کریم واعظ زاده، جراح 85سالهای که پر از انرژی و شوخطبعی است
دکتر کریم واعظ زاده در آستانه 85 سالگی با شوخ طبعی خوشایند در حیاط زیبای منزلش در شیراز پذیرایمان شد. مردی روبرویم نشسته که هر آنچه از کودکی اش به یاد دارد شیطنت هایش بوده، مردی که سال ها قهرمان پرش ارتفاع بوده و عضو تیم والیبال دانشکده پزشکی ژنو.
چهار نسل پزشک تحویل جامعه داده ام
16 June 2020 ساعت: 17:6
16 June 2020 ساعت: 17:6
دکتر کریم واعظ زاده در آستانه 85 سالگی با شوخ طبعی خوشایند در حیاط زیبای منزلش در شیراز پذیرایمان شد. مردی روبرویم نشسته که هر آنچه از کودکی اش به یاد دارد شیطنت هایش بوده، مردی که سال ها قهرمان پرش ارتفاع بوده و عضو تیم والیبال دانشکده پزشکی ژنو.
بازنشر مصاحبه اختصاصی سپید با کریم واعظ زاده در تاریخ 24 آذر 1395
او هنوز در پس فراموشیهای گاه و بیگاهش استوار و راسخ می ایستد و وقتی از شیطنت هایش تعریف می کند با همان شور و شوق جوانی می خندد. بخشی از تاریخ شفاهی جراحی کشورکه اگر سایه نامهربان فراموشی نبود می توانست روایت گر بخش مهمی از تاریخ شکلگیری جراحی اطفال در ایران باشد. مردی که 60 سال تیغ یکی از ظریفترین جراحی ها را به دست گرفت و بنیان گذار جراحی اطفال دردانشگاه شیراز است و میگوید:« من زندگی 85 ساله ام را بی نهایت دوست دارم. من همکاران زیادی دارم که هم دوره هم بودیم و آنها خارج از کشور ماندند و الان میبینم که چقدر دوست داشتند در ایران می ماندند. من زندگی ام را از تمام جنبههایش دوست دارم.» واعظ کریم زاده با همان شوخ طبعی اش می گوید که ایران در زمینه؛ پزشکی خدمت بزرگی به آمریکا کرده است: ایران به امریکا خیلی خدمت کرده؛ درصد زیادی از پزشکان مطرح و تاثیر گذار آن ها ایرانیاند و از این جهت ایران خدمت بزرگی به آنها کرده است و مدیون ما هستند. او در سال 1335 از دانشکده پزشکی دانشگاه ژنو، سوئیس فارغالتحصیل شد. تخصص و فوق تخصص را در رشته جراحی عمومی و اطفال، دانشکده پزشکی دانشگاه لوزان سوئیس (1342) گذراندو فوق تخصص جراحی اطفال را از دانشگاه پنسیلوانیا آمریکا در سال 1349 گرفت. او سال ها استاد جراحی دانشگاه علوم پزشکی شیرازبود. ریاست بیمارستان سعدی (شهید فقیهی) از سال 1355 تا 1351، رئیس بخش جراحی دانشگاه علوم پزشکی شیراز (1355-1363)، موسس و رئیس بخش جراحی اطفال دانشگاه علوم پزشکی شیراز در دهه 60، عضو کالج جراحان آمریکا، عضو شاخه آسیایی جراحان اطفال ازجمله سمت های اجرایی او بوده است.
سپید:از خودتان برایمان بگویید. در کجا به دنیا آمدید؟
یزد، قم و کاشان جایی از ایران و این خاک به دنیا آمدم، حالا اسمش چه فرقی میکند؟ من در 23 خرداد سال 1310 در آباده که قسمتی از استان فارس است به دنیا آمدم.
سپید: در آن زمان آباده شهر بود؟
بله. شهر بود و اکنون هم شهر است.
سپید: شغل پدرتان چه بود؟
پدرم مدیردبستان بود که بعدها مدیر دبیرستان شد.
سپید:چند خواهر برادر بودید؟
9 بچه بودیم که در حال حاضر چند نفری بیشتر نماندیم
سپید:همه خواهر و برادرها درسخواندند؟
بله. تقریبا همه درس خواندند. البته آن زمانها درس خواندن دخترها خیلی باب نبود ولی خواهرهای من حداقل تا کلاس ششم را خواندند.
سپید:خودتان دوست داشتید درس بخوانید یا پدر و مادرتان شما را تشویق کردند؟
در آن زمان پدر و مادرها نقش اصلی را داشتند. هم پدرم و هم مادرم دوست داشتند ما درس بخوانیم و تا جایی که به یاد دارم مادرم بیشتر هوای درس خواندن ما را داشت. تا دبیرستان آباده بودم و بعد شیراز. کلاس یازدهم و دوازدهم را در دبیرستان شاهپور شیراز گذراندم. یک سال هم در تهران بودم و از آنجا رفتم سوئیس و پزشکی خواندم.
سپید:قدیمیترین خاطرهتان از آباده را یادتان میآید؟
چند خواهر و برادر کوچکتر از خود داشتم. بچه خیلی شیطانی بودم. یادم هست که دست بزن داشتم و راه به راه بچههای کوچکتر از خودم را میزدم.
سپید:چه شد از آباده رفتید؟
کلاس نهم و دهم در آباده نبود و من مجبور شدم به شیراز بیایم. در شیراز در خانه عمهام بودم. دائم هم پسرش را که از من کوچکتر بود، کتک میزدم. تا جایی که عمه جان گفت بیشتر از کلاس دوازده نمیتواند من را نگه دارد. کلاس دوازدهم من را به مدرسه البرز تهران فرستادندکه مدرسه شبانه روزی بود.
سپید:پدر و مادرتان هر 9 خواهر و برادرهایتان را به شیراز فرستادند؟
نه خواهرهایم که زیاد علاقهای به ادامه تحصیل نداشتند و بعد از کلاس نهم در همان آباده ماندند. دو برادرم را هم به تهران فرستادند، دقیق یادم نمیآید.
سپید:چطور شد که به تهران آمدید و در دبیرستان درجه یک تهران مشغول به تحصیل شدید؟
پدرم تحقیق کرد و دبیرستان البرز شبانهروزی هم بود. با دکتر بنیهاشمی که استاد شیمی دانشگاه شیراز بود، در یک اتاق بودیم. من تا 2 تا 3 شب بیرون بودم و چون همهجا بسته بود، از دیوار بالا میرفتم و یواشکی وارد خوابگاه میشدم.
سپید:تا آن وقت شب کجا میرفتید؟
با دوستانم سینما میرفتم یا باهم صحبت میکردیم. درهای مدرسه بعد از ساعت 9 بسته میشد. دکتر بنیهاشمی در را برایم باز میکرد. شیطنتهایم تا پایان کلاس دوازدهم ادامه داشت. بعدازآن هم به ژنو در سوئیس رفتم.
سپید:چرا به سوئیس رفتید؟
دانشگاه ژنو در تهران خیلی مشهور بود و آدمهای حسابی را به این دانشگاه میفرستادند. پدر من به دلیل اینکه چند دوست و آشنا در ژنو داشت، من را فرستاد تا درس بخوانم.
سپید:چرا پزشکی خواندید؟ علاقه داشتید؟
پزشکی خواندم چون رشته دیگری نمیشناختم و سراغ نداشتم.
سپید:یعنی نمیدانستید که میتوانید مهندسی بخوانید؟
من از اسم مهندسی اصلاً خوشم نمیآمد. ولی خب برادرهایم مهندسی خواندند و حتی پسرم هم مهندس شد.
سپید:پزشکی را به خاطر اسمش شروع کردید؟
نه. برای اینکه پزشکی در ایران خیلی موردعلاقه همه بود. من حتی در کنکور دانشگاه تهران هم شرکت کردم و قبول شدم. منتها در تهران، برای اخلاق خوبم! و شیطنتهایم کسی مرا قبول نکرد که من به خانهاش بروم.
سپید:بورسیه شدید یا با هزینه پدرتان رفتید؟
با هزینه پدرم بود اما با نرخ دولتی که وزارت علوم معین کرده بود.
سپید:از شیطنتهای دوران دبیرستان خود، خاطرهای ماندگار و شیرین به یاد دارید؟
چندان خاطرهای به یاد ندارم. خاطراتی که یادم میآید این است که زمانی که من در مدرسه البرز درس میخواندم، سینما میرفتم و همیشه دیر برمیگشتم و مجبور میشدم که برای اینکه وارد بشوم از دیوارهای مدرسه بالا بروم. البته در خوابگاه اتاقم در طبقه اول بود و من از پنجره وارد اتاقم میشدم.
سپید:این شیطنت در دوران دانشجوییتان هم بود؟
من همیشه و هنوز هم شیطنت دارم. در دورهای که به سوئیس رفتم با چند تا از شیرازیها در خانه پیرزنی که اتاق اجاره میداد، با مرحوم دکتر علی فرپور در یک اتاق بودیم.
دانشکده در ژنو بسیار مرتب بود و پانسیونی برای دانشجویان در خود دانشگاه وجود داشت. زبان آنها فرانسه بود و من در ایران فرانسوی خوانده بودم. البته قبل از اینکه بروم، 2 تا 3 ماه بازهم فرانسه خواندم. در آن زمان رسم نبود که در دبیرستان انگلیسی درس بدهند. در شیراز همکلاس زبان فرانسه میرفتم. در آنجا با دکتر احمد بنیهاشمی و علی فرپور اتاقی به ما دادند که من هر شب بیرون میرفتم و شب دیروقت که میرسیدم سنگ میزدم به شیشه تا در را باز میکردند و من از دیوار بالا میرفتم و وارد خوابگاه میشدم.
سپید:چه زمانی به ایران برگشتید؟
بعد از گذراندن دوره پزشکی عمومی در ژنو، به لوزان برای گذراندن دوره تخصص جراحی رفتم.
سپید:چرا جراحی را انتخاب کردید؟
برای اینکه از چاقوکشی خوشم میآمد (میخندد) در دوران دبیرستان که این را میدیدم، به خودم میگفتم بروم شغلی را پیدا کنم و ببینم در شکم چه خبر است. در لوزان یک استاد جراحی معروفی داشتند که به فرانسوی به او میگفتند سگ سر. ما هم به فارسی به او میگفتیم سگ سر. استاد بسیار مشهوری بود. در لوزان آموزش جراحی را در آنجا دیدم و دوره جراحی عمومی که تمام شد، به مدت یک سال دوره جراحی تخصصی اطفال را خواندم و بعد به ایران آمدم. از نوروسرجری و ارتوپدی خوشم نمیآمد. ولی جراحی را دوست داشتم. انگشتانم خیلی تیز و فرز بود و کلاً از استایل کار جراحی خوشم میآمد.
سپید:حالا با این روحیه چرا رشته اطفال را انتخاب کردید؟
چون از اطفال بیشتر خوشم میآمد.
سپید:چرا به ایران بازگشتید، درحالیکه میتوانستید در آنجا بمانید؟
همان زمان هم به من میگفتند دیوانهای که میخواهی به جهان سوم بازگردی ولی واقعیت این بود که پدرم فوت کرده بود و مادرم تنها با چند فرزند کوچک مانده بود. با اینکه برادرهایم بودند اما تعداد بچههای کوچک هم زیاد بود. من به ایران آمدم تا مادرم تنها نباشد. بااینحال دانشگاه شیراز هم به دنبال جراح میگشت. آنها به ژنو آمده بودند تا ببینند از میان ایرانیها چه کسی را میتوانند برای شیراز ببرند و با من قرارداد بستند. من را به شیراز آوردند و من بهاشتباه بهجای اینکه به تهران بیایم به شیراز رفتم.
سپید:چه زمانی ازدواج کردید؟
نمیدانم. من پسر بزرگم اکنون 45 سالش است. فکر میکنم 50 سال پیش ازدواج کردم.
سپید:با همسرتان چگونه آشنا شدید؟
زمانی که در دانشگاه شیراز استخدام شدم. در بیمارستان نمازی کار میکردم و خانم من منشی رئیس بیمارستان بود. یا من او را گول زدم یا او مرا گول زد که گرفتار شدیم و ازدواج کردیم. تقریباً 50 سال است که گرفتار هم هستیم.
سپید:تابهحال شده که از بازگشت به ایران پشیمان باشید؟
نه اصلاً. هیچوقت پشیمان نشدم. حتی دورههای تخصصی را که در خارج از کشور میگذراندم و بازمیگشتم به من میگفتند که دیوانهای و چرا در همینجا نمیمانی. در آمریکا جراحی میکردم به من میگفتند همینجا زندگی کن. حتی اساتیدم اصرار داشتند که من بمانم. من نمیتوانستم تحملکنم که مادرم با 5 کودک تنها باشد و من در خارج از کشورم بمانم.
سپید:ازنظر مالی به خانواده کمک میکردید؟
ازنظر مالی نه. اوایل که مادرم هنوز حقوق بازنشستگی پدرم را میگرفت. خانه وزندگی داشت. ملک هم داشتند و آذوقه زندگی تامین میشد. خرجی نداشت.
سپید:چند فرزند دارید؟
یک دختر و دو پسر
سپید:در ایران هستند؟
پسر بزرگم در تهران کار میکند. دخترم، در شیراز ازدواج کرد و دو فرزند خوشگل دارد. پسر کوچکترم، در سوئیس زندگی میکند.
سپید:از میان فرزندانتان کسی پزشکی خواند؟
نگذاشتم هیچکدام از آنها پزشکی بخوانند.
سپید:چرا؟
گفتم مگر دیوانهاید. گرفتار مردم شوید و بعد آنها بگویند آقا کاش اینجا را اینطوری نمیکردید. کاشکی اینیکی دوا را به من داده بودید. اگر این کار را کرده بودید، من زودتر خوب میشدم... خلاصه من از این شغل ناراضی بودم و به همین خاطر فرزندانم را تشویق نکردم که این رشته را بخوانند. فرزند آخرم خیلی علاقه داشت که پزشکی بخواند، من گفتم دیوانهای که پزشکی بخوانی!
سپید:یعنی خودتان پزشکی را دوست نداشتید؟
چرا دوست داشتم ولی زحمت و گرفتاری آن زیاد است و لزومی ندارد که من فرزندانم را گرفتار کنم. من به آنها گفتم که خود را گرفتار نکنند. پسرم که فوقلیسانس برق را در سوئیس گرفت و ازآنجا فرستادم در نیویورک و واشنگتن در اینترنشنال بیزینسهای مختلف کار میکند.
سپید:اگر به گذشته برگردید، بازهم پزشکی میخوانید؟
بله زیرا بیشتر از هر چیزی پزشکی را دوست داشتم. دوباره جراحی را میخواندم و جراح اطفال میشدم و از هیچکدام از آنها پشیمان نشدهام.
سپید:فکر میکنید دلیل موفقیتتان در پزشکی چیست؟
من موفقیت نداشتم. من در همین سطحی که هرچه پیرتر میشدید و بالا میرفتید، رشد کردم. موفقیت به خصوصی نداشتم. دوستانی دارم مانند دکتر فاضل که در فرانسه خواهش کرد که در فرهنگستان علوم پزشکی عضو شوم و من به خاطر ایشان انجام دادم. البته ایشان از جراحان برجسته کشور هستند. البته ایشان دلایل خود را داشتند. ما سالها ممتحن تخصص جراحی عمومی و جراحی اطفال بودیم و تا سال گذشته تنها ممتحن تخصص جراحی عمومی بودم.
سپید:50 سال است که پزشک هستید، چند سال در دانشگاه درس دادید؟
40 سال در دانشگاه درس دادم.
سپید:فکر میکنید چه تعداد پزشک در کشور تربیتکردهاید؟•
سالها دانشجویان پزشکی زیادی داشتیم و 4 نسل پزشک به جامعه تحویل دادهایم. بعدازآن چند نسل جراح تربیت کردیم. اغلب جراحان عمومی که در قسمتهای مختلف کار میکنند، شاگردهای من بودند.
سپید:زمانی که شما به شیراز بازگشتید، دانشگاه ازنظر علمی وضعیت مناسبی داشت؟ وضعیت جراحی و پزشکی در آن زمان چگونه بود؟
آن زمان دانشگاه پهلوی بود. نسبتاً وضعیت خوبی داشت. کسانی که در خارج از کشور درس میخواندند و بهترین جایی که میتوانستند کار کنند شیراز بود و به نتیجه خوبی هم میرسیدند. دولت هم به شدت از این بیمارستان حمایت میکرد. زبان رسمی دانشگاه انگلیسی بود و با بهترین دانشگاههای آمریکا تبادل استاد و دانشجو داشت و از طرفی دانشگاه پیگیر فارغالتحصیلان ایرانی خارج از کشور بود و به آنها نامه مینوشت و از آنها دعوت میکرد که به دانشگاه برگردند و خوب شرایط خوبی هم برای آنها فراهم میکرد. دکتر فرخ سعیدی یکی از کسانی بود که با همین دعوت و تشویق برگشتند و خیلی برای جامعه پزشکی مفید بودند.
زمان جنگ خیلی به جبهه میرفتم ولی الآن خیلی دقیق یادم نیست که دقیقا کجاها می رفتیم ولی خب جبههها به جراح نیاز داشت و ما هم که دریغ نمی کردیم هرکجا که لازم بود و به ما میگفتند می رفتیم. در کمپ های جراحی و شهرهای نزدیک به مناطق عملیاتی میرفتیم. تمام بیمارستانهای شهر آماده باش بودند و به خصوص بیمارستان نمازی و سعدی که من آن زمان کار می کردند بعد از هر عملیاتی تعداد بسیار زیادی مجروح میآورند و تمام همکاران ما در جراحی عمومی ارتوپدی، مغز و اعصاب مخلصانه میایستادند و کار میکردند.
سپید: زمانی که پزشکی را انتخاب کردید چقدرجنبه درآمدزایی این رشته برایتان مهم بود؟
اصلا به پول فکر نکرده بودم. از زمان بچگی همیشه میدیدم که پدر و مادرم چقدربرای پزشکها احترام قائلند و من بیشتر همین جنبه احترام و حرمت اجتماعیاش برایم مهم بود و برایم جذابیت داشت. یادم هست وقتی دبیرستان البرز میرفتم چند پزشک رفت و آمد میکردند که من خیلی دوستشان داشتم و همینها روی ذهنم تاثیر داشت.
در تمام مدتی که پزشکی می خواندیم من ازبریدن و دوختن خوشم می آمد جراحی را دوست داشتم و من. هم نسلیهای من هیچ وقت به جنبه مالی فکر نمی کردیم و هر کداممان سراغ تخصصی می رفتیم که دوست داشتیم. آن زمان دولت تعداد زیادی دانشجو را برای تحصیل بورسیه میکرد و به خارج از کشور میفرستاد. حتی من که بورسیه هم نبودم ولی پدرم ارز و فرانک سوییس را با نرخ دولتی برایم می خرید و می فرستاد.
سپید: بین زمانی که خودتان دانشجو بودید و دانشجویان امروز و حتی وضعیت دانشگاهها چه تفاوتی را میبینید که خیلی مهم است؟
خوب به اقتضای زمان که همه چیز خیلی فرق کرده به خصوص در دانشگاهی مثل شیراز که زبان رسمیاش انگلیسی بود و بیشتر استادان امریکایی بودند خیلی ساختارش متفاوت شد. حتی استادان ایرانی مثل من که از خارج برمی گشتیم به زبان انگلیسی تدریس میکردیم ولی بعد از انقلاب دیگر کلاسها فارسی شد هر چند هنوز بعضی از کلاس ها به زبان انگلیسی تدریس میشود ولی دیگر مثل سابق نیست. ببنید یک چیزی را نباید فراموش کرد. رشته پزشکی همیشه مورد علاقه بچهها بوده چون پزشک یک احترام و پرستیژ اجتماعی خوبی دارد و همیشه تعداد متقاضیانش زیاد بود. مخصوصا آن زمانی که تعداد پزشک کم بود، الان را نبینید که ظرفیت پزشک در مملکت تکمیل شده.
سپید: یعنی به نظر شما الان ما از نظر تعداد پزشک به خودکفایی رسیدیم؟
بله به نظر من ظرفیت ما تکمیل شده و یکی از دلایلی که من اصلاً اجازه ندادم فرزندانم پزشکی بخوانند همین بود. پسر کوچکم خیلی دوست داشت پزشکی بخواند و حتی قبول هم شد ولی من اجازه ندادم.
خلاصه گفتگو
کلاس دوازدهم من را به مدرسه البرز تهران فرستادندکه مدرسه شبانه روزی بود.
پزشکی خواندم چون رشته دیگری نمیشناختم و سراغ نداشتم.
چندان خاطرهای به یاد ندارم. خاطراتی که یادم میآید این است که زمانی که من در مدرسه البرز درس میخواندم، سینما میرفتم و همیشه دیر برمیگشتم و مجبور میشدم که برای اینکه وارد بشوم از دیوارهای مدرسه بالا بروم. البته در خوابگاه اتاقم در طبقه اول بود و من از پنجره وارد اتاقم میشدم.
به من میگفتند که دیوانهای و چرا در همینجا نمیمانی. در آمریکا جراحی میکردم به من میگفتند همینجا زندگی کن. حتی اساتیدم اصرار داشتند که من بمانم.
فرزند آخرم خیلی علاقه داشت که پزشکی بخواند، من گفتم دیوانهای که پزشکی بخوانی!
بله زیرا بیشتر از هر چیزی پزشکی را دوست داشتم. دوباره جراحی را میخواندم و جراح اطفال میشدم و از هیچکدام از آنها پشیمان نشدهام.
سالها دانشجویان پزشکی زیادی داشتیم و 4 نسل پزشک به جامعه تحویل دادهایم. بعدازآن چند نسل جراح تربیت کردیم. اغلب جراحان عمومی که در قسمتهای مختلف کار میکنند، شاگردهای من بودند.
کسانی که در خارج از کشور درس میخواندند و بهترین جایی که میتوانستند کار کنند شیراز بود و به نتیجه خوبی هم میرسیدند.
اصلا به پول فکر نکرده بودم. از زمان بچگی همیشه میدیدم که پدر و مادرم چقدربرای پزشکها احترام قائلند و من بیشتر همین جنبه احترام و حرمت اجتماعیاش برایم مهم بود و برایم جذابیت داشت.
زمان جنگ خیلی به جبهه میرفتیم ولی الآن خیلی دقیق یادم نیست که دقیقا کجاها می رفتیم ولی خب جبههها به جراح نیاز داشت و ما هم که دریغ نمی کردیم هرکجا که لازم بود و به ما میگفتند می رفتیم. در کمپ های جراحی و شهرهای نزدیک به مناطق عملیاتی میرفتیم.
من ازبریدن و دوختن خوشم می آمد جراحی را دوست داشتم من و هم نسلیهای من هیچ وقت به جنبه مالی فکر نمی کردیم و هر کداممان سراغ تخصصی می رفتیم که دوست داشتیم.
افتخارات
1 استادیار جراحی به سال 1349 در بیمارستان نمازی شیراز (اولین پست دولتی)
2 استاد جراحی سال 1356
3- ریاست بیمارستان نمازی شیراز بین سال 1352-1349 و همچنین از سال 1359-1353 رئیس بخش جراحی دانشگاه شیراز
4- عضو ممتد بردجراحی عمومی در سال 1350
5-از بنیانگذاران برد فوق تخصصی جراحی کودکان در سال 1370-1369
6-عضو هیئت امنای دانشگاه علوم پزشکی شیراز از سال 1372-1370
7-عضو پیوسته فرهنگستان علوم پزشکی ایران از بدو تاسیس از سال 1372
8- ریاست جامعه جراحان شعبه فارس از بدو تاسیس
9- عضو جامعه جراحان سوئیس و ایالات متحده آمریکا
10- عضو کارشناسی تخصصی جراحی سازمان نظام پزشکی شیراز
11- عضو جامعه جراحان آسیاو در حال حاضر خیابانی در آباده به افتخار ایشان نام گذاری شده است.
حمیده طاهری
او هنوز در پس فراموشیهای گاه و بیگاهش استوار و راسخ می ایستد و وقتی از شیطنت هایش تعریف می کند با همان شور و شوق جوانی می خندد. بخشی از تاریخ شفاهی جراحی کشورکه اگر سایه نامهربان فراموشی نبود می توانست روایت گر بخش مهمی از تاریخ شکلگیری جراحی اطفال در ایران باشد. مردی که 60 سال تیغ یکی از ظریفترین جراحی ها را به دست گرفت و بنیان گذار جراحی اطفال دردانشگاه شیراز است و میگوید:« من زندگی 85 ساله ام را بی نهایت دوست دارم. من همکاران زیادی دارم که هم دوره هم بودیم و آنها خارج از کشور ماندند و الان میبینم که چقدر دوست داشتند در ایران می ماندند. من زندگی ام را از تمام جنبههایش دوست دارم.» واعظ کریم زاده با همان شوخ طبعی اش می گوید که ایران در زمینه؛ پزشکی خدمت بزرگی به آمریکا کرده است: ایران به امریکا خیلی خدمت کرده؛ درصد زیادی از پزشکان مطرح و تاثیر گذار آن ها ایرانیاند و از این جهت ایران خدمت بزرگی به آنها کرده است و مدیون ما هستند. او در سال 1335 از دانشکده پزشکی دانشگاه ژنو، سوئیس فارغالتحصیل شد. تخصص و فوق تخصص را در رشته جراحی عمومی و اطفال، دانشکده پزشکی دانشگاه لوزان سوئیس (1342) گذراندو فوق تخصص جراحی اطفال را از دانشگاه پنسیلوانیا آمریکا در سال 1349 گرفت. او سال ها استاد جراحی دانشگاه علوم پزشکی شیرازبود. ریاست بیمارستان سعدی (شهید فقیهی) از سال 1355 تا 1351، رئیس بخش جراحی دانشگاه علوم پزشکی شیراز (1355-1363)، موسس و رئیس بخش جراحی اطفال دانشگاه علوم پزشکی شیراز در دهه 60، عضو کالج جراحان آمریکا، عضو شاخه آسیایی جراحان اطفال ازجمله سمت های اجرایی او بوده است.
سپید:از خودتان برایمان بگویید. در کجا به دنیا آمدید؟
یزد، قم و کاشان جایی از ایران و این خاک به دنیا آمدم، حالا اسمش چه فرقی میکند؟ من در 23 خرداد سال 1310 در آباده که قسمتی از استان فارس است به دنیا آمدم.
سپید: در آن زمان آباده شهر بود؟
بله. شهر بود و اکنون هم شهر است.
سپید: شغل پدرتان چه بود؟
پدرم مدیردبستان بود که بعدها مدیر دبیرستان شد.
سپید:چند خواهر برادر بودید؟
9 بچه بودیم که در حال حاضر چند نفری بیشتر نماندیم
سپید:همه خواهر و برادرها درسخواندند؟
بله. تقریبا همه درس خواندند. البته آن زمانها درس خواندن دخترها خیلی باب نبود ولی خواهرهای من حداقل تا کلاس ششم را خواندند.
سپید:خودتان دوست داشتید درس بخوانید یا پدر و مادرتان شما را تشویق کردند؟
در آن زمان پدر و مادرها نقش اصلی را داشتند. هم پدرم و هم مادرم دوست داشتند ما درس بخوانیم و تا جایی که به یاد دارم مادرم بیشتر هوای درس خواندن ما را داشت. تا دبیرستان آباده بودم و بعد شیراز. کلاس یازدهم و دوازدهم را در دبیرستان شاهپور شیراز گذراندم. یک سال هم در تهران بودم و از آنجا رفتم سوئیس و پزشکی خواندم.
سپید:قدیمیترین خاطرهتان از آباده را یادتان میآید؟
چند خواهر و برادر کوچکتر از خود داشتم. بچه خیلی شیطانی بودم. یادم هست که دست بزن داشتم و راه به راه بچههای کوچکتر از خودم را میزدم.
سپید:چه شد از آباده رفتید؟
کلاس نهم و دهم در آباده نبود و من مجبور شدم به شیراز بیایم. در شیراز در خانه عمهام بودم. دائم هم پسرش را که از من کوچکتر بود، کتک میزدم. تا جایی که عمه جان گفت بیشتر از کلاس دوازده نمیتواند من را نگه دارد. کلاس دوازدهم من را به مدرسه البرز تهران فرستادندکه مدرسه شبانه روزی بود.
سپید:پدر و مادرتان هر 9 خواهر و برادرهایتان را به شیراز فرستادند؟
نه خواهرهایم که زیاد علاقهای به ادامه تحصیل نداشتند و بعد از کلاس نهم در همان آباده ماندند. دو برادرم را هم به تهران فرستادند، دقیق یادم نمیآید.
سپید:چطور شد که به تهران آمدید و در دبیرستان درجه یک تهران مشغول به تحصیل شدید؟
پدرم تحقیق کرد و دبیرستان البرز شبانهروزی هم بود. با دکتر بنیهاشمی که استاد شیمی دانشگاه شیراز بود، در یک اتاق بودیم. من تا 2 تا 3 شب بیرون بودم و چون همهجا بسته بود، از دیوار بالا میرفتم و یواشکی وارد خوابگاه میشدم.
سپید:تا آن وقت شب کجا میرفتید؟
با دوستانم سینما میرفتم یا باهم صحبت میکردیم. درهای مدرسه بعد از ساعت 9 بسته میشد. دکتر بنیهاشمی در را برایم باز میکرد. شیطنتهایم تا پایان کلاس دوازدهم ادامه داشت. بعدازآن هم به ژنو در سوئیس رفتم.
سپید:چرا به سوئیس رفتید؟
دانشگاه ژنو در تهران خیلی مشهور بود و آدمهای حسابی را به این دانشگاه میفرستادند. پدر من به دلیل اینکه چند دوست و آشنا در ژنو داشت، من را فرستاد تا درس بخوانم.
سپید:چرا پزشکی خواندید؟ علاقه داشتید؟
پزشکی خواندم چون رشته دیگری نمیشناختم و سراغ نداشتم.
سپید:یعنی نمیدانستید که میتوانید مهندسی بخوانید؟
من از اسم مهندسی اصلاً خوشم نمیآمد. ولی خب برادرهایم مهندسی خواندند و حتی پسرم هم مهندس شد.
سپید:پزشکی را به خاطر اسمش شروع کردید؟
نه. برای اینکه پزشکی در ایران خیلی موردعلاقه همه بود. من حتی در کنکور دانشگاه تهران هم شرکت کردم و قبول شدم. منتها در تهران، برای اخلاق خوبم! و شیطنتهایم کسی مرا قبول نکرد که من به خانهاش بروم.
سپید:بورسیه شدید یا با هزینه پدرتان رفتید؟
با هزینه پدرم بود اما با نرخ دولتی که وزارت علوم معین کرده بود.
سپید:از شیطنتهای دوران دبیرستان خود، خاطرهای ماندگار و شیرین به یاد دارید؟
چندان خاطرهای به یاد ندارم. خاطراتی که یادم میآید این است که زمانی که من در مدرسه البرز درس میخواندم، سینما میرفتم و همیشه دیر برمیگشتم و مجبور میشدم که برای اینکه وارد بشوم از دیوارهای مدرسه بالا بروم. البته در خوابگاه اتاقم در طبقه اول بود و من از پنجره وارد اتاقم میشدم.
سپید:این شیطنت در دوران دانشجوییتان هم بود؟
من همیشه و هنوز هم شیطنت دارم. در دورهای که به سوئیس رفتم با چند تا از شیرازیها در خانه پیرزنی که اتاق اجاره میداد، با مرحوم دکتر علی فرپور در یک اتاق بودیم.
دانشکده در ژنو بسیار مرتب بود و پانسیونی برای دانشجویان در خود دانشگاه وجود داشت. زبان آنها فرانسه بود و من در ایران فرانسوی خوانده بودم. البته قبل از اینکه بروم، 2 تا 3 ماه بازهم فرانسه خواندم. در آن زمان رسم نبود که در دبیرستان انگلیسی درس بدهند. در شیراز همکلاس زبان فرانسه میرفتم. در آنجا با دکتر احمد بنیهاشمی و علی فرپور اتاقی به ما دادند که من هر شب بیرون میرفتم و شب دیروقت که میرسیدم سنگ میزدم به شیشه تا در را باز میکردند و من از دیوار بالا میرفتم و وارد خوابگاه میشدم.
سپید:چه زمانی به ایران برگشتید؟
بعد از گذراندن دوره پزشکی عمومی در ژنو، به لوزان برای گذراندن دوره تخصص جراحی رفتم.
سپید:چرا جراحی را انتخاب کردید؟
برای اینکه از چاقوکشی خوشم میآمد (میخندد) در دوران دبیرستان که این را میدیدم، به خودم میگفتم بروم شغلی را پیدا کنم و ببینم در شکم چه خبر است. در لوزان یک استاد جراحی معروفی داشتند که به فرانسوی به او میگفتند سگ سر. ما هم به فارسی به او میگفتیم سگ سر. استاد بسیار مشهوری بود. در لوزان آموزش جراحی را در آنجا دیدم و دوره جراحی عمومی که تمام شد، به مدت یک سال دوره جراحی تخصصی اطفال را خواندم و بعد به ایران آمدم. از نوروسرجری و ارتوپدی خوشم نمیآمد. ولی جراحی را دوست داشتم. انگشتانم خیلی تیز و فرز بود و کلاً از استایل کار جراحی خوشم میآمد.
سپید:حالا با این روحیه چرا رشته اطفال را انتخاب کردید؟
چون از اطفال بیشتر خوشم میآمد.
سپید:چرا به ایران بازگشتید، درحالیکه میتوانستید در آنجا بمانید؟
همان زمان هم به من میگفتند دیوانهای که میخواهی به جهان سوم بازگردی ولی واقعیت این بود که پدرم فوت کرده بود و مادرم تنها با چند فرزند کوچک مانده بود. با اینکه برادرهایم بودند اما تعداد بچههای کوچک هم زیاد بود. من به ایران آمدم تا مادرم تنها نباشد. بااینحال دانشگاه شیراز هم به دنبال جراح میگشت. آنها به ژنو آمده بودند تا ببینند از میان ایرانیها چه کسی را میتوانند برای شیراز ببرند و با من قرارداد بستند. من را به شیراز آوردند و من بهاشتباه بهجای اینکه به تهران بیایم به شیراز رفتم.
سپید:چه زمانی ازدواج کردید؟
نمیدانم. من پسر بزرگم اکنون 45 سالش است. فکر میکنم 50 سال پیش ازدواج کردم.
سپید:با همسرتان چگونه آشنا شدید؟
زمانی که در دانشگاه شیراز استخدام شدم. در بیمارستان نمازی کار میکردم و خانم من منشی رئیس بیمارستان بود. یا من او را گول زدم یا او مرا گول زد که گرفتار شدیم و ازدواج کردیم. تقریباً 50 سال است که گرفتار هم هستیم.
سپید:تابهحال شده که از بازگشت به ایران پشیمان باشید؟
نه اصلاً. هیچوقت پشیمان نشدم. حتی دورههای تخصصی را که در خارج از کشور میگذراندم و بازمیگشتم به من میگفتند که دیوانهای و چرا در همینجا نمیمانی. در آمریکا جراحی میکردم به من میگفتند همینجا زندگی کن. حتی اساتیدم اصرار داشتند که من بمانم. من نمیتوانستم تحملکنم که مادرم با 5 کودک تنها باشد و من در خارج از کشورم بمانم.
سپید:ازنظر مالی به خانواده کمک میکردید؟
ازنظر مالی نه. اوایل که مادرم هنوز حقوق بازنشستگی پدرم را میگرفت. خانه وزندگی داشت. ملک هم داشتند و آذوقه زندگی تامین میشد. خرجی نداشت.
سپید:چند فرزند دارید؟
یک دختر و دو پسر
سپید:در ایران هستند؟
پسر بزرگم در تهران کار میکند. دخترم، در شیراز ازدواج کرد و دو فرزند خوشگل دارد. پسر کوچکترم، در سوئیس زندگی میکند.
سپید:از میان فرزندانتان کسی پزشکی خواند؟
نگذاشتم هیچکدام از آنها پزشکی بخوانند.
سپید:چرا؟
گفتم مگر دیوانهاید. گرفتار مردم شوید و بعد آنها بگویند آقا کاش اینجا را اینطوری نمیکردید. کاشکی اینیکی دوا را به من داده بودید. اگر این کار را کرده بودید، من زودتر خوب میشدم... خلاصه من از این شغل ناراضی بودم و به همین خاطر فرزندانم را تشویق نکردم که این رشته را بخوانند. فرزند آخرم خیلی علاقه داشت که پزشکی بخواند، من گفتم دیوانهای که پزشکی بخوانی!
سپید:یعنی خودتان پزشکی را دوست نداشتید؟
چرا دوست داشتم ولی زحمت و گرفتاری آن زیاد است و لزومی ندارد که من فرزندانم را گرفتار کنم. من به آنها گفتم که خود را گرفتار نکنند. پسرم که فوقلیسانس برق را در سوئیس گرفت و ازآنجا فرستادم در نیویورک و واشنگتن در اینترنشنال بیزینسهای مختلف کار میکند.
سپید:اگر به گذشته برگردید، بازهم پزشکی میخوانید؟
بله زیرا بیشتر از هر چیزی پزشکی را دوست داشتم. دوباره جراحی را میخواندم و جراح اطفال میشدم و از هیچکدام از آنها پشیمان نشدهام.
سپید:فکر میکنید دلیل موفقیتتان در پزشکی چیست؟
من موفقیت نداشتم. من در همین سطحی که هرچه پیرتر میشدید و بالا میرفتید، رشد کردم. موفقیت به خصوصی نداشتم. دوستانی دارم مانند دکتر فاضل که در فرانسه خواهش کرد که در فرهنگستان علوم پزشکی عضو شوم و من به خاطر ایشان انجام دادم. البته ایشان از جراحان برجسته کشور هستند. البته ایشان دلایل خود را داشتند. ما سالها ممتحن تخصص جراحی عمومی و جراحی اطفال بودیم و تا سال گذشته تنها ممتحن تخصص جراحی عمومی بودم.
سپید:50 سال است که پزشک هستید، چند سال در دانشگاه درس دادید؟
40 سال در دانشگاه درس دادم.
سپید:فکر میکنید چه تعداد پزشک در کشور تربیتکردهاید؟•
سالها دانشجویان پزشکی زیادی داشتیم و 4 نسل پزشک به جامعه تحویل دادهایم. بعدازآن چند نسل جراح تربیت کردیم. اغلب جراحان عمومی که در قسمتهای مختلف کار میکنند، شاگردهای من بودند.
سپید:زمانی که شما به شیراز بازگشتید، دانشگاه ازنظر علمی وضعیت مناسبی داشت؟ وضعیت جراحی و پزشکی در آن زمان چگونه بود؟
آن زمان دانشگاه پهلوی بود. نسبتاً وضعیت خوبی داشت. کسانی که در خارج از کشور درس میخواندند و بهترین جایی که میتوانستند کار کنند شیراز بود و به نتیجه خوبی هم میرسیدند. دولت هم به شدت از این بیمارستان حمایت میکرد. زبان رسمی دانشگاه انگلیسی بود و با بهترین دانشگاههای آمریکا تبادل استاد و دانشجو داشت و از طرفی دانشگاه پیگیر فارغالتحصیلان ایرانی خارج از کشور بود و به آنها نامه مینوشت و از آنها دعوت میکرد که به دانشگاه برگردند و خوب شرایط خوبی هم برای آنها فراهم میکرد. دکتر فرخ سعیدی یکی از کسانی بود که با همین دعوت و تشویق برگشتند و خیلی برای جامعه پزشکی مفید بودند.
زمان جنگ خیلی به جبهه میرفتم ولی الآن خیلی دقیق یادم نیست که دقیقا کجاها می رفتیم ولی خب جبههها به جراح نیاز داشت و ما هم که دریغ نمی کردیم هرکجا که لازم بود و به ما میگفتند می رفتیم. در کمپ های جراحی و شهرهای نزدیک به مناطق عملیاتی میرفتیم. تمام بیمارستانهای شهر آماده باش بودند و به خصوص بیمارستان نمازی و سعدی که من آن زمان کار می کردند بعد از هر عملیاتی تعداد بسیار زیادی مجروح میآورند و تمام همکاران ما در جراحی عمومی ارتوپدی، مغز و اعصاب مخلصانه میایستادند و کار میکردند.
سپید: زمانی که پزشکی را انتخاب کردید چقدرجنبه درآمدزایی این رشته برایتان مهم بود؟
اصلا به پول فکر نکرده بودم. از زمان بچگی همیشه میدیدم که پدر و مادرم چقدربرای پزشکها احترام قائلند و من بیشتر همین جنبه احترام و حرمت اجتماعیاش برایم مهم بود و برایم جذابیت داشت. یادم هست وقتی دبیرستان البرز میرفتم چند پزشک رفت و آمد میکردند که من خیلی دوستشان داشتم و همینها روی ذهنم تاثیر داشت.
در تمام مدتی که پزشکی می خواندیم من ازبریدن و دوختن خوشم می آمد جراحی را دوست داشتم و من. هم نسلیهای من هیچ وقت به جنبه مالی فکر نمی کردیم و هر کداممان سراغ تخصصی می رفتیم که دوست داشتیم. آن زمان دولت تعداد زیادی دانشجو را برای تحصیل بورسیه میکرد و به خارج از کشور میفرستاد. حتی من که بورسیه هم نبودم ولی پدرم ارز و فرانک سوییس را با نرخ دولتی برایم می خرید و می فرستاد.
سپید: بین زمانی که خودتان دانشجو بودید و دانشجویان امروز و حتی وضعیت دانشگاهها چه تفاوتی را میبینید که خیلی مهم است؟
خوب به اقتضای زمان که همه چیز خیلی فرق کرده به خصوص در دانشگاهی مثل شیراز که زبان رسمیاش انگلیسی بود و بیشتر استادان امریکایی بودند خیلی ساختارش متفاوت شد. حتی استادان ایرانی مثل من که از خارج برمی گشتیم به زبان انگلیسی تدریس میکردیم ولی بعد از انقلاب دیگر کلاسها فارسی شد هر چند هنوز بعضی از کلاس ها به زبان انگلیسی تدریس میشود ولی دیگر مثل سابق نیست. ببنید یک چیزی را نباید فراموش کرد. رشته پزشکی همیشه مورد علاقه بچهها بوده چون پزشک یک احترام و پرستیژ اجتماعی خوبی دارد و همیشه تعداد متقاضیانش زیاد بود. مخصوصا آن زمانی که تعداد پزشک کم بود، الان را نبینید که ظرفیت پزشک در مملکت تکمیل شده.
سپید: یعنی به نظر شما الان ما از نظر تعداد پزشک به خودکفایی رسیدیم؟
بله به نظر من ظرفیت ما تکمیل شده و یکی از دلایلی که من اصلاً اجازه ندادم فرزندانم پزشکی بخوانند همین بود. پسر کوچکم خیلی دوست داشت پزشکی بخواند و حتی قبول هم شد ولی من اجازه ندادم.
خلاصه گفتگو
کلاس دوازدهم من را به مدرسه البرز تهران فرستادندکه مدرسه شبانه روزی بود.
پزشکی خواندم چون رشته دیگری نمیشناختم و سراغ نداشتم.
چندان خاطرهای به یاد ندارم. خاطراتی که یادم میآید این است که زمانی که من در مدرسه البرز درس میخواندم، سینما میرفتم و همیشه دیر برمیگشتم و مجبور میشدم که برای اینکه وارد بشوم از دیوارهای مدرسه بالا بروم. البته در خوابگاه اتاقم در طبقه اول بود و من از پنجره وارد اتاقم میشدم.
به من میگفتند که دیوانهای و چرا در همینجا نمیمانی. در آمریکا جراحی میکردم به من میگفتند همینجا زندگی کن. حتی اساتیدم اصرار داشتند که من بمانم.
فرزند آخرم خیلی علاقه داشت که پزشکی بخواند، من گفتم دیوانهای که پزشکی بخوانی!
بله زیرا بیشتر از هر چیزی پزشکی را دوست داشتم. دوباره جراحی را میخواندم و جراح اطفال میشدم و از هیچکدام از آنها پشیمان نشدهام.
سالها دانشجویان پزشکی زیادی داشتیم و 4 نسل پزشک به جامعه تحویل دادهایم. بعدازآن چند نسل جراح تربیت کردیم. اغلب جراحان عمومی که در قسمتهای مختلف کار میکنند، شاگردهای من بودند.
کسانی که در خارج از کشور درس میخواندند و بهترین جایی که میتوانستند کار کنند شیراز بود و به نتیجه خوبی هم میرسیدند.
اصلا به پول فکر نکرده بودم. از زمان بچگی همیشه میدیدم که پدر و مادرم چقدربرای پزشکها احترام قائلند و من بیشتر همین جنبه احترام و حرمت اجتماعیاش برایم مهم بود و برایم جذابیت داشت.
زمان جنگ خیلی به جبهه میرفتیم ولی الآن خیلی دقیق یادم نیست که دقیقا کجاها می رفتیم ولی خب جبههها به جراح نیاز داشت و ما هم که دریغ نمی کردیم هرکجا که لازم بود و به ما میگفتند می رفتیم. در کمپ های جراحی و شهرهای نزدیک به مناطق عملیاتی میرفتیم.
من ازبریدن و دوختن خوشم می آمد جراحی را دوست داشتم من و هم نسلیهای من هیچ وقت به جنبه مالی فکر نمی کردیم و هر کداممان سراغ تخصصی می رفتیم که دوست داشتیم.
افتخارات
1 استادیار جراحی به سال 1349 در بیمارستان نمازی شیراز (اولین پست دولتی)
2 استاد جراحی سال 1356
3- ریاست بیمارستان نمازی شیراز بین سال 1352-1349 و همچنین از سال 1359-1353 رئیس بخش جراحی دانشگاه شیراز
4- عضو ممتد بردجراحی عمومی در سال 1350
5-از بنیانگذاران برد فوق تخصصی جراحی کودکان در سال 1370-1369
6-عضو هیئت امنای دانشگاه علوم پزشکی شیراز از سال 1372-1370
7-عضو پیوسته فرهنگستان علوم پزشکی ایران از بدو تاسیس از سال 1372
8- ریاست جامعه جراحان شعبه فارس از بدو تاسیس
9- عضو جامعه جراحان سوئیس و ایالات متحده آمریکا
10- عضو کارشناسی تخصصی جراحی سازمان نظام پزشکی شیراز
11- عضو جامعه جراحان آسیاو در حال حاضر خیابانی در آباده به افتخار ایشان نام گذاری شده است.
حمیده طاهری
برچسب ها
دیدگاه کاربران
ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد