به افتخار عباس شفیعی پدر داروسازی نوین ایران
روش، منش و سلوک بعضی از آدمها انگار با آدمهای معمولی جامعه فرق دارد. همت، پشتکار، تلاش، هدفمندی وایمان و ارادهای که توضیح و تفسیرش سخت است، اینکه چه میشود بعضیها در شرایطی سخت و معمولی میبالند و تبدیل میشوند به چهرههایی بسیار خاص و ماندگار شرحی است جذاب. دکتر عباس شفیعی هم یکی از همانهاست....
توانستیم جایگاه تحقیقات را به دولتمردان نشان دهیم
2 May 2020 ساعت: 14:5
2 May 2020 ساعت: 14:5
روش، منش و سلوک بعضی از آدمها انگار با آدمهای معمولی جامعه فرق دارد. همت، پشتکار، تلاش، هدفمندی وایمان و ارادهای که توضیح و تفسیرش سخت است، اینکه چه میشود بعضیها در شرایطی سخت و معمولی میبالند و تبدیل میشوند به چهرههایی بسیار خاص و ماندگار شرحی است جذاب. دکتر عباس شفیعی هم یکی از همانهاست....
بازنشر مصاحبه اختصاصی سپید با عباس شفیعی در تاریخ 10 تیر 1394
روش، منش و سلوک بعضی از آدمها انگار با آدمهای معمولی جامعه فرق دارد. همت، پشتکار، تلاش، هدفمندی وایمان و ارادهای که توضیح و تفسیرش سخت است، اینکه چه میشود بعضیها در شرایطی سخت و معمولی میبالند و تبدیل میشوند به چهرههایی بسیار خاص و ماندگار شرحی است جذاب. دکتر عباس شفیعی هم یکی از همانهاست،که شرح بودنش از دیروزها که در کوچه پسکوچههای شهرری بازی میکرد، تا امروز که یکی از استادان بینظیر داروسازی کشورو پدر داروسازی نوین ایران است، کار آسانی نیست... شاگرد همیشه اول دبیرستان بدر شهرری و بعد دانشجوی ممتاز دانشکده داروسازی وقتی با بورسیه شاگرداولی توانست پذیرش دانشگاه کلمبیا را بگیرد ، شاید استادهای امریکاییاش ،حتی تصورش را هم نمیکردند که پایاننامه او بتواند رتبه نخست را در آمریکای شمالی دریافت کند و مستحق دریافت جایزه برترین پایاننامه شود... پیشنهادهای متعددی که برای ماندن و تدریس در آمریکاوجود داشت ،هیچکدام نتوانست او را راضی به ماندن کند و بعد از پایان تحصیلات و اخذ دکترای تخصصی علوم دارویی از دانشگاه کلمبیا و فوق دکتری شیمی از دانشگاه شیکاگو در سال ۱۳۴۷ به ایران بازگشت و تا امروز و بعد از ۴۵ سال تکیهبر مسند استادی دانشگاه علوم پزشکی تهران مسبب تغییرات ارزشمندی در نظام آموزشی و تحصیلات تخصصی داروسازی در کشور شد. او برای اولین بار دورههای phD را در دانشکده داروسازی راهاندازی کردو نقش ارزش مندی در ارتقا و بهبود سیستم آموزش عالی در رشته داروسازی داشت . عباس شفیعی در سال 1365 به عنوان رئیس دانشکده داروسازی دانشگاه تهران انتخاب و مشغول به کار شد. مرد خستگی ناپذیر داروسازی کشور همچنان با انرژی و سرحال در حال تحقیق و تدریس است .استاد بسیار صبورانه و با انرژی پذیرا و پاسخگوی ما شدند .
از دوران کودکی درسخوان بودید؟
من دریک خانواده متوسط در خیابان ری به دنیا آمدم و تا پایان دوران دانشگاه هم در همان محل زندگی کردم. پدرو مادرم آنچنان باسواد نبودند ،هرچند مادرم سواد قرآنی داشت و بهشدت علاقهمند به علم و مشوق اصلی ما برای درس خواندن بود. مادرم چاره اصلی فرار فقر زندگی ما را در درس خواندن میدانست و تشویقمان میکرد که برای رهایی از شرایط موجود باید فقط و فقط درس بخوانیم،شاید بر اساس همین تشویق و ذهنیت بود که ما هر سه برادر پزشکی خواندیم ودکتر شدیم. علاوه بر این ما زمینههای مذهبی هم داشتیم و همین زمینه بعدها در شکلگیری شخصیت من بسیار موثر بود. از همان بچگی حس میکردم من فقط خدا را دارم که میتواند به من کمک کند و بهشدت مقید به نما ز اول وقت بودم،مادرم همیشه به ما میگفت اگر میخواهید شخص مفیدی برای خود و جامعه خود باشید، هیچگاه نباید خدا را فراموش کنید.
پس برای درس خواندن تشویق میشدید؟
تشویق که بیشتر در حد نصیحت وحمایت کلامی بود.زمان ما برای تشویق و حتی برای درس خواندن امکاناتی نبود، حتی کسی نبود در درس خواندن کمکی به ماکند. ما خودمان درس میخواندیم و درنتیجه کاملاً خودساخته و متکیبهخودمان بودیم.
فقط یادم هست سال اول دبستان ،مادرم در نوشتن کمکم میکرد،بعدها خودم آنقدر درس میخواندم که صدای بقیه درآمده بود ،چون مجبور بودند همیشه ساکت و بی سروصدا باشند و جالب اینکه دوران مدرسه ،در کنار اینکه خوب درس میخواندم به بازی و فوتبال هم علاقه داشتم و بچه پرشرو شوری هم بودم. چند تا همسایه داشتیم که هرچند خودشان باسواد و فرهنگی بودند ،اما بچههایشان اهل درس و کتاب نبودند و برای آنها جالب بودوهمیشه میگفتند چطور این بچه هم به بازی و شیطنت میرسد و هم خوب درس میخواند.
همیشه شاگرداول بودید؟
تقریباً همیشه باعلاقه و جدیت درس میخواندم ،چون واقعاً به این یقین رسیده بودم که برای پیشرفت ،چارهای جز درس خواندن ندارم. در ذهن کودکانهام به شغل و حرفهای فکر نمیکردم و فقط میخواستم تا درس بخوانم ، بهجایی برسم و موفق شوم.
کلاس چهارم دبستان بودم و تجدید شدم ،خیلی ناراحت بودم و گریه میکردم، عکسالعمل مادرم خیلی جالب بود، بهجای سرکوفت و تنبیه گفت تجدیدی هم مال بچههاست ولی توآنقدر درس بخوان که جبرانش کنی.
همین شد که دیگر من همیشه باجان و دل درس میخواندم. پدرم خیلی مشغله داشت و وقت رسیدگی به ما را نداشت. صبح تا شب در یک شرکت مسافربری درگیر بود ندو واقعا زمان رسیدگی به ما را نداشت. ولی وقتی ما خوب درس میخواندیم ،مادرم از صمیم قلب خوشحال میشد و همه تلاشش این بود که ما درسخوان باشیم.
اما دوران شکوفایی من از دبیرستان شروع شد ،سال سوم یک معلم شیمی داشتیم که فوقالعاده بود ،زمینه عشق من به شیمی از همینجا شروع شد.
هرچند من یک مدرسه دولتی و معمولی میرفتم ،ولی معلمهای فوقالعادهای داشتیم .خیلی با جدیت و دلسوزی درس میدادند، شاید چون میدانستند بچهها از قشر فقیری هستند و دسترسی به امکانات خاصی ندارند خیلی برای تفهیم درس تلاش میکردند.
روش تدریس و تلاش و دلسوزی که داشتند ،خیلی با شرایط امروز متفاوت است. زمان ما معلمها خیلی خالصانه و صادقانه تمام تلاششان را میکردند تا درس را به بچهها تفهیم کنند. شاید برای همین بود که بسیاری از بچههای دبیرستان ما بعدها وارد دانشگاه شدند،بدون معلم خصوصی ،کلاس کنکور و کتاب و جزوه های رنگارنگ امروز .
سال ششم بهواسطه معدل خوبی که داشتم دبیرستان دارالفنون ثبتنام کردم. آنجا هم یک معلم بسیار خوب شیمی داشتیم که کلاسهای او مرا کاملاً جذب شیمی کرد و همیشه نمره شیمیام ۲۰ بود ،روندی که همیشه ادامه داشت و من همیشه عاشق شیمی ماندم.به نظر من علاقه چیزی است که با آدم زاییده می شود و با پشتکار و سخت کوشی کامل می شود.
با این پشتکار چطور پزشکی نخواندید و رفتید سراغ داروسازی؟
در دارالفنون شاگرداول شدم و بهطورمعمول که هرکسی رشته طبیعی میخواند، در پزشکی شرکت میکرد و البته به خاطر علاقه خانوادهام ،امتحان پزشکی شرکت کردم. آن زمان امتحان ورودی دانشگاه کاملاً نوشتنی و تشریحی بود ،من وقتی جمعیت زیاد شرکتکننده را دیدم هول شدم ،دستم شروع کرد به لرزیدن و نتوانستم درست بنویسم و قبول نشدم . بعد دانشکده علوم شرکت کردم و شیمی قبول شدم .یک سالی که گذشت با توجه به اینکه نهایت پیشرفت این رشته آن زمان لیسانس بود، با خودم فکر کردم خوب من قرار است در آینده چهکاره شوم ،نهایت میتوانستم معلم شوم ،که موردعلاقه من نبود و من دوست نداشتم محدود بمانم ،از بچگی دوست داشتم استاد دانشگاه باشم.
تحقیق کردم ببینم چه رشته دیگری هست که هم شیمی داشته باشد و هم جای پیشرفت بیشتری داشته باشد، وارد رشته داروسازی شدم که هم شیمی داشت وهم جای پیشرفت بیشتری داشت . من میتوانستم تمام درسهای کلاس را به زبان انگلیسی هم بخوانم و این کمک بزرگی برای من بود و خواندن درسها به زباناصلی تسلط مرا روی درسها بیشتر میکرد و بعد ها امتیاز قابل توجهی برای پذیرش من در دانشگاه کلمبیا شد.
هر چه که میگذشت علاقهتان به درس بیشتر میشد؟
بله تقریبا با گذشت زمان بیشتر وبیشتر درس می خواندم.
تمام طول دانشکده شاگرداول بودم. به دلیل شرایط مالی خانوادهام ،هیچوقت نتوانستم کلاس زبان بروم ولی بهقدری باپشتکار و علاقه زبان خوانده بودم که به منابع مرجع تسلط داشتم.
از وقتی به یاد دارم صبح خیلی زود بیدار میشدم و دوران دانشجوییام از منزلمان در خیابان ری تا خود دانشگاه تهران را پیاده میآمدم و یک دور کامل درسها را مرور میکردم ودر عین حال در هزینه رفتوآمدهم صرفهجویی میکردم تا بتوانم آخر هفته با دوستانم یک سینمایی برویم. کارهایی که این روزها هیچ معنی و مفهومی برای بچهها ندارد. بچههای امروز چیزی از صرفهجویی و مدارا بلد نیستند.
چنان با اشتیاق درس میخواندم وپشتکار و علاقه داشتم ،که سر کلاسهایی که استاد خارجی داشتیم با اعتمادبهنفس کامل میرفتم و میگفتم من فقط نمره کامل را میخواهم و تمام امتحان ها را به زبان انگلیسی جواب میدادم.
آن زمان انجمن زبان ایران و آمریکا کتابخانهای داشت که من مدام دررفت و آمد به آنجا بودم و هر درسی که به فارسی میخواندیم ،من آن را به زباناصلی هم میخواندم.
سالی که دانشگاه کلمبیا قبول شدم ،حتی آزمون تافل هم ندادم و بر اساس نمره معدلم که بالای بود در عرض ۱۵ روز پذیرش شدم. باوجودی که در ایران شاگرداول بودم ،اما واقعاً سطح علمیام در مقایسه با دانشگاه کلمبیا پایین بود، مشکلات زبان هم بود ولی توانستم در عرض شش ماه مشکلات را پشت سر بگذارم. درترم اول معدلم الف بود و فقط شش ماه اول دولت ایران هزینه بورسیهام را داد و بعد بورسیه همان دانشگاه کلمبیا شدم و همه مخارج مرا پرداخت میکردند وچون ازنظر مادی مشکلی نداشتم ،کار نمیکردم و فقط درس میخواندم. میخواهم این نکته را بگویم که ببینید دانشگاههای معتبر دنیا چگونه دانشجویان را حمایت و جذب میکنند. البته مسئله نوعی خریدن محسوب میشود، بهقدری از دانشجو حمایت می کنندوزندگیش را تامین میکنند که راضی به ماندن میشود.در همان دوران دانشجویی هم ازدواج کردم .
رساله تحقیقاتی من در مورد تعیین ساختمان فضایی کلرفنیرآمین راست گرد، یک داروی ضد حساسیت و اثرات آن بود که در مسابقه رسالههای برتر شرکت کردم ودر این دوره رساله من در تمام آمریکا اول شد و برنده جایزه اول تحقیقات آمریکا که جایزه ای نقدی 20 هزار دلاری بود ،شدم.
از طرف دانشگاه کلمبیا به من پیشنهاد استادیاری دادند که من آن را نپذیرفتم، چون دوست داشتم، برگردم. به آنها گفتم شما افراد مثل من زیاد دارید، ولی در کشورمن افرادی که علاقمند به کاروتحقیق باشند ،زیاد نیست ومن باید به کشور خودم برگردم و بتوانم به کشورم کمکی کنم .
ضریب هوشی بالا و متفاوتی داشتید؟
نه من کاملاً هوش متوسطی داشتم ،ولی پشتکار و علاقه متفاوتی در من بود.به نظر من علاقه یک حسی است که با آدم متولد می شودوبا پشتکاروتلاش کامل می شود،علاقه وپشتکارهمیشه دروجود من بود. من هیچوقت زندگی مرفه و امکانات اقتصادی نداشتم و کاملاً خودساخته بودم و یک نکته مهم اینکه ،من در مقابل نشدنها خودم را نمیبازم. وقتی در شیمی یک واکنشی را انجام میدهم که نتیجه نمیدهد، ناامید نمیشوم وبه دلیل پشتکاری که دارم، آنقدر ادامه میدهم تا بالاخره به نتیجه ای برسم.
خلاصه گفتوگو
تقریباً همیشه باعلاقه و جدیت درس میخواندم، چون واقعاً به این یقین رسیده بودم که برای پیشرفت ،چارهای جز درس خواندن ندارم. در ذهن کودکانهام به شغل و حرفهای فکر نمیکردم و فقط میخواستم تا درس بخوانم و بهجایی برسم.
تمام طول دانشکده شاگرداول بودم. به دلیل شرایط مالی خانوادهام ،هیچوقت نتوانستم کلاس زبان بروم ولی بهقدری باپشتکار و علاقه زبان خوانده بودم که به منابع مرجع تسلط داشتم.
من کاملاً هوش متوسطی داشتم، ولی پشتکار و علاقه متفاوتی در من بود. به نظر من علاقه یک حسی است که با آدم متولد می شود و با پشتکاروتلاش کامل می شود.
توقع بیجا هم ندارم. من هیچوقت دنبال کاری نمیروم که میدانم امکاناتش در مملکت وجود ندارد. من همیشه به آنهایی که از خارج میآیند توصیه میکنم که باید بر اساس امکاناتی که در ایران وجود دارد،کارکنید و نمیشود تمام امکاناتی که در خارج هست را در اینجا فراهم کنید، یعنی تلاش و پشتکارباید در کنار واقعبینی باشد.
الآن که به زندگیام نگاه میکنم، میبینم همیشه بهترین انتخابها را داشتهام .ازدواجم، رشته تحصیلیام واینکه در هرزمانی بهترین کار ممکن را انجام دادم.
هیچ وقت در قید و بند این نبودم که بچه ها یم متولد کشور دیگری غیر ازایران باشند.بچه های من ایران متولد شدند و همین جا بزرگ شدند.هیچ وقت امریکا را برای اقامت وزندگی کردن دوست نداشتم.
جامعه پزشکی خیلی با گذشته فرق کرده،قدیمیترها آدمهای معتقدتری بودند،بیشتر اهل خیر و کمک به فقرا بودند که امروزه این ویژگی خیلی کمرنگ شده و اخلاق روبهزوال است.
اعتقاد دارم که خداوند با این نیرویی که به انسانها داده ،هر کاری را بخواهیم می توانیم انجام دهیم ،به شرطی که واقعا بخواهیم و تلاش و پشتکار داشته باشیم .شاید به دلیل همین روحیه است که هیچ وقت کمبودها برای من مشکلی ایجاد نکرده است.
ولی توقع بیجا هم ندارم. من هیچوقت دنبال کاری نمیروم که میدانم امکاناتش در مملکت وجود ندارد. من همیشه به آنهایی که از خارج میآیند توصیه میکنم که باید بر اساس امکاناتی که در ایران وجود دارد،کارکنید و نمیشود تمام امکاناتی که در خارج هست را در اینجا فراهم کنید، یعنی تلاش و پشتکارباید در کنار واقعبینی باشد.به آنها می گویم شما رفته اید خارج از کشور و یک سری کارهای تحقیقاتی انجام داده اید ،اما برای این بوده که پایه را یاد بگیرید،حالا دقت کنید که با توجه به امکانات اینجا چه کارهایی می شود انجام داد.هیج وقت فراموش نکنید باید بر پایه امکانات کار کنید نه صرفا بر پایه توقعات ،ولی در عین حال تلاش کنید تا امکانات بیشتر را بسازید.یک عده ای هستند فکر می کنند،دولت باید زمین و آسمان را بهم بدوزد و همه امکانات را فراهم کنند ،که او مثلا
می خواهداینجا کار تحقیقاتی انجام دهد.
تحقیق با ناامیدی هم فاصله دارد، اگر قرار بود که همه کارها به راحتی انجام شود ،این دیگر اسمش تحقیق نمیشد، تحقیق یعنی چیزی که نمیدانی و میخواهی ببینی آیا ایده تو شدنی است یا نه.در تحقیقاتی که من در آمریکا انجام دادم شاید اگریک فرد عادی بود زود خسته می شدو به نتیجه نمی رسید،ولی من دو سال پیاپی کارکردم ،در آن زمان یک دستگاه
پلا ریتمر الکتریکی هم نبود و باید با چشم نگاه
میکردم ببینم چرخش نوری دارد یا نه .بارهاوبارها تکرار می کردم اما واکنش هایی که انجام می دادم به نتیجه نمی رسید ،ولی آنقدر آزمایش ها را انجام دادم تا به نتیجه رسیدم .این طور نیست که سرراه آدم ها هیچ وقت بن بستی وجود نداشته باشد اما هر بن بستی راه و چاره ای دارد،باید راه صحیح را پیدا کنیم تا به هدفی که داریم برسیم.
وقتی خودتان را تحلیل میکنید فکر میکنید منشا این پشتکار چه چیزی بود؟
به نظرم شرایط خانوادگی بود. برای نجات از شرایطی که دوست نداشتیم، دنبال راهکار بودیم و مادرم در ذهن ما حک کرده بود که برای نجات ،راهی جز درس خواندن نداریم و این طرز فکر خیلی خوبی بود.
یادم هست، تابستانها در کارگاه نجاری کار میکردم و در این تجربهها بیشتر بهیقین میرسیدم که نمیخواهم در آینده از اینکارها کنم. همانطور که از شغل پدرم راضی نبودم. میدانستم که در آینده اینکاررا ادامه نخواهم داد، پس چارهای نداشتم که درس بخوانم. آنقدر درس میخواندم که پدر و مادرم در یک مقطعی نگران و کلافه شده بودندو می ترسیدند من گوشه گیروافسرده شوم.
الآن که به زندگیام نگاه میکنم، میبینم همیشه بهترین انتخابها را داشتهام .ازدواجم، رشته تحصیلیام واینکه در هرزمانی بهترین کار ممکن را انجام داده ام. راهی که باید میرفتم را رفتهام و خدا را شکر که تابهحال راه اشتباهی نرفتهام؛ و دلیل موفقیتم یکی پشتکار زیادم بود و دیگری اتکا بسیار زیاد من به خداست.
چرا باوجود شرایط خاصی که داشتید، بعد از پایان درس بلافاصله به ایران برگشتید؟
سیستم آموزشی اینجا من را اذیت میکرد. وقتی رفتم آمریکا تازه فهمیدم که چقدر سیستم آموزشی ما غلط بود، سیستم ما بر اساس حفظ مطالب بود و آنها کاملاً درکی و مفهومی کار میکردند. زمانی که من رفتم تمام مدت شاگرد اول دانشکده داروسازی بودم ودر آزمون ورودی کلمبیا نمره شیمی آلیام ۹۶ شد از ۱۰۰ و دانشگاه اعلام کرد، میتوانم کلاس شیمی پیشرفته را انتخاب کنم ،ولی من کلاس شیمی معمولی هم برداشتم، سر همین کلاسها بود که متوجه شدم، هیچی از مباحث درسی نمیفهمم. مشکل در همان سیستم آموزشی ما بود. همینها برای من همیشه انگیزه برگشت بود که بتوانم تغییری در سیستم آموزش دانشگاهی به وجود بیاورم وواقعا به لطف خدا موفق هم بودیم. ایجاد دورههای تخصصی و دکترای حرفهای در داروسازی کمک بزرگی بودو زمینهساز تحولات خوبی بود. دانشجویان نخبه ما میرفتند و روی پروژههای آنها کار میکردند و خیلی از آنها جذب میشدند و برنمیگشتند، اما الآن بچهها روی پروژههای خودما کار میکنند و امروز ما واقعاً پیشرفتهای خوبی در زمینه داروسازی داریم. ما محیط و بستر تحقیقاتی قابل قبولی داریم.
سال ۶۵ بعداز انقلاب فرهنگی من رئیس دانشکده داروسازی بودم، آن زمان متوجه شدم از ۷۰ نفر عضو هیات علمی قبل از انقلاب فقط ۲۵ نفر ماندهاند، بقیه مهاجرت کرده بودندو ما مانده بودیم و گروههایی که در آنها هیچکس نبود،واز طرفی انگیزه و خودباوری هم برای تشکیل دورههای تخصصی و دکتری وجود نداشت ،ولی شما وضعیت امروز ما را ببینید، ما کلی فارغالتحصیل خوب از دانشگاههای خودمان داریم.
شما روی اعتقادات مذهبی خیلی تاکید دارید، نقش دین را در زندگی خوتان چگونه ارزیابی میکنید؟
من واقعاً معتقدم که آنچه من دارم،نعمتی است که خداوند عطا کرده ومن خودم هیچم و اگر چیزی هم میدانم ،لطف خداست و اعتقاد قلبی دارم که دین نقش زیادی در موقعیت و موفقیت آدمها دارد. یک انسان بیدین هیچوقت نمیتواند موفقیت داشته باشد یعنی همیشه ازنظر روانی دچار خلا است. بهترین محققین ما درگذشته متدین بودند. کسانی بودند که به خدا اعتقاد قوی داشتند و مادی هم نبودند. زندگی ابوعلی سینا یا زکریای رازی را ببینید. به نظر من اگر آدم بخواهد مادیگرا باشد، نمیتواند محقق خوبی باشد. انسان باید به نیرویی ماورای خودش اعتقاد داشته باشد،اینکه خدایی هست که ما را هدایت میکند و اینکه آخرتی وجود دارد.یک آدم متدین هر اتفاقی برایش بیفتد با اتکا به خدا و ایمان قلبی به فعالیتش ادامه می دهد و نیرویی ماورای این مسایل به او قدرت وانگیزه مضاعف میدهد. اگر کسی به اینها اعتقاد داشته باشد ،میتواند زندگیاش را درست اراده کند و اگراعتقاد نداشته باشد زندگی آرام و موفقی ندارد. اگر انسان فکر کند که من همهکارهام این شخص تحقیقاتش هم نمیتواند مفید باشد. اگر اعتقاد به خدا وجود داشت ،هیچوقت بمب اتم ساخته نمیشد و یا سلاحهای شیمیایی و مخرب تولید نمیشدکه باعث کشتار انسان های بی گناه زیادی شود. دین نقش بازدارندگی هم دارد ،زیرا اعتقاد به خدا باعث اجتناب از بدیها میشود.انسان باید به نیرویی ماورای خودش اعتقاد داشته باشد،بر اساس این اعتقاد است که می تواند زندگیش را بسازد و درست کند،این که انسان فکر کند که خودش همه کاره است ،حتی تحقیقاتش هم نمی تواند مفید باشد .
معیار تان برای آزدواج چه بود؟چرا برای ازدواج به ایران برگشتید در حالی که قطعا شرایط خوبی در آمریکا داشتید .
وقتی در دانشگاه کلمبیا پذیرفته شدم 28 سالم بود .بعد از یک سالی که انجا بودم تصمیم گرفتم، ازدواج کنم، براساس همان اعتقاداتی که داشتم میخواستم همسر ایرانی داشته باشم و کاملا سنتی ازدواج کردم.با خانواده ام مشورت کردم و از مادرم خواستم تا برایم همسر مناسبی پیدا کند و آنها دختر یکی از دوستان خانوادگی دایی ام را معرفی کردند که از خانواده ای بسیار خوب و اصیل بودند .بعد از ازدواج با همسرم به آمریکا برگشتیم .ایشان ترجیح دادند بیشتر به وضعیت خانه و بچه ها رسیدگی .کنند و بعد از انقلاب به حوزه رفتند وبا وجود تحصیلات حوزوی که دارند، ولی بیشتر زمانشان را به خانه اختصاص دادند. زندگی با کسی من مثل من اصلا کار راحتی نیست، کسی تمام مدت مشغول تحقیق و تدریس و کار باشد، ولی همسرم در تمام این سالها همراه و هم پای من بودند.
بچه ها متولد آمریکا هستند ؟
هیچ وقت در قید و بند این نبودم که بچه ها یم متولد کشور دیگری غیر ازایران باشند .بچه های من ایران متولد شدند و همین جا بزرگ شدند.هیچ وقت امریکا را برای اقامت وزندگی کردن دوست نداشتم .سیستم اجتماعی و تبعیض نژادی که وجود دارد من را آذیت می کرد و هیچ وقت تمایلی به زندگی کردن در آنجا نداشتم. شرایط آنجا با وجود امکانات
فوق العاده ای که برایم مهیا بود با شرایط روحی من سازگار نبود.
شما زمان جنگ در سنتز بعضی داروهای موثر در بهبود مجروحان شیمیایی نقش کلیدی داشتید. باوجودی که اتفاق غیر منتظره ای بود، چگونه توانستید در زمان کوتاه به نتیجه برسید؟
زمان جنگ اولین باری که عراقیها سلاحهای شیمیایی را به کاربردند ،سپاه یک نمونه آبی که مردم به صورتشان زده بودند و پوستشان تاولزده بود،جهت آزمایش و بررسی برای ما فرستادند و به ما گفتند که این چیست و عراقیها چه چیزی بکار بردهاند؟
ما بررسی کردیم و فهمیدیم از موستارد استفادهشده و اطلاع دادیم که عراقیها وارد جنگ شیمیایی شدهاند، همان زمان آقای رفسنجانی هم در نماز جمعه اعلام کرد. تا آن زمان ارزش تحقیقات در کشور روشن نبود؛ یعنی نمیدانستند که محقق و تحقیق ارزش دارد، فکر میکردند که تحقیقی که خارجیها انجام میدهند.بس است ، ما تحقیق کنیم که چه بشود. اوایل انقلاب که وضع بدتر هم بود و میگفتند محققین خود فروختهاند؛ اما در زمان جنگهای شیمیایی ارزش تحقیقات را متوجه شدند. ما نهتنها گفتیم که ماده بهکاررفته چه چیزی هست ،راه مقابله و درمانش را هم آموزش دادیم که چگونه سربازها را در مقابل این گازها محافظت کنند. بعد هم که از تابون استفاده کردند ما تشخیص دادیم و بعد هم که خارجیها آمدند تایید کردند که عراقیها از تابون و موستارد استفاده کردند. این مقطع و این تحقیقات نهتنها توانست به جبههها کمک کند، بلکه ارزش و جایگاه تحقیقات را به دولتمردان نشان داد.
در حال حاضر اخلاق جامعه پزشکی را چگونه ارزیابی میکنید؟
متاسفانه جامعه ما بهشدت مادی شده و از اخلاق دور شدیم و جامعه پزشکی هم جزئی از همین جامعه است. مادیات وپول بد بختی میآورد و حرص و طمع چون بیپایان است و حدومرزی ندارد، آدم را از اخلاق و خدمت دور میکند.
جامعه پزشکی خیلی با گذشته فرق کرده،قدیمیترها آدمهای معتقدتری بودند،بیشتر اهل خیر و کمک به فقرا بودند که امروزه این ویژگی خیلی کمرنگ شده و اخلاق روبهزوال است. الآن دیگر کمتر کسی مثل دکتر یلدا را میبینید که با چنان اخلاق و منشی زندگی کند. وقتی کسی ایمان داشته باشد روزی دست خداست ،رفتار و کردارش خیلی فرق میکند ،ما اعتقاداتمان ضعیف شده است. علم بیایمان ارزش ندارد و ایمان یعنی به اینکه آخرتی هم هست ،اگر به این یقین رسیدیم در هر شغل و حرفهای هم باشیم ،حواسمان به رفتارمان هست و خیلی چیزها عوض میشود.
با این حجم زیاد کاری که دارید، فرصت مطالعه در زمینه هایی غیر از داروسازی را هم دارید؟
بله .من به شعرو موسیقی علاقه زیادی دارم ،ولی بزرگ ترین لذت من قرآن خواندن است .صدای قرآن برای من آرام بخش است و خیلی به رادیو قرآن گوش می کنم ،در واقع صوت قرآن در عمق وجودم نفوذ می کند.من معنویات را یکی از شاخص ها می دانم و فکر می کنم علت موفقیت های علمای قدیمی خودمان هم همین باشد،معتقدم چون مادی نبودند موفق بودند .
عالمی بودند که به غیر از علم خودشان ،اعتقاد قلبی و راسخی به خداوند داشتند و خودشان را وقف این راه کرده بودندو چیز دیگری برایشان مهم نبود.
برهمین اساس در فرهنگ گذشته ما همیشه به تحصیل علم در کنار اخلاق ،خدمت به مردم و کمک به همنوع سفارش و توصیه شده است.
من بارها گفته ام که تنها علم به درد نمی خورد، حتی در غرب هم همین طور است.حالا بعد از سال ها فراموشی خدا به این نتیجه رسیدند که مذهب هم لازم است.در دین ما خیلی تاکید شده که بالاخره قیامت و حساب و کتابی هست.اینهاچیزهایی است که باید در جامعه و دانشگاههای ما جابیفتد ونهادینه شود.مسئله این 50 سالی که ما زندگی می کنیم نیست،نکته مهم این است که ما درطول عمرمان چه کرده ایم؟آیا در خدمت مردم بودیم یا فقط به دنبال زراندوزی ومنافع مالی و دنیایی بودیم؟ما باید در همه افراد ا حساس مسئولیت ایجادکنیم و همه موظف باشند که وظایفشان را به بهترین شکل ممکن انجام دهند.
متاسفانه اشکالی که ما در مملکت مان داریم این است که عمل کم داریم ،بیشتر حرف می زنیم تا عمل کنیم .
حالا بعداز گذشت 50 سال ، نتیجه بازگشت تان به ایران را چگونه ارزیابی می کنید؟
من خیلی خوشحالم از تصمیمی که گرفتم و فکر
می کنم تا حد زیادی به اهداف و آرزوهایم رسیدم .
من به این یقین رسیدم که خواستن توانستن است.از اولی که به ایران برگشتم آدم بهانه گیری نبودم که بخواهم از روز اول همه چیز آماده باشد،وقتی که آمدم امکاناتی که درآزمایشگاههای اینجا بود اصلا قابل مقایسه با شرایطی که در آمریکا داشتم نبود،ولی من باهمین امکانات پایین شروع کردم به تحقیق کردن .همیشه لازم نیست که تحقیقاتی که آنجا انجام
می دادیم را اینجا هم همان کار را کنیم. ما باید یاد بگیریم برحسب امکانات موجود کارکنیم.من از سال اولی که برگشتم مقاله چاپ میکردم،یعنی تحقیقی که ما میکردیم با همان امکانات محدود، قابلیت چاپ در مجلات بینالمللی را داشت.ما خودباوری نداشتیم و کمکم توانستیم به این یقین و ایمان برسیم که ما میتوانیم .من در مجموع خوشحالم از اینکه برگشتم و توانستم با کمک سایر دوستان و استادان به رشد و ارتقای حرفه ای و آکادمیک داروسازی در کشور کمک کنیم .شرایط امروز ما قابل مقایسه با سی سال پیش نیست و همین برای من کافی است.
حمیده طاهری
روش، منش و سلوک بعضی از آدمها انگار با آدمهای معمولی جامعه فرق دارد. همت، پشتکار، تلاش، هدفمندی وایمان و ارادهای که توضیح و تفسیرش سخت است، اینکه چه میشود بعضیها در شرایطی سخت و معمولی میبالند و تبدیل میشوند به چهرههایی بسیار خاص و ماندگار شرحی است جذاب. دکتر عباس شفیعی هم یکی از همانهاست،که شرح بودنش از دیروزها که در کوچه پسکوچههای شهرری بازی میکرد، تا امروز که یکی از استادان بینظیر داروسازی کشورو پدر داروسازی نوین ایران است، کار آسانی نیست... شاگرد همیشه اول دبیرستان بدر شهرری و بعد دانشجوی ممتاز دانشکده داروسازی وقتی با بورسیه شاگرداولی توانست پذیرش دانشگاه کلمبیا را بگیرد ، شاید استادهای امریکاییاش ،حتی تصورش را هم نمیکردند که پایاننامه او بتواند رتبه نخست را در آمریکای شمالی دریافت کند و مستحق دریافت جایزه برترین پایاننامه شود... پیشنهادهای متعددی که برای ماندن و تدریس در آمریکاوجود داشت ،هیچکدام نتوانست او را راضی به ماندن کند و بعد از پایان تحصیلات و اخذ دکترای تخصصی علوم دارویی از دانشگاه کلمبیا و فوق دکتری شیمی از دانشگاه شیکاگو در سال ۱۳۴۷ به ایران بازگشت و تا امروز و بعد از ۴۵ سال تکیهبر مسند استادی دانشگاه علوم پزشکی تهران مسبب تغییرات ارزشمندی در نظام آموزشی و تحصیلات تخصصی داروسازی در کشور شد. او برای اولین بار دورههای phD را در دانشکده داروسازی راهاندازی کردو نقش ارزش مندی در ارتقا و بهبود سیستم آموزش عالی در رشته داروسازی داشت . عباس شفیعی در سال 1365 به عنوان رئیس دانشکده داروسازی دانشگاه تهران انتخاب و مشغول به کار شد. مرد خستگی ناپذیر داروسازی کشور همچنان با انرژی و سرحال در حال تحقیق و تدریس است .استاد بسیار صبورانه و با انرژی پذیرا و پاسخگوی ما شدند .
از دوران کودکی درسخوان بودید؟
من دریک خانواده متوسط در خیابان ری به دنیا آمدم و تا پایان دوران دانشگاه هم در همان محل زندگی کردم. پدرو مادرم آنچنان باسواد نبودند ،هرچند مادرم سواد قرآنی داشت و بهشدت علاقهمند به علم و مشوق اصلی ما برای درس خواندن بود. مادرم چاره اصلی فرار فقر زندگی ما را در درس خواندن میدانست و تشویقمان میکرد که برای رهایی از شرایط موجود باید فقط و فقط درس بخوانیم،شاید بر اساس همین تشویق و ذهنیت بود که ما هر سه برادر پزشکی خواندیم ودکتر شدیم. علاوه بر این ما زمینههای مذهبی هم داشتیم و همین زمینه بعدها در شکلگیری شخصیت من بسیار موثر بود. از همان بچگی حس میکردم من فقط خدا را دارم که میتواند به من کمک کند و بهشدت مقید به نما ز اول وقت بودم،مادرم همیشه به ما میگفت اگر میخواهید شخص مفیدی برای خود و جامعه خود باشید، هیچگاه نباید خدا را فراموش کنید.
پس برای درس خواندن تشویق میشدید؟
تشویق که بیشتر در حد نصیحت وحمایت کلامی بود.زمان ما برای تشویق و حتی برای درس خواندن امکاناتی نبود، حتی کسی نبود در درس خواندن کمکی به ماکند. ما خودمان درس میخواندیم و درنتیجه کاملاً خودساخته و متکیبهخودمان بودیم.
فقط یادم هست سال اول دبستان ،مادرم در نوشتن کمکم میکرد،بعدها خودم آنقدر درس میخواندم که صدای بقیه درآمده بود ،چون مجبور بودند همیشه ساکت و بی سروصدا باشند و جالب اینکه دوران مدرسه ،در کنار اینکه خوب درس میخواندم به بازی و فوتبال هم علاقه داشتم و بچه پرشرو شوری هم بودم. چند تا همسایه داشتیم که هرچند خودشان باسواد و فرهنگی بودند ،اما بچههایشان اهل درس و کتاب نبودند و برای آنها جالب بودوهمیشه میگفتند چطور این بچه هم به بازی و شیطنت میرسد و هم خوب درس میخواند.
همیشه شاگرداول بودید؟
تقریباً همیشه باعلاقه و جدیت درس میخواندم ،چون واقعاً به این یقین رسیده بودم که برای پیشرفت ،چارهای جز درس خواندن ندارم. در ذهن کودکانهام به شغل و حرفهای فکر نمیکردم و فقط میخواستم تا درس بخوانم ، بهجایی برسم و موفق شوم.
کلاس چهارم دبستان بودم و تجدید شدم ،خیلی ناراحت بودم و گریه میکردم، عکسالعمل مادرم خیلی جالب بود، بهجای سرکوفت و تنبیه گفت تجدیدی هم مال بچههاست ولی توآنقدر درس بخوان که جبرانش کنی.
همین شد که دیگر من همیشه باجان و دل درس میخواندم. پدرم خیلی مشغله داشت و وقت رسیدگی به ما را نداشت. صبح تا شب در یک شرکت مسافربری درگیر بود ندو واقعا زمان رسیدگی به ما را نداشت. ولی وقتی ما خوب درس میخواندیم ،مادرم از صمیم قلب خوشحال میشد و همه تلاشش این بود که ما درسخوان باشیم.
اما دوران شکوفایی من از دبیرستان شروع شد ،سال سوم یک معلم شیمی داشتیم که فوقالعاده بود ،زمینه عشق من به شیمی از همینجا شروع شد.
هرچند من یک مدرسه دولتی و معمولی میرفتم ،ولی معلمهای فوقالعادهای داشتیم .خیلی با جدیت و دلسوزی درس میدادند، شاید چون میدانستند بچهها از قشر فقیری هستند و دسترسی به امکانات خاصی ندارند خیلی برای تفهیم درس تلاش میکردند.
روش تدریس و تلاش و دلسوزی که داشتند ،خیلی با شرایط امروز متفاوت است. زمان ما معلمها خیلی خالصانه و صادقانه تمام تلاششان را میکردند تا درس را به بچهها تفهیم کنند. شاید برای همین بود که بسیاری از بچههای دبیرستان ما بعدها وارد دانشگاه شدند،بدون معلم خصوصی ،کلاس کنکور و کتاب و جزوه های رنگارنگ امروز .
سال ششم بهواسطه معدل خوبی که داشتم دبیرستان دارالفنون ثبتنام کردم. آنجا هم یک معلم بسیار خوب شیمی داشتیم که کلاسهای او مرا کاملاً جذب شیمی کرد و همیشه نمره شیمیام ۲۰ بود ،روندی که همیشه ادامه داشت و من همیشه عاشق شیمی ماندم.به نظر من علاقه چیزی است که با آدم زاییده می شود و با پشتکار و سخت کوشی کامل می شود.
با این پشتکار چطور پزشکی نخواندید و رفتید سراغ داروسازی؟
در دارالفنون شاگرداول شدم و بهطورمعمول که هرکسی رشته طبیعی میخواند، در پزشکی شرکت میکرد و البته به خاطر علاقه خانوادهام ،امتحان پزشکی شرکت کردم. آن زمان امتحان ورودی دانشگاه کاملاً نوشتنی و تشریحی بود ،من وقتی جمعیت زیاد شرکتکننده را دیدم هول شدم ،دستم شروع کرد به لرزیدن و نتوانستم درست بنویسم و قبول نشدم . بعد دانشکده علوم شرکت کردم و شیمی قبول شدم .یک سالی که گذشت با توجه به اینکه نهایت پیشرفت این رشته آن زمان لیسانس بود، با خودم فکر کردم خوب من قرار است در آینده چهکاره شوم ،نهایت میتوانستم معلم شوم ،که موردعلاقه من نبود و من دوست نداشتم محدود بمانم ،از بچگی دوست داشتم استاد دانشگاه باشم.
تحقیق کردم ببینم چه رشته دیگری هست که هم شیمی داشته باشد و هم جای پیشرفت بیشتری داشته باشد، وارد رشته داروسازی شدم که هم شیمی داشت وهم جای پیشرفت بیشتری داشت . من میتوانستم تمام درسهای کلاس را به زبان انگلیسی هم بخوانم و این کمک بزرگی برای من بود و خواندن درسها به زباناصلی تسلط مرا روی درسها بیشتر میکرد و بعد ها امتیاز قابل توجهی برای پذیرش من در دانشگاه کلمبیا شد.
هر چه که میگذشت علاقهتان به درس بیشتر میشد؟
بله تقریبا با گذشت زمان بیشتر وبیشتر درس می خواندم.
تمام طول دانشکده شاگرداول بودم. به دلیل شرایط مالی خانوادهام ،هیچوقت نتوانستم کلاس زبان بروم ولی بهقدری باپشتکار و علاقه زبان خوانده بودم که به منابع مرجع تسلط داشتم.
از وقتی به یاد دارم صبح خیلی زود بیدار میشدم و دوران دانشجوییام از منزلمان در خیابان ری تا خود دانشگاه تهران را پیاده میآمدم و یک دور کامل درسها را مرور میکردم ودر عین حال در هزینه رفتوآمدهم صرفهجویی میکردم تا بتوانم آخر هفته با دوستانم یک سینمایی برویم. کارهایی که این روزها هیچ معنی و مفهومی برای بچهها ندارد. بچههای امروز چیزی از صرفهجویی و مدارا بلد نیستند.
چنان با اشتیاق درس میخواندم وپشتکار و علاقه داشتم ،که سر کلاسهایی که استاد خارجی داشتیم با اعتمادبهنفس کامل میرفتم و میگفتم من فقط نمره کامل را میخواهم و تمام امتحان ها را به زبان انگلیسی جواب میدادم.
آن زمان انجمن زبان ایران و آمریکا کتابخانهای داشت که من مدام دررفت و آمد به آنجا بودم و هر درسی که به فارسی میخواندیم ،من آن را به زباناصلی هم میخواندم.
سالی که دانشگاه کلمبیا قبول شدم ،حتی آزمون تافل هم ندادم و بر اساس نمره معدلم که بالای بود در عرض ۱۵ روز پذیرش شدم. باوجودی که در ایران شاگرداول بودم ،اما واقعاً سطح علمیام در مقایسه با دانشگاه کلمبیا پایین بود، مشکلات زبان هم بود ولی توانستم در عرض شش ماه مشکلات را پشت سر بگذارم. درترم اول معدلم الف بود و فقط شش ماه اول دولت ایران هزینه بورسیهام را داد و بعد بورسیه همان دانشگاه کلمبیا شدم و همه مخارج مرا پرداخت میکردند وچون ازنظر مادی مشکلی نداشتم ،کار نمیکردم و فقط درس میخواندم. میخواهم این نکته را بگویم که ببینید دانشگاههای معتبر دنیا چگونه دانشجویان را حمایت و جذب میکنند. البته مسئله نوعی خریدن محسوب میشود، بهقدری از دانشجو حمایت می کنندوزندگیش را تامین میکنند که راضی به ماندن میشود.در همان دوران دانشجویی هم ازدواج کردم .
رساله تحقیقاتی من در مورد تعیین ساختمان فضایی کلرفنیرآمین راست گرد، یک داروی ضد حساسیت و اثرات آن بود که در مسابقه رسالههای برتر شرکت کردم ودر این دوره رساله من در تمام آمریکا اول شد و برنده جایزه اول تحقیقات آمریکا که جایزه ای نقدی 20 هزار دلاری بود ،شدم.
از طرف دانشگاه کلمبیا به من پیشنهاد استادیاری دادند که من آن را نپذیرفتم، چون دوست داشتم، برگردم. به آنها گفتم شما افراد مثل من زیاد دارید، ولی در کشورمن افرادی که علاقمند به کاروتحقیق باشند ،زیاد نیست ومن باید به کشور خودم برگردم و بتوانم به کشورم کمکی کنم .
ضریب هوشی بالا و متفاوتی داشتید؟
نه من کاملاً هوش متوسطی داشتم ،ولی پشتکار و علاقه متفاوتی در من بود.به نظر من علاقه یک حسی است که با آدم متولد می شودوبا پشتکاروتلاش کامل می شود،علاقه وپشتکارهمیشه دروجود من بود. من هیچوقت زندگی مرفه و امکانات اقتصادی نداشتم و کاملاً خودساخته بودم و یک نکته مهم اینکه ،من در مقابل نشدنها خودم را نمیبازم. وقتی در شیمی یک واکنشی را انجام میدهم که نتیجه نمیدهد، ناامید نمیشوم وبه دلیل پشتکاری که دارم، آنقدر ادامه میدهم تا بالاخره به نتیجه ای برسم.
خلاصه گفتوگو
تقریباً همیشه باعلاقه و جدیت درس میخواندم، چون واقعاً به این یقین رسیده بودم که برای پیشرفت ،چارهای جز درس خواندن ندارم. در ذهن کودکانهام به شغل و حرفهای فکر نمیکردم و فقط میخواستم تا درس بخوانم و بهجایی برسم.
تمام طول دانشکده شاگرداول بودم. به دلیل شرایط مالی خانوادهام ،هیچوقت نتوانستم کلاس زبان بروم ولی بهقدری باپشتکار و علاقه زبان خوانده بودم که به منابع مرجع تسلط داشتم.
من کاملاً هوش متوسطی داشتم، ولی پشتکار و علاقه متفاوتی در من بود. به نظر من علاقه یک حسی است که با آدم متولد می شود و با پشتکاروتلاش کامل می شود.
توقع بیجا هم ندارم. من هیچوقت دنبال کاری نمیروم که میدانم امکاناتش در مملکت وجود ندارد. من همیشه به آنهایی که از خارج میآیند توصیه میکنم که باید بر اساس امکاناتی که در ایران وجود دارد،کارکنید و نمیشود تمام امکاناتی که در خارج هست را در اینجا فراهم کنید، یعنی تلاش و پشتکارباید در کنار واقعبینی باشد.
الآن که به زندگیام نگاه میکنم، میبینم همیشه بهترین انتخابها را داشتهام .ازدواجم، رشته تحصیلیام واینکه در هرزمانی بهترین کار ممکن را انجام دادم.
هیچ وقت در قید و بند این نبودم که بچه ها یم متولد کشور دیگری غیر ازایران باشند.بچه های من ایران متولد شدند و همین جا بزرگ شدند.هیچ وقت امریکا را برای اقامت وزندگی کردن دوست نداشتم.
جامعه پزشکی خیلی با گذشته فرق کرده،قدیمیترها آدمهای معتقدتری بودند،بیشتر اهل خیر و کمک به فقرا بودند که امروزه این ویژگی خیلی کمرنگ شده و اخلاق روبهزوال است.
اعتقاد دارم که خداوند با این نیرویی که به انسانها داده ،هر کاری را بخواهیم می توانیم انجام دهیم ،به شرطی که واقعا بخواهیم و تلاش و پشتکار داشته باشیم .شاید به دلیل همین روحیه است که هیچ وقت کمبودها برای من مشکلی ایجاد نکرده است.
ولی توقع بیجا هم ندارم. من هیچوقت دنبال کاری نمیروم که میدانم امکاناتش در مملکت وجود ندارد. من همیشه به آنهایی که از خارج میآیند توصیه میکنم که باید بر اساس امکاناتی که در ایران وجود دارد،کارکنید و نمیشود تمام امکاناتی که در خارج هست را در اینجا فراهم کنید، یعنی تلاش و پشتکارباید در کنار واقعبینی باشد.به آنها می گویم شما رفته اید خارج از کشور و یک سری کارهای تحقیقاتی انجام داده اید ،اما برای این بوده که پایه را یاد بگیرید،حالا دقت کنید که با توجه به امکانات اینجا چه کارهایی می شود انجام داد.هیج وقت فراموش نکنید باید بر پایه امکانات کار کنید نه صرفا بر پایه توقعات ،ولی در عین حال تلاش کنید تا امکانات بیشتر را بسازید.یک عده ای هستند فکر می کنند،دولت باید زمین و آسمان را بهم بدوزد و همه امکانات را فراهم کنند ،که او مثلا
می خواهداینجا کار تحقیقاتی انجام دهد.
تحقیق با ناامیدی هم فاصله دارد، اگر قرار بود که همه کارها به راحتی انجام شود ،این دیگر اسمش تحقیق نمیشد، تحقیق یعنی چیزی که نمیدانی و میخواهی ببینی آیا ایده تو شدنی است یا نه.در تحقیقاتی که من در آمریکا انجام دادم شاید اگریک فرد عادی بود زود خسته می شدو به نتیجه نمی رسید،ولی من دو سال پیاپی کارکردم ،در آن زمان یک دستگاه
پلا ریتمر الکتریکی هم نبود و باید با چشم نگاه
میکردم ببینم چرخش نوری دارد یا نه .بارهاوبارها تکرار می کردم اما واکنش هایی که انجام می دادم به نتیجه نمی رسید ،ولی آنقدر آزمایش ها را انجام دادم تا به نتیجه رسیدم .این طور نیست که سرراه آدم ها هیچ وقت بن بستی وجود نداشته باشد اما هر بن بستی راه و چاره ای دارد،باید راه صحیح را پیدا کنیم تا به هدفی که داریم برسیم.
وقتی خودتان را تحلیل میکنید فکر میکنید منشا این پشتکار چه چیزی بود؟
به نظرم شرایط خانوادگی بود. برای نجات از شرایطی که دوست نداشتیم، دنبال راهکار بودیم و مادرم در ذهن ما حک کرده بود که برای نجات ،راهی جز درس خواندن نداریم و این طرز فکر خیلی خوبی بود.
یادم هست، تابستانها در کارگاه نجاری کار میکردم و در این تجربهها بیشتر بهیقین میرسیدم که نمیخواهم در آینده از اینکارها کنم. همانطور که از شغل پدرم راضی نبودم. میدانستم که در آینده اینکاررا ادامه نخواهم داد، پس چارهای نداشتم که درس بخوانم. آنقدر درس میخواندم که پدر و مادرم در یک مقطعی نگران و کلافه شده بودندو می ترسیدند من گوشه گیروافسرده شوم.
الآن که به زندگیام نگاه میکنم، میبینم همیشه بهترین انتخابها را داشتهام .ازدواجم، رشته تحصیلیام واینکه در هرزمانی بهترین کار ممکن را انجام داده ام. راهی که باید میرفتم را رفتهام و خدا را شکر که تابهحال راه اشتباهی نرفتهام؛ و دلیل موفقیتم یکی پشتکار زیادم بود و دیگری اتکا بسیار زیاد من به خداست.
چرا باوجود شرایط خاصی که داشتید، بعد از پایان درس بلافاصله به ایران برگشتید؟
سیستم آموزشی اینجا من را اذیت میکرد. وقتی رفتم آمریکا تازه فهمیدم که چقدر سیستم آموزشی ما غلط بود، سیستم ما بر اساس حفظ مطالب بود و آنها کاملاً درکی و مفهومی کار میکردند. زمانی که من رفتم تمام مدت شاگرد اول دانشکده داروسازی بودم ودر آزمون ورودی کلمبیا نمره شیمی آلیام ۹۶ شد از ۱۰۰ و دانشگاه اعلام کرد، میتوانم کلاس شیمی پیشرفته را انتخاب کنم ،ولی من کلاس شیمی معمولی هم برداشتم، سر همین کلاسها بود که متوجه شدم، هیچی از مباحث درسی نمیفهمم. مشکل در همان سیستم آموزشی ما بود. همینها برای من همیشه انگیزه برگشت بود که بتوانم تغییری در سیستم آموزش دانشگاهی به وجود بیاورم وواقعا به لطف خدا موفق هم بودیم. ایجاد دورههای تخصصی و دکترای حرفهای در داروسازی کمک بزرگی بودو زمینهساز تحولات خوبی بود. دانشجویان نخبه ما میرفتند و روی پروژههای آنها کار میکردند و خیلی از آنها جذب میشدند و برنمیگشتند، اما الآن بچهها روی پروژههای خودما کار میکنند و امروز ما واقعاً پیشرفتهای خوبی در زمینه داروسازی داریم. ما محیط و بستر تحقیقاتی قابل قبولی داریم.
سال ۶۵ بعداز انقلاب فرهنگی من رئیس دانشکده داروسازی بودم، آن زمان متوجه شدم از ۷۰ نفر عضو هیات علمی قبل از انقلاب فقط ۲۵ نفر ماندهاند، بقیه مهاجرت کرده بودندو ما مانده بودیم و گروههایی که در آنها هیچکس نبود،واز طرفی انگیزه و خودباوری هم برای تشکیل دورههای تخصصی و دکتری وجود نداشت ،ولی شما وضعیت امروز ما را ببینید، ما کلی فارغالتحصیل خوب از دانشگاههای خودمان داریم.
شما روی اعتقادات مذهبی خیلی تاکید دارید، نقش دین را در زندگی خوتان چگونه ارزیابی میکنید؟
من واقعاً معتقدم که آنچه من دارم،نعمتی است که خداوند عطا کرده ومن خودم هیچم و اگر چیزی هم میدانم ،لطف خداست و اعتقاد قلبی دارم که دین نقش زیادی در موقعیت و موفقیت آدمها دارد. یک انسان بیدین هیچوقت نمیتواند موفقیت داشته باشد یعنی همیشه ازنظر روانی دچار خلا است. بهترین محققین ما درگذشته متدین بودند. کسانی بودند که به خدا اعتقاد قوی داشتند و مادی هم نبودند. زندگی ابوعلی سینا یا زکریای رازی را ببینید. به نظر من اگر آدم بخواهد مادیگرا باشد، نمیتواند محقق خوبی باشد. انسان باید به نیرویی ماورای خودش اعتقاد داشته باشد،اینکه خدایی هست که ما را هدایت میکند و اینکه آخرتی وجود دارد.یک آدم متدین هر اتفاقی برایش بیفتد با اتکا به خدا و ایمان قلبی به فعالیتش ادامه می دهد و نیرویی ماورای این مسایل به او قدرت وانگیزه مضاعف میدهد. اگر کسی به اینها اعتقاد داشته باشد ،میتواند زندگیاش را درست اراده کند و اگراعتقاد نداشته باشد زندگی آرام و موفقی ندارد. اگر انسان فکر کند که من همهکارهام این شخص تحقیقاتش هم نمیتواند مفید باشد. اگر اعتقاد به خدا وجود داشت ،هیچوقت بمب اتم ساخته نمیشد و یا سلاحهای شیمیایی و مخرب تولید نمیشدکه باعث کشتار انسان های بی گناه زیادی شود. دین نقش بازدارندگی هم دارد ،زیرا اعتقاد به خدا باعث اجتناب از بدیها میشود.انسان باید به نیرویی ماورای خودش اعتقاد داشته باشد،بر اساس این اعتقاد است که می تواند زندگیش را بسازد و درست کند،این که انسان فکر کند که خودش همه کاره است ،حتی تحقیقاتش هم نمی تواند مفید باشد .
معیار تان برای آزدواج چه بود؟چرا برای ازدواج به ایران برگشتید در حالی که قطعا شرایط خوبی در آمریکا داشتید .
وقتی در دانشگاه کلمبیا پذیرفته شدم 28 سالم بود .بعد از یک سالی که انجا بودم تصمیم گرفتم، ازدواج کنم، براساس همان اعتقاداتی که داشتم میخواستم همسر ایرانی داشته باشم و کاملا سنتی ازدواج کردم.با خانواده ام مشورت کردم و از مادرم خواستم تا برایم همسر مناسبی پیدا کند و آنها دختر یکی از دوستان خانوادگی دایی ام را معرفی کردند که از خانواده ای بسیار خوب و اصیل بودند .بعد از ازدواج با همسرم به آمریکا برگشتیم .ایشان ترجیح دادند بیشتر به وضعیت خانه و بچه ها رسیدگی .کنند و بعد از انقلاب به حوزه رفتند وبا وجود تحصیلات حوزوی که دارند، ولی بیشتر زمانشان را به خانه اختصاص دادند. زندگی با کسی من مثل من اصلا کار راحتی نیست، کسی تمام مدت مشغول تحقیق و تدریس و کار باشد، ولی همسرم در تمام این سالها همراه و هم پای من بودند.
بچه ها متولد آمریکا هستند ؟
هیچ وقت در قید و بند این نبودم که بچه ها یم متولد کشور دیگری غیر ازایران باشند .بچه های من ایران متولد شدند و همین جا بزرگ شدند.هیچ وقت امریکا را برای اقامت وزندگی کردن دوست نداشتم .سیستم اجتماعی و تبعیض نژادی که وجود دارد من را آذیت می کرد و هیچ وقت تمایلی به زندگی کردن در آنجا نداشتم. شرایط آنجا با وجود امکانات
فوق العاده ای که برایم مهیا بود با شرایط روحی من سازگار نبود.
شما زمان جنگ در سنتز بعضی داروهای موثر در بهبود مجروحان شیمیایی نقش کلیدی داشتید. باوجودی که اتفاق غیر منتظره ای بود، چگونه توانستید در زمان کوتاه به نتیجه برسید؟
زمان جنگ اولین باری که عراقیها سلاحهای شیمیایی را به کاربردند ،سپاه یک نمونه آبی که مردم به صورتشان زده بودند و پوستشان تاولزده بود،جهت آزمایش و بررسی برای ما فرستادند و به ما گفتند که این چیست و عراقیها چه چیزی بکار بردهاند؟
ما بررسی کردیم و فهمیدیم از موستارد استفادهشده و اطلاع دادیم که عراقیها وارد جنگ شیمیایی شدهاند، همان زمان آقای رفسنجانی هم در نماز جمعه اعلام کرد. تا آن زمان ارزش تحقیقات در کشور روشن نبود؛ یعنی نمیدانستند که محقق و تحقیق ارزش دارد، فکر میکردند که تحقیقی که خارجیها انجام میدهند.بس است ، ما تحقیق کنیم که چه بشود. اوایل انقلاب که وضع بدتر هم بود و میگفتند محققین خود فروختهاند؛ اما در زمان جنگهای شیمیایی ارزش تحقیقات را متوجه شدند. ما نهتنها گفتیم که ماده بهکاررفته چه چیزی هست ،راه مقابله و درمانش را هم آموزش دادیم که چگونه سربازها را در مقابل این گازها محافظت کنند. بعد هم که از تابون استفاده کردند ما تشخیص دادیم و بعد هم که خارجیها آمدند تایید کردند که عراقیها از تابون و موستارد استفاده کردند. این مقطع و این تحقیقات نهتنها توانست به جبههها کمک کند، بلکه ارزش و جایگاه تحقیقات را به دولتمردان نشان داد.
در حال حاضر اخلاق جامعه پزشکی را چگونه ارزیابی میکنید؟
متاسفانه جامعه ما بهشدت مادی شده و از اخلاق دور شدیم و جامعه پزشکی هم جزئی از همین جامعه است. مادیات وپول بد بختی میآورد و حرص و طمع چون بیپایان است و حدومرزی ندارد، آدم را از اخلاق و خدمت دور میکند.
جامعه پزشکی خیلی با گذشته فرق کرده،قدیمیترها آدمهای معتقدتری بودند،بیشتر اهل خیر و کمک به فقرا بودند که امروزه این ویژگی خیلی کمرنگ شده و اخلاق روبهزوال است. الآن دیگر کمتر کسی مثل دکتر یلدا را میبینید که با چنان اخلاق و منشی زندگی کند. وقتی کسی ایمان داشته باشد روزی دست خداست ،رفتار و کردارش خیلی فرق میکند ،ما اعتقاداتمان ضعیف شده است. علم بیایمان ارزش ندارد و ایمان یعنی به اینکه آخرتی هم هست ،اگر به این یقین رسیدیم در هر شغل و حرفهای هم باشیم ،حواسمان به رفتارمان هست و خیلی چیزها عوض میشود.
با این حجم زیاد کاری که دارید، فرصت مطالعه در زمینه هایی غیر از داروسازی را هم دارید؟
بله .من به شعرو موسیقی علاقه زیادی دارم ،ولی بزرگ ترین لذت من قرآن خواندن است .صدای قرآن برای من آرام بخش است و خیلی به رادیو قرآن گوش می کنم ،در واقع صوت قرآن در عمق وجودم نفوذ می کند.من معنویات را یکی از شاخص ها می دانم و فکر می کنم علت موفقیت های علمای قدیمی خودمان هم همین باشد،معتقدم چون مادی نبودند موفق بودند .
عالمی بودند که به غیر از علم خودشان ،اعتقاد قلبی و راسخی به خداوند داشتند و خودشان را وقف این راه کرده بودندو چیز دیگری برایشان مهم نبود.
برهمین اساس در فرهنگ گذشته ما همیشه به تحصیل علم در کنار اخلاق ،خدمت به مردم و کمک به همنوع سفارش و توصیه شده است.
من بارها گفته ام که تنها علم به درد نمی خورد، حتی در غرب هم همین طور است.حالا بعد از سال ها فراموشی خدا به این نتیجه رسیدند که مذهب هم لازم است.در دین ما خیلی تاکید شده که بالاخره قیامت و حساب و کتابی هست.اینهاچیزهایی است که باید در جامعه و دانشگاههای ما جابیفتد ونهادینه شود.مسئله این 50 سالی که ما زندگی می کنیم نیست،نکته مهم این است که ما درطول عمرمان چه کرده ایم؟آیا در خدمت مردم بودیم یا فقط به دنبال زراندوزی ومنافع مالی و دنیایی بودیم؟ما باید در همه افراد ا حساس مسئولیت ایجادکنیم و همه موظف باشند که وظایفشان را به بهترین شکل ممکن انجام دهند.
متاسفانه اشکالی که ما در مملکت مان داریم این است که عمل کم داریم ،بیشتر حرف می زنیم تا عمل کنیم .
حالا بعداز گذشت 50 سال ، نتیجه بازگشت تان به ایران را چگونه ارزیابی می کنید؟
من خیلی خوشحالم از تصمیمی که گرفتم و فکر
می کنم تا حد زیادی به اهداف و آرزوهایم رسیدم .
من به این یقین رسیدم که خواستن توانستن است.از اولی که به ایران برگشتم آدم بهانه گیری نبودم که بخواهم از روز اول همه چیز آماده باشد،وقتی که آمدم امکاناتی که درآزمایشگاههای اینجا بود اصلا قابل مقایسه با شرایطی که در آمریکا داشتم نبود،ولی من باهمین امکانات پایین شروع کردم به تحقیق کردن .همیشه لازم نیست که تحقیقاتی که آنجا انجام
می دادیم را اینجا هم همان کار را کنیم. ما باید یاد بگیریم برحسب امکانات موجود کارکنیم.من از سال اولی که برگشتم مقاله چاپ میکردم،یعنی تحقیقی که ما میکردیم با همان امکانات محدود، قابلیت چاپ در مجلات بینالمللی را داشت.ما خودباوری نداشتیم و کمکم توانستیم به این یقین و ایمان برسیم که ما میتوانیم .من در مجموع خوشحالم از اینکه برگشتم و توانستم با کمک سایر دوستان و استادان به رشد و ارتقای حرفه ای و آکادمیک داروسازی در کشور کمک کنیم .شرایط امروز ما قابل مقایسه با سی سال پیش نیست و همین برای من کافی است.
حمیده طاهری
برچسب ها
دیدگاه کاربران
ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد