد از پروفسور عدل ریاست بخش را چه کسی بر عهده گرفت؟
در آنجا پنج بخش بود که هرکدام یک رئیس بخش داشتند و بنده رئیس بخش جراحی پنج بودم. دکتر منصور، «دکتر نبوی» و دکتر کیانفر هرکدام رئیس یک بخش بودند که تمامکارها بهطور مستقیم تحت نظرشان بود، اگر مشکل یا مسئلهای پیش میآمد، دکتر عدل بودند. آقای دکتر این اواخر دیگر به بیمارستان سینا نمیآمدند و به بیمارستان نجمیه میرفتند و در آنجا کار میکردند. هر بخش بیمارستان دارای بیستتا سی بخش بود که با پرستارها بطورمستقل کار میکردند. یکبار که یک افسر مهم راهنمایی تصادف کرده و لگن او بازشده بود و وضع او ناجور بود، دکتر عدل او را عمل کردند.
شاید تعجب کنید که اولین عمل قلب که «تنگی میترال» بود را دکتر عدل در بیمارستان سینا انجام داده است؛ ایشان انگشت خود را داخل دریچه قلب کرده و باز میکرد. شما پرسیدید که چه طور افراد قبول میشدند، به مرحوم دکتر اعراقیزاده بعد از یک عمل گفته شد مراقب مریض باشد. او سه روز اصلاً به منزل نرفت و مراقب بود تا مریض نمیرد؛ درنتیجه به جبران این کاری که کرده بود، در دورهدستیاری او را قبول کردند.
سپید: بعد از اینکه دوره دستیاری شما تمام شد، در چه سالی فارغالتحصیل شدید؟
در سال 1342 و در این سال امتحان استادیاری داده، قبول و استادیار شده و بهعنوان کادر رسمی وارد دانشگاه شدم. آن زمان، اول دستیاری معمولی، بعد دستیاری فیکس و بعد رئیس درمانگاه. بعد از رئیس درمانگاه در صورت ادامه، «دانشیار» و بعد نیز استاد و رئیس بخش میشد؛ که بنده تمام این مراحل را بدون اینکه وقفهای داشته باشم طی کردم. در سلسلهمراتب نیز همینطور است؛ مثلاً یک دستیار سال اول، زیر نظر دستیار سال دوم بود و سال سومی، زیر نظر سال چهارم و بعد نیز رئیس بخش. هر کاری که میخواستند انجام دهند، باید تحت نظر دستیار ارشد میبود.
سپید:پروفسور عدل چه ویژگی خاصی داشتند که اینقدر متمایزشان کرده بود.
مردمی بود و برای همه یک الگو بود. بیمارستان سینا در زمان عدل اوج گرفت. من شاگرد مستقیم ایشان نبودم ولی تحت تاثیر شخصیت ایشان بودیم. چند سال اول فضا بهشدت سیاسی بود و تودهایها نفوذ زیادی داشتند. دکتر عباس شیبانی یکی از مشهورترین فعالهای سیاسی بود که سالها زندانی میشدند. در همان زمانها برادر من رئیس دانشکده بود و خیلی هوای دکتر شیبانی را داشت. هر وقت به زندان میافتاد برادر من از او حمایت میکرد. بعدازاینکه از زندان میآمد هیچ دانشکدهای او را قبول نمیکرد ولی برادر من او را ثبتنام میکرد تا از درسش عقب نماند.
سپید:آن زمان برادرتان چه سمتی داشت؟
آن زمان یک سلسله مراتبی بود، سردبیر بود و بعد معاون و بعد رئیس. البته بعدها برادرم به ریاست هم رسید.
سپید: حس خوبی بوده شما دانشجوی دانشکدهای بودید که برادرتان رئیس بود، شرایط ویژهای داشتید؟
هیچوقت. برعکس هم بود، برادرم امکان نداشت برای من کاری خارج از قانون دانشکده انجام دهد. یکبار دیر ثبتنام کردم و زمان تمام شد و من را ثبتنام نکردند و گفتند زمانش گذشته رفتم و به برادرم گفتم. برادرم خیلی خونسرد گفت خوب باید در زمان مشخص ثبتنام میکردی من الآن نمیتوانم کاری کنم. خلاصه آن ترم کلی دردسر کشیدم تا ثبتنامم کنند. ولی برادرم کار خاصی برای من نکرد و سعی میکردم همیشه نمرههای خوبی بگیرم که ایشان فکر نکند من بهصرف حضور او در دانشکده هستم.
سپید:دوران دانشجویی فعالیت جانبی هم داشتید؟
بیشتر وقتم را در کتابخانه میگذراندم. یک انجمنی هم داشتیم که جلسههای نقد و بررسی داشتیم.
سپید:واقعاً برادرتان امتیازی برای شما قائل نمیشد؟
ایشان اجازه کوچکترین سوءاستفادهای نمیداد.
سپید:خودتان دوست داشتید چه رشتهای بخوانید؟
اول روانپزشکی را دوست داشتم، ولی تحقیق کردم احساس کردم بهاندازه جراحی کارایی ندارد. آن زمان رشته شناختهشدهای هم نبود. در سال تحصیلی 38-1337 از دانشکده پزشکی تهران فارغالتحصیل شدم. دوران انترنی را در بخش داخلی بیمارستان رازی به ریاست آقای دکتر مهدی آذر، بخش زنان به ریاست آقای دکتر جهانشاه صالح، چشم را به ریاست آقای پروفسور شمس در بیمارستان فارابی طی کردم. پایاننامه دکترای پزشکی خود را در باب ((سرطان دهانه زهدان)) به راهنمایی آقای دکتر جهانشاه صالح از تصویب هیئت ژوری گذراندم.
سپید:پس چطور وارد جراحی شدید؟
امتحان ورودی رشته زنان و جراحی را همزمان شرکت کردم. اول جواب رشته جراحی آید که تحت نظر پروفسور عدل بود و چه خوب هم شد که اول جواب جراحی آمد.
سپید:چرا؟
بعد از انقلاب رشته زنان دچار تحولاتی شد که خوب همیشه خوشحال بودم که جراحی خواندم و تخصص زنان نرفتم.
سپید:به نظرتان این جنسیتی کردن رشته زنان خوب نبود؟
من از همان ابتدا مخالف این کار بودم. در هیچ کجای دنیا پزشکی را جنسیتی نمیکنند. خیلی از خانمها ترجیح میدهند پزشک مرد داشته باشند. باید این حق انتخاب را به بیمار داد که پزشکش را انتخاب کند. چه اشکالی دارد، از وقتی این محدودیت جنسیتی را به وجود آوردند به زنان هم القا شد که حتماً باید پزشک زن بروندواین اصلاً درست نیست. چه معنی دارد؟
سپید:خوب شاید مسائل مذهبی و اخلاقی مدنظر بوده، به نظرتان این قابلتغییر و اصلاح هست؟
مگر اینکه کمی اوضاع عوض شود، شما یکجایی را در دنیا پیدا کنید که بگویند مرد نمیتواند متخصص زنان شود. در پزشکی این حرفها جایی ندارد. یک پزشک نباید جنسیتی فکر کند. الگوی نسنجیدهای بود که امیدوارم بهتدریج تغییر کند.
سپید:چه سالی به انگلستان رفتید؟
سال 1967
سپید:زمانی که تخصص شما تمام شد، آن موقع چه اتفاقی افتاد؟
تخصصم که تمام شد، در تهران ماندم، برعکس عدهای که باید به شهرستان میرفتند، مانند «دکتر مرتاض» که اکنون در یزد هستند و بیمارستان دارند. خیلیها مایل بودند در تهران بمانند، بهخصوص در بیمارستان سینا، اما ظرفیت کم بود و اجازه نمیدادند و چندنفری را انتخاب کرده بودند که ما نیز جزو آنها بودیم. در بیمارستان سینا مشغول بودیم و بهصورت خصوصی نیز در مطب و بیمارستان مروستی.
سپید:مروستی بیمارستان خیریه بود؟
خیر. حالا خیریه شده است، آن زمان شخصی بود و «دکتر مروستی» که متخصص گوش و حلق و بینی بودند، این بیمارستان را که منزل بزرگ ایشان بود، ساختند. عدهای از پزشکان و جراحان در آنجا مشغول به کار شدند. اکنون این بیمارستان به «بیمارستان امیراعلم» بخشیده شده است که در آنجا کار میکنند. دکتر مروستی متخصص گوش و حلق و بینی بود و اکنون نیز یکی از پسرهایشان متخصص گوش و حلق و بینی و دیگری چشمپزشک است و یک دختر او نیز در «آمریکا» متخصص بیهوشی است.
سپید:سمت اجرایی نداشتید؟
اولین سمت اجرایی رئیس بخش و بعد در بیمارستان فرهنگیان یا باهنر سمت اجرایی داشتم و میخواستند مرا بهعنوان رئیس بیمارستان سینا انتخاب کنند، اما بنده قبول نکردم و گفتم: «بهشرط اینکه تفویض اختیارات دانشکده را به من بدهند قبول میکنم، وگرنه اگر رئیس بیمارستان سینا شوم و بگویند فلانی را استخدام و فلانی را اخراج کن، من نمیتوانم» گفتند: «نمیشود و تفویض اختیارات به این سادگی نیست» من علاقهای نداشتم، برای اینکه سخت است و همه متوقع هستند و برآوردن توقعات نیز کار سادهای نیست و قبول نکردم.
سپید:اگر بخواهید مهمترین خصوصیات یک جراح خوب را نام ببرید، چه میگویید؟
مهمترین سوال این است که از او بپرسیم شما چرا جراحی را انتخاب کردهاید؟ خود این مورد بسیار مهم است. بعضیها میگویند: «برای درآمد.» اتفاقاً چند وقت پیش عدهای از من پرسیدند که چه رشتهای انتخاب کنند، پرسیدم به چه چیزی علاقه دارید؟ گفتند: باید ببینیم چه قدر درآمد پیدا میکنیم. اولاً که این خوب نیست، دوم اینکه باید در کار خود دقیق باشد مثلاً یکی میگفت: «من از خون میترسم و اگر ببینم غش میکنم». یک دکتر باید از تصادف، زخم و جراحات مجروحین ناراحت نشده و علاقه داشته باشد و اگر به مریضی برخورد کند، صرفنظر از مقام، مذهب و وابستگیها فقط آن شخص را بهعنوان مریض ببیند نه بهعنوان دشمن و دوست. مسائل مادی باید در درجه دوم قرار بگیرد، اول احساس لذت از بهبود مریض مهم است و بعد مسائل مادی.
سپید:راست است که میگویند که جراح، باید اعصاب آرامی داشته باشد؟
بله! باید از خون نترسد، بر خودش و اعصابش مسلط باشد، چشمشان مانند عقاب باشد، هوشیار باشد، دقیق کار کند و دستهایشان باید قوی باشد.
سپید: چه سالی رفتید انگلستان؟
در سال 1345 جهت تکمیل تحصیلات و کسب معلومات، بیشتر به انگلستان مسافرت کردم (ماموریت علمی از طرف دانشگاه تهران) و متجاوز از یک سال و نیم در بهترین بیمارستانهای دانشگاهی لندن مشغول بودم. مهمترین دوران فعالیت اینجانب متجاوز از 35 سال در بیمارستان سینا، وابسته به دانشکده پزشکی دانشگاه تهران طی شد. در عرض این مدت همواره سعی من بر این بوده است که در امر آموزش دانشجویان، رزیدنتها، اخلاق پزشکی و امور درمان و رسیدگی به بیماران و مجروحان نهایت کوشش را انجام دهم تا آنجا که مقدور بوده است خدمت کنم.
سپید:نمیخواستید در انگلیس بمانید؟
چرا، ولی به من خبر رسید که پدرم مریض شده و در بیمارستان بستری هستند. حتی عازم بودم که به «ایرلند» بروم اما مجبور به بازگشت شدم. البته در نامه ننوشته بودند که بیماریشان چیست، گفتند: «بیمارستان است و بعد خبر میدهیم». آن زمان نیز مانند الآن نبود که بتوان راحت تماس گرفت. وقت میگرفتیم، مثلاً میگفتند: «فردا یا دو روز دیگر» و ما هر کاری کردیم نشد. در اولین فرصت بلیت گرفته و برگشتم و بعد دیگر پدر و مادرم مایل نبودند که دوباره بازگردم. من از طرف دانشگاه ماموریت داشتم. چیزی نبود که خودم رفته باشم، به همین دلیل بود که تصمیم گرفتم اینجا بمانم و کارها نیز بر وفق مراد بود و مسئله ازدواج پیش آمد.
سپید:بعد پدر بهبود پیدا کردند؟
بله آن زمان بهبود پیدا کردند.
سپید:در چه سالی فوت شدند؟
پدرم در سال 1358 فوت شدند و یک سال و نیم آخر را با ما زندگی میکردند؛ یعنی بعد از اینکه مادرم فوت کردند، ما پدر را پیش خود آوردیم و حدود یک سال و نیم با ما زندگی کردند.
سپید:آقای دکتر راجع به برادر صحبت کنیم، ازنظر شما چه ویژگیای داشتند که اینقدر نام نیک از ایشان باقیمانده؟
برادرم همانطور که میدانید رئیس «نظام پزشکی» و استاد دانشگاه بودند. با خصوصیاتی که داشتند بسیار موردتوجه همکاران بودند. در تمام انتخاباتی که در نظام پزشکی میشد، همیشه بالاترین رای را میآورد. آن زمان دکتر اقبال و جهانشاه صالح نیز بودند و همه را تشویق میکرد که: «به دکتر اقبال رای دهید و به بنده رای ندهید». از خصوصیات ایشان این است که به پزشکان علاقه زیادی داشتند و یکی دیگر از خصوصیات ایشان این بود که با ادغام دانشکده پزشکی با «وزارت بهداری»، سخت مخالف بودند که میگفتند: «این کار را نکنید، این کار استقلال دانشکده پزشکی را از بین میبرد». حتی به رئیس وقت دانشکده پزشکی که آن زمان «دکترباستانحق» بودند، در جلسهای گفتند: «آقا، زیر بار این نروید، استقلال خودتان را خراب نکنید». مثل الآن نبود که وزارت بهداری رئیس دانشکده را انتخاب کند. میگفتند نباید وزارت بهداری به پزشکان ازنظر ویزیت و حقالعمل فشار بیاورد و توافقی است. گفتند: «نه! باید فرمولی باشد». نسبت به احترام و اعتبار پزشکی بسیار اعتقاد داشتند. به خاطر همین نیز دچار اشکالات فراوان شدند و با وزیر بهداشت وقت درافتادند و ایشان را به «کرمان» تبعید کردند؛ به جرم اینکه چرا گفته بودند وزارت بهداری نباید علیه پزشکان باشد. البته من نیز تعدادی مقاله در مورد همین قضیه نوشتم.
سپید:برادرتان به استقلال دانشکده پزشکی بسیار اهمیت میدادند. نظر شما راجع به این موضوع چیست؟
اساتیدی که در دانشکده پزشکی هستند، باید اختیار دانشکده را داشته باشند و رئیس را نیز آنها انتخاب کنند. همینطور هم بود. اساتید جلسه تشکیل میدادند و یکی را که از هر لحاظ شاخص بود انتخاب میکردند. میگفتند: «وقتی قرار است اختیار دانشکده پزشکی در اختیار وزارت خانهای قرار بگیرد، این قضیه به هم میخورد». رزمآرا وقتی توی گوش دکتر آذر زد، تمام اساتید دانشگاه در باشگاه دانشگاه اعتصاب کردند و گفتند حق نداشت این کار را کند. هر مشکلی راهی دارد و باید شکایت میکرد. حتی یک مامور نمیتوانست وارد دانشگاه شود. الگوی این اشخاص «دکتر سیاسی» بود و او نیز مخالف هرگونه مداخله نظامی یا دولتی در دانشگاه بود. آنها فقط میتوانستند نظر دهند، نه اینکه بیایند و اعمال قدرت کنند. با ادغام استقلال دانشگاه از بین رفت، حق رسیدگی به خودشان را از خودشان گرفتند و اکنون آنها اختیار دانشکده پزشکی را در اختیار گرفتند. ایشان کتابهای زیادی را نیز تالیف کردند. حتی یک راهنما دانشگاه نوشتند که هنوز مورداستفاده قرار میگیرد و رفرنس است.
سپید:محتویات راهنمای دانشگاه چه چیزهایی است؟
شرححال تمام اساتیدی که قبلاً در ایران بودند و اساتیدی که اکنون هستند، در این کتاب جمع شده است.
سپید:خاطرات ایشان را که مرور میکردم، نوشته بودند مطب شما کنار مطب ایشان بوده، درست است؟
همان منزل مسکونی ما که در شاپور بود، در طبقه بالا زندگی میکردیم و طبقه پایین را مطب کرده بودیم. آن زمان محله محرومی بود و حالا بسیار فرق کرده است. وقتی من خواستم مطب بگیرم، دیدم اتاقی آنطرف است و آنجا را ساخته. چون در جوار ایشان بود بسیار استفاده کرده و مطب باز کردم. گاهی اوقات مریض میفرستادند و یا مشورت میکردیم و در جوار هم زندگی را میگذراندیم.
سپید:به خاطر تشابه اسمی شما، بیماران اشتباه نمیآمدند؟
خیر! البته مریضهای ایشان قابلمقایسه با بنده نبودند. ایشان وقتی فوت کردند بیشتر از 50 سال مطب داشت.
سپید:چرا اینقدر به سینا پایبند بودید؟
خدمت به مردمی که از اقصی نقاط کشور به بیمارستان سینا مراجعه میکنند و بیمارستان سینا ملجا و پناهگاه مطمئن و درعینحال رایگان جهت آنها بهحساب میآمد. از اهم فعالیتهای جراحان بیمارستان سینا بود. افتخار ما بر این بود که بدون چشمداشت مالی در تعلیم و تربیت دانشجویان و درمان بیماران نهایت کوشش و همت را به خرج دهیم؛ و هماکنون خوشوقتم احساس میکنم که با سربلندی این خدمات ارزنده را انجام دادهام. پزشکی یک تجارت نیست. نباید کسی که میخواهد وارد این رشته میشود به جنبههای مالی آن توجه کند. الآن بعضی از دانشجویان از من میپرسند که ما چه رشته تخصصیای را انتخاب کنیم. به آنها میگویم خودتان چه رشتهای دوست دارید میگویند به علاقه کاری نداشته باشید، کدام رشته درآمد بیشتری دارد.
سپید:شما وقتی میخواستید بین جراحی وزنان انتخاب کنید به این جنبه درآمدزایی فکر نکرده بودید؟
چرا شاید تا حدودی. بالاخره آدم وقتی میخواهد رشتهای انتخاب کند به جنبههای مختلف آن فکر میکند، ولی بحث این است که برای من و همنسلهای من اولویت نبود. اتفاق بدی که امروز افتاده تغییر این اولویتهاست، حق هم دارند وقتی جامعه به این شدت مادی شده است و خرج و مخارج اینقدر سنگین است خوب پزشکها هم به فکر تامین زندگیشان میافتند.
سپید:قبول کنید که در کنار این شرایط، انتظارات و سطح توقعات هم زیاد شده؟
متاسفانه انحرافات از همینجا به وجود میآید.
سپید:شما سالها عضو هیئتمدیره و هیئت بدوی دادگاههای سازمان نظام پزشکی هستید، در حال حاضر بیشترین میزان شکایتها و پروندههایی که به شما ارجاع میشود مربوط به چه تخصصی است؟
متخصصین پوست و پلاستیک بیشترین میزان شکایتها رادارند. جلوی خیلی از تبلیغات را گرفتیم و آنها را محروم کردیم ولی حوزههای دیگر دخالت میکنند و حکم سازمان نظام پزشکی را نقض میکنند. یکی از گرفتاریهای ما در حال حاضر همین بحث طب سنتی است که ما با حوزههای علمیه داریم که ما مخالف فعالیت بیحدو مرز این روش هستیم و آنها به دلیل انتساب به مسائل مذهبی موافق آن هستند و نمیتوانیم جلوی آن را بگیریم. یکبار در هیئت بدوی پروندهای راجع به همین طب سنتی داشتیم که اتفاقاً متهم پرونده پزشک هم بود از او سوال کردم که آقای دکتر شما خجالت نمیکشید چگونه میتوانید بعد از 6 سال درس خواندن بیایید و زالو درمانی کنید، گفت بله مگِر چه اشکالی دارد، ما قرنها این روش طب سنتی را داشتیم، ما محرومش کردیم ولی این جریان ادامه دارد و از آن حمایت هم میشود.
سپید:درمجموع با طب سنتی مخالفید؟
نه اصلاً. ما با این روشها و این تبلیغات مخالفیم. باید یک حدومرزی داشته باشد، ولی جالب است که اینها دارو هم میدهند. ببینید ما با اصل طب سنتی مخالف نیستیم، پایه بسیاری از داروهای شیمیایی همین گیاهان دارویی است. ولی ما با این روش و با این تبلیغات و این روشها مخالفیم. در بیماریهای عادی شاید ترکیب خودساخته چند گیاه جواب بدهد ولی در بیماریهای حاد، این تجویزها خیلی خطرناکاند. من چند وقت پیش بیماری داشتم که سرطان پستان داشت. وقتی پیش من آمده بود تمام بافت سینه از بین رفته بود و معلوم شد که طی یک سال گذشته با همین طب سنتی و پماد و ضماد تحت درمان بوده، متاسفانه سرطان به حدی پیشرفت کرده بود که واقعاً کاری از دست ما برنمیآمد و بیمار ظرف چند هفته از دست رفت.
سپید:آقای دکتر فکر میکنید که چرا مردم اینقدراز این روش درمانی استقبال میکنند؟
تبلیغات است. فریب مردم است.
سپید:صرفاً تبلیغات است یا تجربه ناخوشایند مردم از درمانهای جدید هم هست؟
قبل از طب مدرن در پسزمینه ذهنی مردم طب سنتی در طول تاریخ وجود داشته، بسیاری از بیماریهای ساده و سطحی هم ممکن است با برخی از روشهای طب سنتی جواب بگیرید ولی چند درصد بیماریها حاد و پیچیده هیچوقت با این درمانهای ساده درمان نمیشود.
سپید:چرا طی این چند سال گذشته پروندههای پزشکی زیاد شده است؟
زیاد نشده فقط طی این چند سال مطبوعات آن را بزرگ کردند چون دنبال خوراک خبری بودند.
سپید:یعنی فقط مطبوعات مقصرند خطا و قصور پزشکی نداریم؟
نه اصلاً. حتماً خطا و قصور بوده و ما هم با آن برخورد میکنیم، ولی ببینید سطح توقع مردم از درمان و از کادر درمانی خیلی بالا رفته انگار اصلاً دیگر هیچ مرگومیری را طبیعی نمیدانند. در طبیعیترین دلایل مرگ هم دنبال مقصر میگردند. مگر میشود آدمی زاد مرگومیر نداشته باشد. از طرفی سرطانها بهشدت رو به افزایش است و بیماریهای صعبالعلاج بیشتر نمود پیداکرده چون بیشتر شده. همه انتظار دارند که بیمارشان تحت هر شرایطی خوب شود.
حمیده طاهری
برچسب ها
دیدگاه کاربران
ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد