مینو محرز: دغدغههای تمامنشدنی استاد سختکوش و شجاع
بازنشر مصاحبه اختصاصی سپید با مینو محرز در تاریخ 8 مهر 1394
مینو محرز چهره آشنایی برای جامعه پزشکی است. او بیش از 50 سال است که در زمینه بیماری های عفونی فعالیت می کند. او از اولین کسانی است که نسبت به بیماری ایدز هشدار داد، تحقیقات علمی و پشتکارفوق العاده ای که سبب شد تا تابوهای اجتماعی و اخلاقی این بیماری کم رنگ شود، تلاش هایی که نشان داد باید به این بیماری نگاه واقع بینانه داشت و با نسل جوان به عنوان پرخطرترین گروه مورد تهدید صادقانه و باشجاعت و صریح حرف زد و جامعه را توجیح کرد که تنها راه نجات از این بیماری مهلک آگاهی و پیشگیری است. دکتر محرز را می توان به حق پایه گذار تحقیقات ایدز در ایران دانست.
اگر دوباره به دنیا بیایم باز هم پزشک می شوم
29 تیر 1399 ساعت: 13:4
29 تیر 1399 ساعت: 13:4
بازنشر مصاحبه اختصاصی سپید با مینو محرز در تاریخ 8 مهر 1394
مینو محرز چهره آشنایی برای جامعه پزشکی است. او بیش از 50 سال است که در زمینه بیماری های عفونی فعالیت می کند. او از اولین کسانی است که نسبت به بیماری ایدز هشدار داد، تحقیقات علمی و پشتکارفوق العاده ای که سبب شد تا تابوهای اجتماعی و اخلاقی این بیماری کم رنگ شود، تلاش هایی که نشان داد باید به این بیماری نگاه واقع بینانه داشت و با نسل جوان به عنوان پرخطرترین گروه مورد تهدید صادقانه و باشجاعت و صریح حرف زد و جامعه را توجیح کرد که تنها راه نجات از این بیماری مهلک آگاهی و پیشگیری است. دکتر محرز را می توان به حق پایه گذار تحقیقات ایدز در ایران دانست.

بازنشر مصاحبه اختصاصی سپید با مینو محرز در تاریخ 8 مهر 1394
او در حال حاضر رییس مرکز تحقیقات است و باشگاهی را راه اندازی کرده که بیش از 600 بیمار اچ آی وی در کنار هم تمرین زندگی میکنند. خانم دکتر محرز هنوز در آستانه 70 سالگی تمام دغدغه اش سلامتی جوان هایی است که ناآگاهانه به این ویروس مهلک آلوده میشوند و او معتقد است که با آگاهی بخشی به مردم می توان این بیماری را کنترل کرد، ویروسی که همچنان بر سمند ناآگاهی ما و کتمان های جاهلانه جامعه می تازد و قربانی میگیرد. پای صحبتهای دکتر محرز که مینشینی در تمام داستان زندگیاش ردپای این دغدغه را میبینی. او درحال حاضر رئیس مرکز تحقیقات ایدز بیمارستان امام خمینی، قائم مقام انجمن حمایت از بیماریهای عفونی، عضو پیوسته فرهنگستان علوم پزشکی ایران، عضو هیئت ممتحنه بورد و ارزش یابی متخصصین بیماریهای عفونی ایران، سردبیر مجله بیماریهای عفونی و گرمسیری ایران، عضو گروه علوم بهداشتی و تغذیه فرهنگستان علوم پزشکی، عضو کمیته کشور ایدز، عضو کمیته کشوری سل و تب مالت، عضو شورای برنامه ریزی کرسی یونسکو در زمینه آموزش سلامت و عضو گروه تدوین کننده دستورالعمل درمانی (گلاید لاینهای) کشوری است .
«70 سال پیش در ۲۹ دی سال ۱۳۲۴ در خیابان منیریه تهران به دنیا آمدم. پدرم سرهنگ نیروی زمینی ارتش و مادرم خانهدار بود. دو خواهر و سه برادر هستیم. من در تهران به دنیا آمدم ولی به اقتضای شغل پدرم یکی-دو سال اول زندگی را در کرمان بودیم، بعد تبریز و رضاییه و سپس ازآنجا به تهران برگشتیم، خواهرم ۱۱ ماه از من بزرگتر بودوما مثل دوقلوها باهم بزرگ میشدیم، وقتی خواهرم به کلاس اول رفت من هم همراهش میرفتم و پایان سال پدرم به مدیر مدرسه پیشنهاد داد که از من هم یک امتحان بگیرند و من با نمره خیلی خوبی قبول شدم و در سن ششسالگی رفتم کلاس دوم، بنابراین همیشه یک سال از همسنهای خودم جلوتر بودم. تحصیلات پنجم ابتدایی به بعد را در تهران گذراندم. اول مدرسه ایتالیاییها که زبان انگلیسی بسیار قوی داشتند و سپس دبیرستان پهلوی رفتم. چون پدرم خیلی به درس خواندن ما اهمیت میداد ما همیشه مدرسههای خوبی درس خواندیم، در سال ۱۳۴۲ هم دیپلم گرفتم. همان سال کنکور دادم و وارد دانشگاه علوم پزشکی تهران شدم.»
خودتان علاقهمند به درس خواندن بودید یا اصرار خانواده بود؟
پدرم بهشدت دوست داشت ما درس بخوانیم و ما را تشویق میکرد ولی هیچگاه فشار و اصراری روی ما نبود، برای امتحان کلاس اول پدرم فقط به مدرسه پیشنهاد داد که حالا که اینقدر مشتاقانه سر کلاس میآید یک فرصتی به من بدهند و بتوانم امتحان بدهم و من خودم خیلی درس خواندن را دوست داشتم و بهاجبار و فشار نبود، چیزی که جدیدا در خانوادهها زیاد دیده میشود که بهشدت بچهها را تحتفشار میگذارند که درس بخوانند.
پدرم خیلی علاقهمند بود و هرروز از تک تک ما ۵ نفر، درسهایمان را میپرسید ودرجریان جزییات درسهای ما بود. برای پدر و مادرم درس خواندن و تحصیلات همیشه در اولویت بود، ما یاد گرفته بودیم تنها راه پیشرفت و موفقیت فقط درس خواندن است و همین نگرش بود که باعث شد ما ۵ خواهر و برادر تحصیلات آکادمیک داشته باشیم.
پدرخدابیامرزم همیشه میگفت برای درس و ورزش هرچقدر لازم باشد هزینه میکنم و همین علاقه به درس خواندن تا همین امروز هم در خانوادههای ما وجود دارد.
انتخاب رشته پزشکی علاقه خودتان بود یا پیشنهاد پدر؟
پزشکی را خیلی دوست داشتم. پدرم هیچگاه رشتهای را به ما تحمیل نکرد، فقط دوست داشتند ما تحصیلاتمان را ادامه بدهیم و ما در انتخاب رشته کاملاً آزاد بودیم و من خودم پزشکی را دوست داشتم، البته داییام نیز پزشک بود و به دانشکده پزشکی دانشگاه تهران میرفت. پدربزرگ و مادربزرگم کرمانشاه بودند و درنتیجه ایشان با ما زندگی میکرد که الگوی خوبی برای من بود.
پدرم با ما خیلی دموکرات رفتار میکرد، مثل الآن نبود که متاسفانه پدر و مادرها اصرار عجیبی دارند که بچههایشان یا پزشک شوند یا مهندس و اصلاً علاقه و توانایی بچهها برایشان مهم نیست. به نظر من پزشکی و مهندسی ضریب هوشی خیلی بالایی نمیخواهد، بیشتر به پشتکار و تلاش بستگی دارد و بعضی از بچههایی که ضریب هوشیهای بالا و خاصی دارند شاید برای علوم پایه مناسبتر باشند که بتوانند خلاقیت داشته باشند و حتماً نباید به این دو رشته محدودشان کرد.
این انتقادی است که من همیشه به پدر و مادرها دارم که چرا اینقدر اصرار دارند که بچههایشان پزشک شوند. روزی که دخترم کنکور داشت خیلی از مادرها را دیدم که مضطرب بودند و بیشتر هم میگفتند که دوست دارند بچههایشان پزشکی بخوانند، وقتی گفتم که مملکت اینهمه پزشک را میخواهد چهکار کند و خیلی از پزشکان بیکار ماندهاند، جوابشان خیلی برایم جالب بود. یکی از مادرها گفت دخترم پزشکی بخواند مهم نیست که بیکار بماند، خوب ببینید این طرز فکر چه فشار روانی و غیرضروریای رابه بچهها تحمیل میکند، یک نگاه کاملاً خودخواهانه است. ولی خوشبختانه پدر من هیچگاه به ما چیزی را تحمیل نکردند. من رشته پزشکی انتخاب کردم و خواهرم شیمی را انتخاب کرد و پدرم هیچوقت مخالفتی نمیکرد. خواهرم از اول دوست داشت برای ادامه تحصیل به امریکا برود و بازهم پدرم مخالفتی نکرد و یکی از برادرهایم و خواهرم رفتند امریکا و هر دو چون درسشان خوب بود با بورسیه درس خواندن و خیلی بار مالی سنگینی برای پدرم به وجود نیاوردند.
من خودم دوست داشتم که رشتهای بخوانم که بتوانم برای جامعه مفید باشم. بعد هم که وارد این رشته شدم، هرچه پیش میرود با چیزهایی که میبینم، مریضهایی که ویزیت میکنم و کارهایی که انجام میدهم، برایم جدید است و تازگی دارد. در پزشکی، زندگی هیچوقت یکنواخت نیست و همیشه یک برنامه جدید میبینید. سال ۴۲ وارد دانشکده پزشکی شدم و در سال ۴۹ فارغالتحصیل شدم. در آن زمان اولین دوره دستیاری بود و تا قبل از آن Assistanپذیرش میکردند. ما جزو گروه اول رزیدنتی بودیم و من رشته عفونی را انتخاب کردم، دلیل آنهم این بود که در آن زمان بیماریهای عفونی خیلی زیاد بود. رشتهای بود که اگر خوب تشخیص میدادیم و بهموقع درمان میکردیم، مریض کاملاً نجات پیدا میکرد. درواقع اثر درمانی و تشخیص و کار کردن روی مریض را میدیدیم. بعد از سه سال که دوره تخصصم تمام شد در آن زمان باید به سربازی میرفتیم. من به سربازی رفتم و بعدازاینکه مرحله اول سربازی را گذراندم، چون استادیاریام در دانشگاه درستشده بود، برای بقیه دوره سربازی منتقل شدم و با لباس سربازی در بخش عفونی بیمارستان کار میکردم من ستوان یک بودم و کاملاً سربازی بود که برای خانمها گذاشته بودند. چه پزشک و چه متخصص گروه پزشکی، هیچکدام مستثنی نبودند و حتماً این دوره را به نام خدمات اجتماعی که همان سربازی بود باید میگذراندیم. بعدازآن بهعنوان عضو هیئتعلمی تا الآن مشغول انجاموظیفه هستم.
یعنی حتی رشته پزشکی را به بچهها پیشنهاد ندادید؟
اصلا اصرار نکردم. دختر من عاشق طبیعت و حفظ طبیعت و جانوران بود. رشته بیولوژی خواند و بعد به انگلیس رفت و فوقلیسانس را در حفظ محیطزیست گرفت. اینجا آمد، یک مدت هم کارکرد ولی دید که اینجا هیچکس به محیطزیست اهمیت نمیدهد. در پروژههای بینالمللی با سازمانهای مردمنهاد خارجی خیلی کارکرد، بعد ازدواج کرد و برای دکترا به استرالیا رفت و آنجا ماند. آنجا بازهم همین رشته را انتخاب کرد و دکترا در حفظ محیطزیست و تنوع زیستی گرفت. پسرم در دانشگاه صنعتی شریف متالوژی خواند و برای تخصص به آمریکا رفت و در رشته
Electronic Materia- Science، دکترا گرفت. رشتهای که خوانده است حتی در خود آمریکا هم کم است و در ایران اصلا همچنین چیزی نداریم. درنتیجه او هم فعلا در آمریکا ماندگار است. هر دو در رشتهای که خواندند، موفق هستند، ولی من خودم اگر دوباره به دنیا بیایم، پزشک میشوم گرچه اصلا دلم نمیخواست که به بچهها فشار بیاورم و هر چه که دوست داشتند، باید میخواندند.
آرزوی دوران کودکیتان را به یاد دارید؟
از وقتیکه به یاد دارم، دوست داشتم پزشک شوم. یادم هست وقتی بچه بودم و همراه مادرم به مطب دکتر میرفتم با چه عشقی به دستش و وسیلههای معاینه نگاه میکردم بعدها هم همیشه به پزشکی فکر میکردم که داییام پزشک بودند الگوی ذهنی من بودند. ولی این عشق و علاقه در بچههای من به وجود نیامد و باوجودی که من و همسرم پزشک بودیم ولی هیچوقت به بچهها تحمیل و اجباری نکردیم و بچهها هم که دیدن ما چه زندگی سختی داریم، تمایلی به این رشته نداشتند، جوانها خیلی دیگر تمایلی به زندگیهای سخت ندارند. برعکس نسل ما که اهل تلاش و پشتکار بیشتری بودیم. من به ورزش بچهها خیلی اهمیت میدادم و چون خودم ورزشکار بودم و تاثیرش را در زندگی خودم میبینم، به بچهها تاکید میکردم که حتماً ورزش کنند.
شما ورزش حرفهای میکردید؟
بله. من در تمام طول دانشکده پزشکی جزو تیم والیبال و بسکتبال بودم بعدها هم تنیس که نفر دوم دانشگاه بودم و اسکی را هم خودم کار میکردم و تا همین چند سال پیش هم همچنان تنیس بازی میکردم.
ورزش لطمهای به درس خواندن شما نمیزد؟
هم درس میخواندم هم بهشدت ورزش میکردم و هیچچیزی بهاندازه ورزش روی روحیه آدم تاثیر مثبت ندارد، به نظر من ورزش به آدم انگیزه و پشتکار میدهد. ورزش و درس هیچ منافاتی باهم ندارد.
چه سالی ازدواج کردید؟
من و همسرم جزو اولینهای دوره دستیاری بودیم. همسرم هم پزشک و جراح است. ایشان هم استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران بودند که الآن بازنشسته شدند. باهم رزیدنت بودیم، ایشان رزیدنت ارشد بود و من عضو کمیته دستیاری بودم. ازآنجا بیشتر باهم همکاری میکردیم. سال ۱۳۵۲ ازدواج کردیم و در سال ۵۳ علی پسرم به دنیا آمد. دو، سه هفته بعد از تولد علی، من به سربازی رفتم. خوشبختانه مادرم بود و مراقبت میکرد. روحشان شاد باشد، مادرم خیلی زحمت کشید.
آن موقع مرخصی زایمان نبود؟
مرخصی زایمان داشتیم ولی من حتماً باید به سربازی میرفتم. استادیاری من درستشده بود، نمیتوانستم آن را عقب بیندازم و کارم ازنظر دانشگاه عقب میافتاد. درنتیجه همه کارها را باهم کردم و خدا کمک کرد. فرزند دومم لیلی، سه سال و نیم بعد از علی به دنیا آمد. خب من به لحاظ کارم که در ایدز شروع کرده بودم و خیلی سرم شلوغ بود، همهاش نگران بودم که وقت کافی برای بچههایم نمیگذارم. این من را خیلی آزار میداد. با یک روانشناس صحبت کردم، گفت اگر شما وقت مفید بگذاری اشکال ندارد. ولی الآن میبینم که دخترم بچه دارد و میگوید من نمیخواهم کارکنم برای اینکه آن موقع که توکار میکردی، من به تو احتیاج داشتم، اما من میخواهم دائم در کنار فرزندم باشم و خودم بزرگش کنم. البته چون او خارج از کشور است کمک ندارد ولی ما اینجا کمک زیاد داشتیم. باوجودی که میگویند وقت مفید ولی بچه به مادر احتیاج دارد که دائم در خانه باشند و این است که هیچکدام از فرزندان من پزشک نشدند، زیرا زندگی من و پدرشان را میدیدند که اینقدر کار سنگینی است.
چرا باوجوداینکه موفق بودید و شرایطش را داشتید، به خارج از کشور نرفتید؟
من دوره ایدز را در استرالیا دیدم. بعدازاینکه ایدز اپیدمی شد سازمان جهانی بهداشت از تمام کشورها یک پزشک و یک پرستار را برای آموزش به جاهای خاصی که در این رشته خوب بودند دعوت میکرد و یکی از جاهایی که برای آموزش ایدز خیلی خوب بود، استرالیا بود. درنتیجه من در سال ۱۹۹۰ میلادی برای آموزش ایدز به استرالیا رفتم و در سیدنی و ملبورن بودم. مطالب زیادی هم آنجا یاد گرفتم. اما برای زندگی که اصلا فکر نکردم. من رشتهای که انتخاب کردم بهخصوص در رشته عفونی میخواستم که به مردم خودم کمک کنم، چون جامعه ما به این رشته احتیاج داشت. خیلی دلم میخواست که به مردم خودم خدمت کنم و در آن زمان امتحان ای اس اف جی بود که قبول شدم و امکان پذیرش در دانشگاه آمریکا برایم بود. خواهر و برادرانم هم برای تحصیل به آمریکا رفته بودند ولی من نرفتم. ترجیح دادم که همینجا بمانم و تخصص بگیرم. پشیمان نیستم و خوشحالم از اینکه اینجا ماندم.
بچهها که مقیم خارجاند، نوهتان را کمتر میبینید؟ نوهام را خیلی دوست دارم، راست میگویند نوه از بچه عزیزتر است. خوشبختانه با این سیستمهای جدید صوتی و تصویری همدیگر را میبینیم و جای شکرش باقی است. هم آنها میآیند و هم ما میرویم. دخترم یک پسر ۳ ساله به اسم دارا دارد.
هنوز ورزش میکنید؟
بله، الآن فقط تنیس بازی میکنم و ورزشهای سنگین را نمیتوانم انجام دهم. من وارد دانشکده پزشکی که شدم اولین سالی بود که تیم دختران تشکیل میشد، قبلش در رشته والیبال و بسکتبال فقط تیم پسران بود. هرروز بعدازظهر و بعد از کلاسها در زمین ورزش دانشگاه تمرین میکردیم. در تنیس و اسکی هم که در تیم دانشگاه بودم. من قهرمان دوم تنیس دانشگاه بودم. قهرمان اول هم دوست صمیمی من شهلا چهرازی بود که هر دو دانشکده پزشکی بودیم. از دبیرستان باهم درس میخواندیم، باهم وارد دانشکده پزشکی شدیم و باهم دیپلم گرفتیم، او به امریکا رفت و من اینجا ماندم. همان ورزش کردنها باعث شد که اینقدر باانگیزه و باانرژی بمانیم. واقعاً به نظر من ورزش خیلی لازم است. فردی که میخواهد به این رشته بیاید باید ورزش کند. من هنوز هم حتی اگر وقت نداشته باشم که بروم تنیس بازی کنم یک پیادهروی اول وقت دوروبر خانه میروم که برایم انرژیزاست. آن موقع خیلی وقتها صبح زود به کوه میرفتیم، میآمدیم یک دوش میگرفتیم و سرکار میآمدیم؛ یعنی این کارهایی است که تمامروز به آدم انرژی میدهد. نمیدانم که چه شده بچهها خیلی دنبال این کارها نمیروند، بهخصوص دخترها که امکاناتشان کمتر است و بهراحتی پسرها نیستند. من این کمبود را در جوانان کاملاً حس میکنم درحالیکه برای روحیه بیشتر کار کردن و پایایی و پویایی لازم است.
بهغیراز ورزش کردن چهکارهایی میکنید؟
مطالعه میکنم، بهغیراز کتابهایی که مربوط به رشته خودمان است، به کتابهای تاریخی علاقه دارم و گاهی هم اگر خیلی حوصله داشته باشم بعضی از فیلمهای ایرانی که فرصت نکردم در سینما ببینم، در تلویزیون میبینم. فیلمهای جدید ایرانی خیلی باکیفیت شده است.
آشپزی هم میکنید؟
بله، آشپزی میکنم ولی خیلی دوست ندارم یعنی خیلی عادت ندارم ولی اگر غذا درست کنم خوشمزه است. میدانید که آشپزخانه ایرانی بیش از ۲۰۰ نوع غذا دارد ولی من چند تا را بیشتر بلد نیستم و درست میکنم. خیلی فرصت نمیکنم. گرچه کارهای خانه را خودم میکنم. من ۵، ۶ صبح از خواب بیدار میشوم و دائم کاردارم تا حدود ۱۰، ۱۱ شب که بخوابم. هیچوقت بیکار نیستم، کارم خیلی سنگین است.
چه انگیزهای پشت اینهمه تلاش است؟
من میبینم که هرکدام از کارهایم را بخواهم کم کنم، نمیشود و از همه بیشتر میخواهم که کار خصوصی خود را کم کنم، ولی بیماران نمیگذارند. اینقدر میآیند و التماس میکنند که آدم نمیتواند نبیند. الآن متاسفانه بیماری عفونی خیلی زیاد شده است. انگیزهای که من برای کارم دارم بیشتر الآن روی سلامت جوانان و بهخصوص مسئله ایدز و آسیبهایی که الآن جوانان گرفتارش شدند، بیشتر من را وادار میکند که کارکنم. کار من هم بیشتر روی این قسمت است. ولی هنوز وقتی یک جوانی مبتلا به HIV میآید و در مطب من مینشیند، من قلبم میایستد. تحصیلکرده با خانواده خوب ولی به او آگاهی ندادند که مثلاً باید از کاندوم در رابطه جنسی استفاده میکردی. جزو باهوشترین جوانان این کشور بوده که جز ۲۰۰ نفر اول، قبول و فارغالتحصیل شده ولی نمیدانسته و تماس جنسی حفاظت نشده داشته است. این را کسی به او یاد نداده است و این برای من خیلی دردناک است. هیچچیز من را جز این حالت خسته نمیکند که ببینم بهسلامت جوانان اهمیت داده نمیشود.
وضعیت جامعه پزشکی، دانشکدهها و دانشجویان پزشکی را چگونه ارزیابی میکنید؟
زمانی که ما سر کلاس میرفتیم، منابع و کتابها خارجی بود و تعداد کمی کتاب به زبان انگلیسی در فیزیولوژی و آناتومی وارد شده بود، بنابراین بیشتر سر کلاس نکات را یاد میگرفتیم. همچنین چیز دیگری جز کتاب، کلاس و کتابخانه و استاد نبود، اما الآن سیستم وسیع اینترنت وجود دارد که واقعاً باعث شده تا جوانها دیگر انگیزه اینکه سر کلاس بنشینند را نداشته باشند. البته من اعتقاد دارم که اساتید باید چیزهایی را درس بدهند که در خطوط سفید کتاب نوشته شده است و آن تجربه درست و بیان نکات ریز وضعیت بیماری در کشور است که در کتب چاپ انگلیس و آمریکا نیست. بعد هم متاسفانه چیزی که اخیرا مرا خیلی اذیت میکند، این است که انگیزه در جوانان از بین رفته است. مثل زمانی که ما انگیزه داشتیم، نیستند. در زمان دستیاری دو روز کشیک میدادیم و واقعاً شب تا صبح تنها ۱۰ دقیقه روی صندلی آهنی میتوانستیم چشمانمان را ببندیم، اما در عوض مطالب زیادی یاد گرفتیم و نمردیم، بلکه تجربه بیشتری پیدا کردیم. الآن برای جوان ما سخت است که بخواهد کشیک زیاد بدهد. اعتراض میکنند، با اینکه تعدادشان هم بیشتر شده و کشیک کمتری میدهند. وقتی به من غر میزنند، میگویم به من غر نزنید چون من دورهای را گذراندم که مطالب زیادی یاد گرفتم و اصلا سختم نبود. در شهرستانها بیمارستان نبود و از تمامی شهرستانها مریض به آنجا ارجاع میشد، بالطبع اورژانس ما با بیماران مختلف و عفونتهای مختلف، همیشه پر بود، یعنی هیچکدام از رزیدنتها بیکار نبودند و چون تمام وقت هم بودیم وقتی مثلاً میدیدم که در درمانگاه من بیمار نیست به درمانگاه جراحی و یا اتاق عمل هم میرفتم و مریض را آنجا میدیدم. انگیزه یاد گرفتن در ما فوقالعاده بالا بود. نه فقط خودم را بگویم، این انگیزه و پشتکار در همه دانشجویان وجود داشت. جوانان فعلی امکانات آموزشی خیلی پیشرفتهای دارند، سیستم آموزش با سیستم ما فرق کرده است. دانشجویان از وسایل کمک آموزشی جدید که الآن استفاده میکنند، باید خیلی مهارتهایشان بیشتر شود ولی عملا اینطور نیست؛ یعنی عملا میبینیم که باوجوداینکه سیستم آموزش در دنیا خیلی پیشرفت کرده ولی دانشجویان ما در قبال این پیشرفت، بازدهی لازم را ندارند.
به نظر شما علت این افت انگیزه چیست؟
من معتقدم، علتش این است که تعداد کمی برای یاد گرفتن، انگیزه دارند و سر کلاس میآیند و خیلیها اصلا نمیآیند. وارد دانشکده میشوند، امتحان میدهند و هوشش را دارند اما بیانگیزهاند. چگونه میشود این انگیزه را در آنها تقویت کرد؟
من نمیدانم. یکی از مشکلات بزرگ دیگر که من همیشه با پدر و مادرها هم که صحبت میکنم، میگویم این است که پدر و مادرها میخواهند بچهشان پزشک یا مهندس شود و به علاقه قلبی بچه اهمیت نمیدهند؛ بنابراین خیلیهایشان بسیار باهوشند و به دانشکده پزشکی میآیند ولی دوست ندارند. این در حالی است که برای پزشکی باید عاشق این رشته باشی وگرنه اصلا پزشک خوبی نمیشوی؛ زیرا درسها سنگین است، تا آخر عمر هم کارتان سنگین است. وظیفه سنگینی برای حفظ جان مردم بر عهده دارید، اگر کسی انگیزه نداشته باشد و این رشته را دوست نداشته باشد، اصلا نباید بیاید. خیلیها به زور پدر و مادر میآیند و وقتی وارد دانشکده میشوند، انگیزه خود را بیشتر از دست میدهند. یک بار دانشجویی پیش من آمد، سال پنجم بود، گفت خانم دکتر من میخواهم با شما مشورت کنم که من الآن امکان اینکه بروم در تجارت و بازار، کارکنم برایم وجود دارد، شما نظرتان چیست؟ من انگار آب سرد روی سرم ریختند،
۵ سال برای چه عمرت را تلف کردی و جای کسی را گرفتی؟ تازه الآن بعد از ۵ سال میخواهی بروی؟ انتخاب رشته خیلی مهم است،گاه اصرار پدر و مادر عامل اصلی است و علاقه فرزند اصلا مطرح نیست و در بعضی موارد هم فقط برای اینکه نمرهاش را آورده، میخواهد پزشک شود. پزشک شدن عشق به این رشته و کار کردن در آن را میخواهد. اصلا نمیتوان الکی پزشک شد. همیشه استاد یلدا به ما میگفت که وقتی یک پزشک روپوش سفید به تن میکند، باهمه حرفهها فرق دارد چرا که کوچکترین لک بر روی این روپوش معلوم است و این خیلی نکته مهمی است، یعنی کسی باید به این رشته بیاید که دوست داشته باشد به مردمش خدمت کند.
چطور شد که اینقدر در زمینه ایدز متمرکز شدید؟
وقتی که ایدز در جهان اپیدمی شد و در ایران هم مواردش دیده شد، سال 62- ۱۳۶۱ اولین سخنرانی در مورد ایدز در ایران را در کنفرانس سالانه انجمن عفونی ارائه دادیم. یادم هست که سخنرانی من را آخر گذاشته بودند ولی سالن پر بود و همه آمده بودند که ببینند AIDS یعنی چه؟ زیرا تا آن زمان نشنیده بودند. وقتی در مورد ایدز صحبت کردم، همه تعجب کردند که این چیست. بعد از آن پا پیش گذاشتم و شروع کردیم به اینکه در گروه عفونی بیماران را پذیرش کنیم. راجع به ایدز کار کردم. الآن نزدیک ۳۰ سال است که من در این رشته کار میکنم. گروه عفونی دانشگاه، هم همه همکاری کردند و الآن بهترین مرکز برای آموزش ایدز، پذیرش بیماران و علم ایدز در ایران است. اوایل خیلی سخت بود، درمانی برای این بیماران نبود، بیماران اکثرا جوان و هموفیلی بودند و جلوی چشمانم آب میشدند و در سوگ آنها به پدر و مادرشان نیز مشاوره میدادیم. الآن هم کار سختی است، چرا که هرروز شاهد ابتلای جوانان هستیم. برای من بسیار سنگین است ولی الآن چون درمان و دارو وجود دارد و دیگر بیماری کشنده نیست، قابل کنترلتر شده است. الآن دغدغه من سلامت جوانان ازنظر آسیبهای اجتماعی است که یکی از آنها همین اعتیاد و ایدز است. بالطبع دانشگاه علوم پزشکی تهران موافقت کرد که مرکز تحقیقات ایدز را راه بیندازند. ما تنها مرکز تحقیقاتی بودیم که راجع به ایدز در ایران کار میکردیم و تا کنون بالای ۲۰۰ پروژه انجام دادهایم، ولی پروژههایمان روی محور اپیدمیولوژی بود و بیشتر بر روی ایدز در کسانی که مصرف کننده مواد مخدر تزریقی در تهران بودند و خیلی موارد دیگر تمرکز داشت. نتایج طرح وضع ایدز در کودکان خیابانی خیلی برای من تکان دهنده بود. بعدها غیر از کارهای اپیدمیولوژی، کارهای کلینیکال ترایال (کارآزمایی بالینی) نیز آغاز شد که از جمله میتوان به داروی آیمود اشاره کرد. این دارو را در مرکزمان کار کردیم که گیاهی است، در ایران ساخته میشود و بهعنوان تقویت کننده سیستم ایمنی خیلی خوب مورد استفاده قرار گرفته است. علاوه بر آن مرکز ما که یک کمپلکس آموزشی، پژوهشی و درمانی است، به عنوان مرکز مرجع مراقبت و درمان ایدز در تمام کشور شناخته شده است. در حال حاضر فلوشیپ ایدز تربیت میکنیم. برای کارهای تحقیقاتی ایدز هم آزمایشگاه مرجع داریم. یکی از پروژههایی که اجرا کردم و از آن خیلی راضی هستم، تحت عنوان یاران مثبت است. ما بهعنوان پروژه یک باشگاهی درست کردیم که همه افراد HIV مثبت آنجا عضو هستند و تحت نظر مرکز، خودشان آنجا را اداره میکنند. در اینجا توانایی افراد را ازنظر علمی، آگاهی نسبت به بیماریشان و مراقبت از خودشان بالا میبریم و به آنها آموزش میدهیم تا وارد اجتماع شوند و بقیه را آموزش دهند، کلاس موسیقی، انگلیسی و ورزش هم دارند. در حال حاضر بالای ۶۰۰ عضو داریم و اینقدر این بچهها فعال هستند که از تماشای آنها لذت میبرید. یکی از بیماران را مادرش از داخل جوی آب آورد و گفت من جان فرزندم را از شما میخواهم، الآن برای من پروپوزال مینویسد و کارگاه معرق کاری راه میاندازد و به دیگران آموزش میدهد که چگونه معرق کار کنند. این پروژه را خیلی دوست دارم و باعث رضایت من شد. من در درجه اول همیشه خودم را معلم میدانم، در کنار این کار رئیس مرکز تحقیقات ایدز هستم و آموزش و پژوهش ایدز در ایران را رهبری و هدایت میکنم. از سالها پیش عضو پیوسته فرهنگستان علوم پزشکی هستم. بالای سی سال عضو بورد امتحانات تخصصی عفونی هستم. دبیر انجمن بیماریهای عفونی، قائم مقام انجمن حمایت از بیماران عفونی، عضو کمیته کشوری ایدز و سل در وزراتخانه هستم. عضو کمیته کشوری تجویز منطقی داروها نیز هستم. ببینید که از صبح تا شب من باید چقدر کارکنم.
آیا از شیوه اطلاع رسانی در مورد بیماری ایدز در کشور رضایت دارید؟
اصلا؛ یعنی همه زحمات ما به دلیل اینکه دیگر ارگانها همکاری نمیکنند، از دست میرود. فقط وزارت بهداشت با دانشی که افراد در اداره ایدز دارند همکاری میکند و این اصلا کافی نیست.
توصیهای به جوانان و دانشجویان دارید؟
بله، خیلی زیاد یکی اینکه حتماً ورزش کنند و دوم اینکه سعی کنند که انگیزه در آنها از بین نرود. اگر وارد دانشکده پزشکی شدند با عشق و علاقه مریض ببینند. دکتر یلدا به ما میگفت ما صبح که از خواب پا میشویم و از خانه بیرون میآییم خیلی چیزهای بد و خوب میبینیم، سعی کنیم که خوبیها را ببینیم به جای بدیها، زیباییها را ببینیم و به آنها عشق بورزیم. اگر سعی کنیم که قسمت پر لیوان را ببینیم برای جوانان شاید اینقدر درس خواندن و کار کردن سخت نباشد، البته درصد بالایی هنوز خوب هستند ولی مثل آن موقعها نیست. من الآن ۳۵ سال است که در دانشگاه درس میدهم و هر سال ۲۰۰ دانشجو دیدم. من میبینم که روز به روز بچهها بیحوصلهتر میشوند. بچههای باهوش کشور به دانشگاه علوم پزشکی تهران میآیند، شاید اولین چیزی که توصیه میکنم این است که ورزش کنند که مقداری روحیه پیدا کنند، صبح زود از خواب بیدار شوند. من فکر میکنم که اگر خودشان را به ورزش کردن، عادت بدهند شاید یک مقدار انگیزه آنها بیشتر شود. توصیه من به دانشجویان این است که پزشکی شوخی ندارد. ما ۱۸ سالگی وارد دانشکده میشویم و بعد از ۷ سال و در ۲۵ سالگی جان انسانها دست ماست. در هیچ جای دنیا اینگونه نیست، شما باید لیسانس بگیری و پختهتر بشوی و بعد بروی و پزشکی بخوانی. باید با علاقه این دوره را گذراند و باید باعشق یاد گرفت که بتوان جان آدمها را نجات داد و برای مریضها مفیدبود.
در این نقطه از زندگی خود که هستید، آیا چیزی هست که ازآنجام ندادنش پشیمان شده باشید؟ یعنی حسرت چیزی را داشته باشید؟
نه ،خوشبختانه هر کاری که تا الآن خواستم را انجام دادم و به اصطلاح شانس بزرگ من این بوده که تا حالا در هرجایی که خواستم یک کاری انجام بدهم، انجام دادم، برای اینکه پایش ایستادم، با عشق وپشتکار پای خواستههایم ایستادم و به سرانجام رساندمشان. البته من هیچوقت تفکیک جنسیت در رشته پزشکی نمیکنم، چون اصلا جنسیت در علم مطرح نیست. ولی همه به من میگویند که بهعنوان یک خانم ما به شما افتخار میکنیم. درحالیکه من میگویم که باید اینگونه باشد. چرا خانمها باید خودشان را دست کم بگیرند چون من در این موارد خیلی فمینیست هستم. ما چیزی کم از مردان نداریم. میتوانیم فعال باشیم، میتوانیم هر کار مفیدی که دلمان میخواهد، انجام دهیم. این است که خدا را شکر میگویم که هر کاری که میخواستم در زندگی انجام دهم چه در زندگی خصوصی، چه در زندگی علمی و کاری خود توانستم انجام دهم. بعضی اوقات فکر میکنم که شاید این مقدار کاری که توانستم بکنم، حتی کم بوده و اگر همکاری بقیه بود، در ایدز هم از اینجایی که الآن هستیم، بهتر میبودیم. با اینکه خیلی سعی خودم را کردم و امیدوارم که بعد از این هم بتوانیم بیشتر کار کنیم، امیدوارم که جوانهایی که با ما در مرکز تحقیقات و جاهای دیگر کار میکنند بتوانند که بعدازاینکه ما کنار رفتیم، باهمین انرژی و علاقه این برنامه ایدز را در دانشگاه پیگیری کنند؛ تمام کسانی که بعد از ما به گروه عفونی آمدند، برنامه ایدز را ادامه میدهند و همین مسئله است که باعث میشود من احساس کنم تا آنجایی که میتوانستیم کار خودمان را کردیم و اگر فرصت باشد از این بهتر هم میتوانیم کار کنیم، یعنی هنوز خسته نشدیم و تا جان داریم در این کار که حفظ جان جوانان این کشور است، قدم برمیداریم.
حمیده طاهری
او در حال حاضر رییس مرکز تحقیقات است و باشگاهی را راه اندازی کرده که بیش از 600 بیمار اچ آی وی در کنار هم تمرین زندگی میکنند. خانم دکتر محرز هنوز در آستانه 70 سالگی تمام دغدغه اش سلامتی جوان هایی است که ناآگاهانه به این ویروس مهلک آلوده میشوند و او معتقد است که با آگاهی بخشی به مردم می توان این بیماری را کنترل کرد، ویروسی که همچنان بر سمند ناآگاهی ما و کتمان های جاهلانه جامعه می تازد و قربانی میگیرد. پای صحبتهای دکتر محرز که مینشینی در تمام داستان زندگیاش ردپای این دغدغه را میبینی. او درحال حاضر رئیس مرکز تحقیقات ایدز بیمارستان امام خمینی، قائم مقام انجمن حمایت از بیماریهای عفونی، عضو پیوسته فرهنگستان علوم پزشکی ایران، عضو هیئت ممتحنه بورد و ارزش یابی متخصصین بیماریهای عفونی ایران، سردبیر مجله بیماریهای عفونی و گرمسیری ایران، عضو گروه علوم بهداشتی و تغذیه فرهنگستان علوم پزشکی، عضو کمیته کشور ایدز، عضو کمیته کشوری سل و تب مالت، عضو شورای برنامه ریزی کرسی یونسکو در زمینه آموزش سلامت و عضو گروه تدوین کننده دستورالعمل درمانی (گلاید لاینهای) کشوری است .
«70 سال پیش در ۲۹ دی سال ۱۳۲۴ در خیابان منیریه تهران به دنیا آمدم. پدرم سرهنگ نیروی زمینی ارتش و مادرم خانهدار بود. دو خواهر و سه برادر هستیم. من در تهران به دنیا آمدم ولی به اقتضای شغل پدرم یکی-دو سال اول زندگی را در کرمان بودیم، بعد تبریز و رضاییه و سپس ازآنجا به تهران برگشتیم، خواهرم ۱۱ ماه از من بزرگتر بودوما مثل دوقلوها باهم بزرگ میشدیم، وقتی خواهرم به کلاس اول رفت من هم همراهش میرفتم و پایان سال پدرم به مدیر مدرسه پیشنهاد داد که از من هم یک امتحان بگیرند و من با نمره خیلی خوبی قبول شدم و در سن ششسالگی رفتم کلاس دوم، بنابراین همیشه یک سال از همسنهای خودم جلوتر بودم. تحصیلات پنجم ابتدایی به بعد را در تهران گذراندم. اول مدرسه ایتالیاییها که زبان انگلیسی بسیار قوی داشتند و سپس دبیرستان پهلوی رفتم. چون پدرم خیلی به درس خواندن ما اهمیت میداد ما همیشه مدرسههای خوبی درس خواندیم، در سال ۱۳۴۲ هم دیپلم گرفتم. همان سال کنکور دادم و وارد دانشگاه علوم پزشکی تهران شدم.»
خودتان علاقهمند به درس خواندن بودید یا اصرار خانواده بود؟
پدرم بهشدت دوست داشت ما درس بخوانیم و ما را تشویق میکرد ولی هیچگاه فشار و اصراری روی ما نبود، برای امتحان کلاس اول پدرم فقط به مدرسه پیشنهاد داد که حالا که اینقدر مشتاقانه سر کلاس میآید یک فرصتی به من بدهند و بتوانم امتحان بدهم و من خودم خیلی درس خواندن را دوست داشتم و بهاجبار و فشار نبود، چیزی که جدیدا در خانوادهها زیاد دیده میشود که بهشدت بچهها را تحتفشار میگذارند که درس بخوانند.
پدرم خیلی علاقهمند بود و هرروز از تک تک ما ۵ نفر، درسهایمان را میپرسید ودرجریان جزییات درسهای ما بود. برای پدر و مادرم درس خواندن و تحصیلات همیشه در اولویت بود، ما یاد گرفته بودیم تنها راه پیشرفت و موفقیت فقط درس خواندن است و همین نگرش بود که باعث شد ما ۵ خواهر و برادر تحصیلات آکادمیک داشته باشیم.
پدرخدابیامرزم همیشه میگفت برای درس و ورزش هرچقدر لازم باشد هزینه میکنم و همین علاقه به درس خواندن تا همین امروز هم در خانوادههای ما وجود دارد.
انتخاب رشته پزشکی علاقه خودتان بود یا پیشنهاد پدر؟
پزشکی را خیلی دوست داشتم. پدرم هیچگاه رشتهای را به ما تحمیل نکرد، فقط دوست داشتند ما تحصیلاتمان را ادامه بدهیم و ما در انتخاب رشته کاملاً آزاد بودیم و من خودم پزشکی را دوست داشتم، البته داییام نیز پزشک بود و به دانشکده پزشکی دانشگاه تهران میرفت. پدربزرگ و مادربزرگم کرمانشاه بودند و درنتیجه ایشان با ما زندگی میکرد که الگوی خوبی برای من بود.
پدرم با ما خیلی دموکرات رفتار میکرد، مثل الآن نبود که متاسفانه پدر و مادرها اصرار عجیبی دارند که بچههایشان یا پزشک شوند یا مهندس و اصلاً علاقه و توانایی بچهها برایشان مهم نیست. به نظر من پزشکی و مهندسی ضریب هوشی خیلی بالایی نمیخواهد، بیشتر به پشتکار و تلاش بستگی دارد و بعضی از بچههایی که ضریب هوشیهای بالا و خاصی دارند شاید برای علوم پایه مناسبتر باشند که بتوانند خلاقیت داشته باشند و حتماً نباید به این دو رشته محدودشان کرد.
این انتقادی است که من همیشه به پدر و مادرها دارم که چرا اینقدر اصرار دارند که بچههایشان پزشک شوند. روزی که دخترم کنکور داشت خیلی از مادرها را دیدم که مضطرب بودند و بیشتر هم میگفتند که دوست دارند بچههایشان پزشکی بخوانند، وقتی گفتم که مملکت اینهمه پزشک را میخواهد چهکار کند و خیلی از پزشکان بیکار ماندهاند، جوابشان خیلی برایم جالب بود. یکی از مادرها گفت دخترم پزشکی بخواند مهم نیست که بیکار بماند، خوب ببینید این طرز فکر چه فشار روانی و غیرضروریای رابه بچهها تحمیل میکند، یک نگاه کاملاً خودخواهانه است. ولی خوشبختانه پدر من هیچگاه به ما چیزی را تحمیل نکردند. من رشته پزشکی انتخاب کردم و خواهرم شیمی را انتخاب کرد و پدرم هیچوقت مخالفتی نمیکرد. خواهرم از اول دوست داشت برای ادامه تحصیل به امریکا برود و بازهم پدرم مخالفتی نکرد و یکی از برادرهایم و خواهرم رفتند امریکا و هر دو چون درسشان خوب بود با بورسیه درس خواندن و خیلی بار مالی سنگینی برای پدرم به وجود نیاوردند.
من خودم دوست داشتم که رشتهای بخوانم که بتوانم برای جامعه مفید باشم. بعد هم که وارد این رشته شدم، هرچه پیش میرود با چیزهایی که میبینم، مریضهایی که ویزیت میکنم و کارهایی که انجام میدهم، برایم جدید است و تازگی دارد. در پزشکی، زندگی هیچوقت یکنواخت نیست و همیشه یک برنامه جدید میبینید. سال ۴۲ وارد دانشکده پزشکی شدم و در سال ۴۹ فارغالتحصیل شدم. در آن زمان اولین دوره دستیاری بود و تا قبل از آن Assistanپذیرش میکردند. ما جزو گروه اول رزیدنتی بودیم و من رشته عفونی را انتخاب کردم، دلیل آنهم این بود که در آن زمان بیماریهای عفونی خیلی زیاد بود. رشتهای بود که اگر خوب تشخیص میدادیم و بهموقع درمان میکردیم، مریض کاملاً نجات پیدا میکرد. درواقع اثر درمانی و تشخیص و کار کردن روی مریض را میدیدیم. بعد از سه سال که دوره تخصصم تمام شد در آن زمان باید به سربازی میرفتیم. من به سربازی رفتم و بعدازاینکه مرحله اول سربازی را گذراندم، چون استادیاریام در دانشگاه درستشده بود، برای بقیه دوره سربازی منتقل شدم و با لباس سربازی در بخش عفونی بیمارستان کار میکردم من ستوان یک بودم و کاملاً سربازی بود که برای خانمها گذاشته بودند. چه پزشک و چه متخصص گروه پزشکی، هیچکدام مستثنی نبودند و حتماً این دوره را به نام خدمات اجتماعی که همان سربازی بود باید میگذراندیم. بعدازآن بهعنوان عضو هیئتعلمی تا الآن مشغول انجاموظیفه هستم.
یعنی حتی رشته پزشکی را به بچهها پیشنهاد ندادید؟
اصلا اصرار نکردم. دختر من عاشق طبیعت و حفظ طبیعت و جانوران بود. رشته بیولوژی خواند و بعد به انگلیس رفت و فوقلیسانس را در حفظ محیطزیست گرفت. اینجا آمد، یک مدت هم کارکرد ولی دید که اینجا هیچکس به محیطزیست اهمیت نمیدهد. در پروژههای بینالمللی با سازمانهای مردمنهاد خارجی خیلی کارکرد، بعد ازدواج کرد و برای دکترا به استرالیا رفت و آنجا ماند. آنجا بازهم همین رشته را انتخاب کرد و دکترا در حفظ محیطزیست و تنوع زیستی گرفت. پسرم در دانشگاه صنعتی شریف متالوژی خواند و برای تخصص به آمریکا رفت و در رشته
Electronic Materia- Science، دکترا گرفت. رشتهای که خوانده است حتی در خود آمریکا هم کم است و در ایران اصلا همچنین چیزی نداریم. درنتیجه او هم فعلا در آمریکا ماندگار است. هر دو در رشتهای که خواندند، موفق هستند، ولی من خودم اگر دوباره به دنیا بیایم، پزشک میشوم گرچه اصلا دلم نمیخواست که به بچهها فشار بیاورم و هر چه که دوست داشتند، باید میخواندند.
آرزوی دوران کودکیتان را به یاد دارید؟
از وقتیکه به یاد دارم، دوست داشتم پزشک شوم. یادم هست وقتی بچه بودم و همراه مادرم به مطب دکتر میرفتم با چه عشقی به دستش و وسیلههای معاینه نگاه میکردم بعدها هم همیشه به پزشکی فکر میکردم که داییام پزشک بودند الگوی ذهنی من بودند. ولی این عشق و علاقه در بچههای من به وجود نیامد و باوجودی که من و همسرم پزشک بودیم ولی هیچوقت به بچهها تحمیل و اجباری نکردیم و بچهها هم که دیدن ما چه زندگی سختی داریم، تمایلی به این رشته نداشتند، جوانها خیلی دیگر تمایلی به زندگیهای سخت ندارند. برعکس نسل ما که اهل تلاش و پشتکار بیشتری بودیم. من به ورزش بچهها خیلی اهمیت میدادم و چون خودم ورزشکار بودم و تاثیرش را در زندگی خودم میبینم، به بچهها تاکید میکردم که حتماً ورزش کنند.
شما ورزش حرفهای میکردید؟
بله. من در تمام طول دانشکده پزشکی جزو تیم والیبال و بسکتبال بودم بعدها هم تنیس که نفر دوم دانشگاه بودم و اسکی را هم خودم کار میکردم و تا همین چند سال پیش هم همچنان تنیس بازی میکردم.
ورزش لطمهای به درس خواندن شما نمیزد؟
هم درس میخواندم هم بهشدت ورزش میکردم و هیچچیزی بهاندازه ورزش روی روحیه آدم تاثیر مثبت ندارد، به نظر من ورزش به آدم انگیزه و پشتکار میدهد. ورزش و درس هیچ منافاتی باهم ندارد.
چه سالی ازدواج کردید؟
من و همسرم جزو اولینهای دوره دستیاری بودیم. همسرم هم پزشک و جراح است. ایشان هم استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران بودند که الآن بازنشسته شدند. باهم رزیدنت بودیم، ایشان رزیدنت ارشد بود و من عضو کمیته دستیاری بودم. ازآنجا بیشتر باهم همکاری میکردیم. سال ۱۳۵۲ ازدواج کردیم و در سال ۵۳ علی پسرم به دنیا آمد. دو، سه هفته بعد از تولد علی، من به سربازی رفتم. خوشبختانه مادرم بود و مراقبت میکرد. روحشان شاد باشد، مادرم خیلی زحمت کشید.
آن موقع مرخصی زایمان نبود؟
مرخصی زایمان داشتیم ولی من حتماً باید به سربازی میرفتم. استادیاری من درستشده بود، نمیتوانستم آن را عقب بیندازم و کارم ازنظر دانشگاه عقب میافتاد. درنتیجه همه کارها را باهم کردم و خدا کمک کرد. فرزند دومم لیلی، سه سال و نیم بعد از علی به دنیا آمد. خب من به لحاظ کارم که در ایدز شروع کرده بودم و خیلی سرم شلوغ بود، همهاش نگران بودم که وقت کافی برای بچههایم نمیگذارم. این من را خیلی آزار میداد. با یک روانشناس صحبت کردم، گفت اگر شما وقت مفید بگذاری اشکال ندارد. ولی الآن میبینم که دخترم بچه دارد و میگوید من نمیخواهم کارکنم برای اینکه آن موقع که توکار میکردی، من به تو احتیاج داشتم، اما من میخواهم دائم در کنار فرزندم باشم و خودم بزرگش کنم. البته چون او خارج از کشور است کمک ندارد ولی ما اینجا کمک زیاد داشتیم. باوجودی که میگویند وقت مفید ولی بچه به مادر احتیاج دارد که دائم در خانه باشند و این است که هیچکدام از فرزندان من پزشک نشدند، زیرا زندگی من و پدرشان را میدیدند که اینقدر کار سنگینی است.
چرا باوجوداینکه موفق بودید و شرایطش را داشتید، به خارج از کشور نرفتید؟
من دوره ایدز را در استرالیا دیدم. بعدازاینکه ایدز اپیدمی شد سازمان جهانی بهداشت از تمام کشورها یک پزشک و یک پرستار را برای آموزش به جاهای خاصی که در این رشته خوب بودند دعوت میکرد و یکی از جاهایی که برای آموزش ایدز خیلی خوب بود، استرالیا بود. درنتیجه من در سال ۱۹۹۰ میلادی برای آموزش ایدز به استرالیا رفتم و در سیدنی و ملبورن بودم. مطالب زیادی هم آنجا یاد گرفتم. اما برای زندگی که اصلا فکر نکردم. من رشتهای که انتخاب کردم بهخصوص در رشته عفونی میخواستم که به مردم خودم کمک کنم، چون جامعه ما به این رشته احتیاج داشت. خیلی دلم میخواست که به مردم خودم خدمت کنم و در آن زمان امتحان ای اس اف جی بود که قبول شدم و امکان پذیرش در دانشگاه آمریکا برایم بود. خواهر و برادرانم هم برای تحصیل به آمریکا رفته بودند ولی من نرفتم. ترجیح دادم که همینجا بمانم و تخصص بگیرم. پشیمان نیستم و خوشحالم از اینکه اینجا ماندم.
بچهها که مقیم خارجاند، نوهتان را کمتر میبینید؟ نوهام را خیلی دوست دارم، راست میگویند نوه از بچه عزیزتر است. خوشبختانه با این سیستمهای جدید صوتی و تصویری همدیگر را میبینیم و جای شکرش باقی است. هم آنها میآیند و هم ما میرویم. دخترم یک پسر ۳ ساله به اسم دارا دارد.
هنوز ورزش میکنید؟
بله، الآن فقط تنیس بازی میکنم و ورزشهای سنگین را نمیتوانم انجام دهم. من وارد دانشکده پزشکی که شدم اولین سالی بود که تیم دختران تشکیل میشد، قبلش در رشته والیبال و بسکتبال فقط تیم پسران بود. هرروز بعدازظهر و بعد از کلاسها در زمین ورزش دانشگاه تمرین میکردیم. در تنیس و اسکی هم که در تیم دانشگاه بودم. من قهرمان دوم تنیس دانشگاه بودم. قهرمان اول هم دوست صمیمی من شهلا چهرازی بود که هر دو دانشکده پزشکی بودیم. از دبیرستان باهم درس میخواندیم، باهم وارد دانشکده پزشکی شدیم و باهم دیپلم گرفتیم، او به امریکا رفت و من اینجا ماندم. همان ورزش کردنها باعث شد که اینقدر باانگیزه و باانرژی بمانیم. واقعاً به نظر من ورزش خیلی لازم است. فردی که میخواهد به این رشته بیاید باید ورزش کند. من هنوز هم حتی اگر وقت نداشته باشم که بروم تنیس بازی کنم یک پیادهروی اول وقت دوروبر خانه میروم که برایم انرژیزاست. آن موقع خیلی وقتها صبح زود به کوه میرفتیم، میآمدیم یک دوش میگرفتیم و سرکار میآمدیم؛ یعنی این کارهایی است که تمامروز به آدم انرژی میدهد. نمیدانم که چه شده بچهها خیلی دنبال این کارها نمیروند، بهخصوص دخترها که امکاناتشان کمتر است و بهراحتی پسرها نیستند. من این کمبود را در جوانان کاملاً حس میکنم درحالیکه برای روحیه بیشتر کار کردن و پایایی و پویایی لازم است.
بهغیراز ورزش کردن چهکارهایی میکنید؟
مطالعه میکنم، بهغیراز کتابهایی که مربوط به رشته خودمان است، به کتابهای تاریخی علاقه دارم و گاهی هم اگر خیلی حوصله داشته باشم بعضی از فیلمهای ایرانی که فرصت نکردم در سینما ببینم، در تلویزیون میبینم. فیلمهای جدید ایرانی خیلی باکیفیت شده است.
آشپزی هم میکنید؟
بله، آشپزی میکنم ولی خیلی دوست ندارم یعنی خیلی عادت ندارم ولی اگر غذا درست کنم خوشمزه است. میدانید که آشپزخانه ایرانی بیش از ۲۰۰ نوع غذا دارد ولی من چند تا را بیشتر بلد نیستم و درست میکنم. خیلی فرصت نمیکنم. گرچه کارهای خانه را خودم میکنم. من ۵، ۶ صبح از خواب بیدار میشوم و دائم کاردارم تا حدود ۱۰، ۱۱ شب که بخوابم. هیچوقت بیکار نیستم، کارم خیلی سنگین است.
چه انگیزهای پشت اینهمه تلاش است؟
من میبینم که هرکدام از کارهایم را بخواهم کم کنم، نمیشود و از همه بیشتر میخواهم که کار خصوصی خود را کم کنم، ولی بیماران نمیگذارند. اینقدر میآیند و التماس میکنند که آدم نمیتواند نبیند. الآن متاسفانه بیماری عفونی خیلی زیاد شده است. انگیزهای که من برای کارم دارم بیشتر الآن روی سلامت جوانان و بهخصوص مسئله ایدز و آسیبهایی که الآن جوانان گرفتارش شدند، بیشتر من را وادار میکند که کارکنم. کار من هم بیشتر روی این قسمت است. ولی هنوز وقتی یک جوانی مبتلا به HIV میآید و در مطب من مینشیند، من قلبم میایستد. تحصیلکرده با خانواده خوب ولی به او آگاهی ندادند که مثلاً باید از کاندوم در رابطه جنسی استفاده میکردی. جزو باهوشترین جوانان این کشور بوده که جز ۲۰۰ نفر اول، قبول و فارغالتحصیل شده ولی نمیدانسته و تماس جنسی حفاظت نشده داشته است. این را کسی به او یاد نداده است و این برای من خیلی دردناک است. هیچچیز من را جز این حالت خسته نمیکند که ببینم بهسلامت جوانان اهمیت داده نمیشود.
وضعیت جامعه پزشکی، دانشکدهها و دانشجویان پزشکی را چگونه ارزیابی میکنید؟
زمانی که ما سر کلاس میرفتیم، منابع و کتابها خارجی بود و تعداد کمی کتاب به زبان انگلیسی در فیزیولوژی و آناتومی وارد شده بود، بنابراین بیشتر سر کلاس نکات را یاد میگرفتیم. همچنین چیز دیگری جز کتاب، کلاس و کتابخانه و استاد نبود، اما الآن سیستم وسیع اینترنت وجود دارد که واقعاً باعث شده تا جوانها دیگر انگیزه اینکه سر کلاس بنشینند را نداشته باشند. البته من اعتقاد دارم که اساتید باید چیزهایی را درس بدهند که در خطوط سفید کتاب نوشته شده است و آن تجربه درست و بیان نکات ریز وضعیت بیماری در کشور است که در کتب چاپ انگلیس و آمریکا نیست. بعد هم متاسفانه چیزی که اخیرا مرا خیلی اذیت میکند، این است که انگیزه در جوانان از بین رفته است. مثل زمانی که ما انگیزه داشتیم، نیستند. در زمان دستیاری دو روز کشیک میدادیم و واقعاً شب تا صبح تنها ۱۰ دقیقه روی صندلی آهنی میتوانستیم چشمانمان را ببندیم، اما در عوض مطالب زیادی یاد گرفتیم و نمردیم، بلکه تجربه بیشتری پیدا کردیم. الآن برای جوان ما سخت است که بخواهد کشیک زیاد بدهد. اعتراض میکنند، با اینکه تعدادشان هم بیشتر شده و کشیک کمتری میدهند. وقتی به من غر میزنند، میگویم به من غر نزنید چون من دورهای را گذراندم که مطالب زیادی یاد گرفتم و اصلا سختم نبود. در شهرستانها بیمارستان نبود و از تمامی شهرستانها مریض به آنجا ارجاع میشد، بالطبع اورژانس ما با بیماران مختلف و عفونتهای مختلف، همیشه پر بود، یعنی هیچکدام از رزیدنتها بیکار نبودند و چون تمام وقت هم بودیم وقتی مثلاً میدیدم که در درمانگاه من بیمار نیست به درمانگاه جراحی و یا اتاق عمل هم میرفتم و مریض را آنجا میدیدم. انگیزه یاد گرفتن در ما فوقالعاده بالا بود. نه فقط خودم را بگویم، این انگیزه و پشتکار در همه دانشجویان وجود داشت. جوانان فعلی امکانات آموزشی خیلی پیشرفتهای دارند، سیستم آموزش با سیستم ما فرق کرده است. دانشجویان از وسایل کمک آموزشی جدید که الآن استفاده میکنند، باید خیلی مهارتهایشان بیشتر شود ولی عملا اینطور نیست؛ یعنی عملا میبینیم که باوجوداینکه سیستم آموزش در دنیا خیلی پیشرفت کرده ولی دانشجویان ما در قبال این پیشرفت، بازدهی لازم را ندارند.
به نظر شما علت این افت انگیزه چیست؟
من معتقدم، علتش این است که تعداد کمی برای یاد گرفتن، انگیزه دارند و سر کلاس میآیند و خیلیها اصلا نمیآیند. وارد دانشکده میشوند، امتحان میدهند و هوشش را دارند اما بیانگیزهاند. چگونه میشود این انگیزه را در آنها تقویت کرد؟
من نمیدانم. یکی از مشکلات بزرگ دیگر که من همیشه با پدر و مادرها هم که صحبت میکنم، میگویم این است که پدر و مادرها میخواهند بچهشان پزشک یا مهندس شود و به علاقه قلبی بچه اهمیت نمیدهند؛ بنابراین خیلیهایشان بسیار باهوشند و به دانشکده پزشکی میآیند ولی دوست ندارند. این در حالی است که برای پزشکی باید عاشق این رشته باشی وگرنه اصلا پزشک خوبی نمیشوی؛ زیرا درسها سنگین است، تا آخر عمر هم کارتان سنگین است. وظیفه سنگینی برای حفظ جان مردم بر عهده دارید، اگر کسی انگیزه نداشته باشد و این رشته را دوست نداشته باشد، اصلا نباید بیاید. خیلیها به زور پدر و مادر میآیند و وقتی وارد دانشکده میشوند، انگیزه خود را بیشتر از دست میدهند. یک بار دانشجویی پیش من آمد، سال پنجم بود، گفت خانم دکتر من میخواهم با شما مشورت کنم که من الآن امکان اینکه بروم در تجارت و بازار، کارکنم برایم وجود دارد، شما نظرتان چیست؟ من انگار آب سرد روی سرم ریختند،
۵ سال برای چه عمرت را تلف کردی و جای کسی را گرفتی؟ تازه الآن بعد از ۵ سال میخواهی بروی؟ انتخاب رشته خیلی مهم است،گاه اصرار پدر و مادر عامل اصلی است و علاقه فرزند اصلا مطرح نیست و در بعضی موارد هم فقط برای اینکه نمرهاش را آورده، میخواهد پزشک شود. پزشک شدن عشق به این رشته و کار کردن در آن را میخواهد. اصلا نمیتوان الکی پزشک شد. همیشه استاد یلدا به ما میگفت که وقتی یک پزشک روپوش سفید به تن میکند، باهمه حرفهها فرق دارد چرا که کوچکترین لک بر روی این روپوش معلوم است و این خیلی نکته مهمی است، یعنی کسی باید به این رشته بیاید که دوست داشته باشد به مردمش خدمت کند.
چطور شد که اینقدر در زمینه ایدز متمرکز شدید؟
وقتی که ایدز در جهان اپیدمی شد و در ایران هم مواردش دیده شد، سال 62- ۱۳۶۱ اولین سخنرانی در مورد ایدز در ایران را در کنفرانس سالانه انجمن عفونی ارائه دادیم. یادم هست که سخنرانی من را آخر گذاشته بودند ولی سالن پر بود و همه آمده بودند که ببینند AIDS یعنی چه؟ زیرا تا آن زمان نشنیده بودند. وقتی در مورد ایدز صحبت کردم، همه تعجب کردند که این چیست. بعد از آن پا پیش گذاشتم و شروع کردیم به اینکه در گروه عفونی بیماران را پذیرش کنیم. راجع به ایدز کار کردم. الآن نزدیک ۳۰ سال است که من در این رشته کار میکنم. گروه عفونی دانشگاه، هم همه همکاری کردند و الآن بهترین مرکز برای آموزش ایدز، پذیرش بیماران و علم ایدز در ایران است. اوایل خیلی سخت بود، درمانی برای این بیماران نبود، بیماران اکثرا جوان و هموفیلی بودند و جلوی چشمانم آب میشدند و در سوگ آنها به پدر و مادرشان نیز مشاوره میدادیم. الآن هم کار سختی است، چرا که هرروز شاهد ابتلای جوانان هستیم. برای من بسیار سنگین است ولی الآن چون درمان و دارو وجود دارد و دیگر بیماری کشنده نیست، قابل کنترلتر شده است. الآن دغدغه من سلامت جوانان ازنظر آسیبهای اجتماعی است که یکی از آنها همین اعتیاد و ایدز است. بالطبع دانشگاه علوم پزشکی تهران موافقت کرد که مرکز تحقیقات ایدز را راه بیندازند. ما تنها مرکز تحقیقاتی بودیم که راجع به ایدز در ایران کار میکردیم و تا کنون بالای ۲۰۰ پروژه انجام دادهایم، ولی پروژههایمان روی محور اپیدمیولوژی بود و بیشتر بر روی ایدز در کسانی که مصرف کننده مواد مخدر تزریقی در تهران بودند و خیلی موارد دیگر تمرکز داشت. نتایج طرح وضع ایدز در کودکان خیابانی خیلی برای من تکان دهنده بود. بعدها غیر از کارهای اپیدمیولوژی، کارهای کلینیکال ترایال (کارآزمایی بالینی) نیز آغاز شد که از جمله میتوان به داروی آیمود اشاره کرد. این دارو را در مرکزمان کار کردیم که گیاهی است، در ایران ساخته میشود و بهعنوان تقویت کننده سیستم ایمنی خیلی خوب مورد استفاده قرار گرفته است. علاوه بر آن مرکز ما که یک کمپلکس آموزشی، پژوهشی و درمانی است، به عنوان مرکز مرجع مراقبت و درمان ایدز در تمام کشور شناخته شده است. در حال حاضر فلوشیپ ایدز تربیت میکنیم. برای کارهای تحقیقاتی ایدز هم آزمایشگاه مرجع داریم. یکی از پروژههایی که اجرا کردم و از آن خیلی راضی هستم، تحت عنوان یاران مثبت است. ما بهعنوان پروژه یک باشگاهی درست کردیم که همه افراد HIV مثبت آنجا عضو هستند و تحت نظر مرکز، خودشان آنجا را اداره میکنند. در اینجا توانایی افراد را ازنظر علمی، آگاهی نسبت به بیماریشان و مراقبت از خودشان بالا میبریم و به آنها آموزش میدهیم تا وارد اجتماع شوند و بقیه را آموزش دهند، کلاس موسیقی، انگلیسی و ورزش هم دارند. در حال حاضر بالای ۶۰۰ عضو داریم و اینقدر این بچهها فعال هستند که از تماشای آنها لذت میبرید. یکی از بیماران را مادرش از داخل جوی آب آورد و گفت من جان فرزندم را از شما میخواهم، الآن برای من پروپوزال مینویسد و کارگاه معرق کاری راه میاندازد و به دیگران آموزش میدهد که چگونه معرق کار کنند. این پروژه را خیلی دوست دارم و باعث رضایت من شد. من در درجه اول همیشه خودم را معلم میدانم، در کنار این کار رئیس مرکز تحقیقات ایدز هستم و آموزش و پژوهش ایدز در ایران را رهبری و هدایت میکنم. از سالها پیش عضو پیوسته فرهنگستان علوم پزشکی هستم. بالای سی سال عضو بورد امتحانات تخصصی عفونی هستم. دبیر انجمن بیماریهای عفونی، قائم مقام انجمن حمایت از بیماران عفونی، عضو کمیته کشوری ایدز و سل در وزراتخانه هستم. عضو کمیته کشوری تجویز منطقی داروها نیز هستم. ببینید که از صبح تا شب من باید چقدر کارکنم.
آیا از شیوه اطلاع رسانی در مورد بیماری ایدز در کشور رضایت دارید؟
اصلا؛ یعنی همه زحمات ما به دلیل اینکه دیگر ارگانها همکاری نمیکنند، از دست میرود. فقط وزارت بهداشت با دانشی که افراد در اداره ایدز دارند همکاری میکند و این اصلا کافی نیست.
توصیهای به جوانان و دانشجویان دارید؟
بله، خیلی زیاد یکی اینکه حتماً ورزش کنند و دوم اینکه سعی کنند که انگیزه در آنها از بین نرود. اگر وارد دانشکده پزشکی شدند با عشق و علاقه مریض ببینند. دکتر یلدا به ما میگفت ما صبح که از خواب پا میشویم و از خانه بیرون میآییم خیلی چیزهای بد و خوب میبینیم، سعی کنیم که خوبیها را ببینیم به جای بدیها، زیباییها را ببینیم و به آنها عشق بورزیم. اگر سعی کنیم که قسمت پر لیوان را ببینیم برای جوانان شاید اینقدر درس خواندن و کار کردن سخت نباشد، البته درصد بالایی هنوز خوب هستند ولی مثل آن موقعها نیست. من الآن ۳۵ سال است که در دانشگاه درس میدهم و هر سال ۲۰۰ دانشجو دیدم. من میبینم که روز به روز بچهها بیحوصلهتر میشوند. بچههای باهوش کشور به دانشگاه علوم پزشکی تهران میآیند، شاید اولین چیزی که توصیه میکنم این است که ورزش کنند که مقداری روحیه پیدا کنند، صبح زود از خواب بیدار شوند. من فکر میکنم که اگر خودشان را به ورزش کردن، عادت بدهند شاید یک مقدار انگیزه آنها بیشتر شود. توصیه من به دانشجویان این است که پزشکی شوخی ندارد. ما ۱۸ سالگی وارد دانشکده میشویم و بعد از ۷ سال و در ۲۵ سالگی جان انسانها دست ماست. در هیچ جای دنیا اینگونه نیست، شما باید لیسانس بگیری و پختهتر بشوی و بعد بروی و پزشکی بخوانی. باید با علاقه این دوره را گذراند و باید باعشق یاد گرفت که بتوان جان آدمها را نجات داد و برای مریضها مفیدبود.
در این نقطه از زندگی خود که هستید، آیا چیزی هست که ازآنجام ندادنش پشیمان شده باشید؟ یعنی حسرت چیزی را داشته باشید؟
نه ،خوشبختانه هر کاری که تا الآن خواستم را انجام دادم و به اصطلاح شانس بزرگ من این بوده که تا حالا در هرجایی که خواستم یک کاری انجام بدهم، انجام دادم، برای اینکه پایش ایستادم، با عشق وپشتکار پای خواستههایم ایستادم و به سرانجام رساندمشان. البته من هیچوقت تفکیک جنسیت در رشته پزشکی نمیکنم، چون اصلا جنسیت در علم مطرح نیست. ولی همه به من میگویند که بهعنوان یک خانم ما به شما افتخار میکنیم. درحالیکه من میگویم که باید اینگونه باشد. چرا خانمها باید خودشان را دست کم بگیرند چون من در این موارد خیلی فمینیست هستم. ما چیزی کم از مردان نداریم. میتوانیم فعال باشیم، میتوانیم هر کار مفیدی که دلمان میخواهد، انجام دهیم. این است که خدا را شکر میگویم که هر کاری که میخواستم در زندگی انجام دهم چه در زندگی خصوصی، چه در زندگی علمی و کاری خود توانستم انجام دهم. بعضی اوقات فکر میکنم که شاید این مقدار کاری که توانستم بکنم، حتی کم بوده و اگر همکاری بقیه بود، در ایدز هم از اینجایی که الآن هستیم، بهتر میبودیم. با اینکه خیلی سعی خودم را کردم و امیدوارم که بعد از این هم بتوانیم بیشتر کار کنیم، امیدوارم که جوانهایی که با ما در مرکز تحقیقات و جاهای دیگر کار میکنند بتوانند که بعدازاینکه ما کنار رفتیم، باهمین انرژی و علاقه این برنامه ایدز را در دانشگاه پیگیری کنند؛ تمام کسانی که بعد از ما به گروه عفونی آمدند، برنامه ایدز را ادامه میدهند و همین مسئله است که باعث میشود من احساس کنم تا آنجایی که میتوانستیم کار خودمان را کردیم و اگر فرصت باشد از این بهتر هم میتوانیم کار کنیم، یعنی هنوز خسته نشدیم و تا جان داریم در این کار که حفظ جان جوانان این کشور است، قدم برمیداریم.
حمیده طاهری
برچسب ها
دیدگاه کاربران
ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد