شب رسیده. همه سرعت قدم هایشان را بالا میبرند که زودتر خیابان راخالی کنند. یکی هشدار میدهد: «خانم پیاده نرو، خطرناکه.» تا چند ساعت پیش فرقی نمیکرد. میدان شوش هم مثل همه میدانها و خیابانهای تهران بود. اما شب که نزدیک میشود همه محتاط میشوند. ترسشان از آدمهای کارتن خواب است که شبها را در این میدان دور هم جمع میشوند. پاتوقشان ضلع جنوبی میدان است. بساط کردهاند. هر چیزی که بخواهی میتوانی آنجا پیدا کنی. از کفش ولباس گرفته تا یک پرس غذا. مشتری ندارند. خیلیهایشان چمپاته زدهاند و سرهایشان تا روی زانواها خم است. میمانی که چرا مردم باید از اینها بترسند. اینها که نای راه رفتن هم ندارند. هرچند موتورسوارانی که دورهشان کردهاند و جنسهایی را که دارند، میخواهند به آنها بفروشند، وضعیت چندان خوشایندی ندارند. شاید علت اصلی ترس مردم از آنها باشد.
شب از راه رسیده و بساطها کمکم جمع میشوند همه دنبال جای خواب و یک لقمه غذا هستند که شب را صبح کنند. چند روزی است که میگویند یخچالی را در میدان نصب کردهاند تا این جمعیت شکمشان را سیر کنند. پیدا کردن یخچال کار سختی نیست. یک یخچال کوچک که گنجایش چهل پنجاه غذا را دارد. خالی است. جلویش چند ظرف یک بار مصرف است که تهماندههای عدسپلو توش مانده. گفته بودند هر کسی غذای اضافی دارد، میتواند توی این یخچال بگذارد. یخچال قفلی ندارد و هر کسی میتواند درش را باز کند.
مردی که جلوی یخچال نشسته و در بساطش دنبال چیزی میگردد، میگوید: «امروز غذا نیاوردهاند. چند ساعت است منتظرم اما خبری نیست.» یکی از کاسبان میدان کمکم در مغازه را میبندد که راهی خانه شود. جواب مرد را میدهد: «یک تریلی هم غذا بیاید، کم میآید. انتظار داری 40 تا غذا جوابتان را بدهد.» مرد هنوز توی بساطش دنبال چیزی است. مرد مغازهدار حرفهایش را تکمیل میکند: «هرشب غذا نمیآورند. یک ون است که هفتهای دو روز میآید و غذا میآورد. یک ماشین مدل بالا هم کنارش است. مثل این که غذاها را صاحب همان ماشین مدل بالا میآورد. تعداد زیاد است. ون نیامده غذا تمام میشود. اصلا فرصت نمیشود که غذا توی یخچال برود. همین وسط میدان غذا را پخش میکنند. باز هم دستشان درد نکند اینها( معتادان) یک غذایی میخورند. اینها که بیشتر خمارند. هفتهای دو نوبت غذا بخورند، جوابشان را میدهد.»
شب شده است و مغازههای دور میدان هم یکییکی بسته میشوند. یکی از اغذیه فروشیهای دور میدان خیلی موافق نصب یخچال نیست: «این کار بیهودهای است. این را به خود همان کسی هم که یخچال را نصب کرد، گفتم. میگفت این یخچال مثل آب سردکن میماند. حرفش خندهدار بود. آب سردکن به آب شهری وصل است. این یخچال به کجا وصل است؟ چند روز بگذرد این یخچال را میکنند و میفروشند.» این مغازهدار معتقد است که جمعیت دور میدان بیشتر از غذا به بهداشت نیاز دارد: «معتادانی که دور میدان میبینید، روزی هفتاد هشتاد هزار تومان خرجشان است. آنها با وسایلی که پیدا میکنند یا احیانا میدزدند، خرج اعتیادشان را در میآورند. مشتری هم ندارند. خودشان بین خودشان معامله میکنند. آنها با یک لقمه نان خالی هم سیر میشوند. نیازی به غذا ندارند. نیاز اصلی آنها بهداشت است. کاش به جای این یخچال چند سرویس بهداشتی تمیز در این میدان میساختند. چند دوش وصل میکردند که اینها حداقل یک آبی به تنشان بخورد. همه آنها که از اول کارتن خواب نبودند. آدمهای با شخصیتی بودهاند که به این روز افتادهاند. شاید الان آرزویشان این باشد که هفتهای یک بار حمام بروند. هیچ حمام عمومی هم که آنها را راه نمیدهند. یک حمام برایشان درست کنید و دو دلاک هم بگذارید که موهای سر و صورتشان را کوتاه کنند.»
کسانی دیگری هم هستند که به این مغازهدار میپیوندد. آنهایی که هر روز این جمعیت بیپناه را میبینند و دلشان به درد میآید ولی نمیتوانند کاری برایشان انجام دهند. یکیشان میگوید: «زمستان نزدیک است. اینها هر سال از سرما به خودشان میلرزند. دستفروشها کاپشن میآورند 25 هزار تومان بیشتر قیمت ندارد. تا حالا نشده یکی بگوید این آدم ها ندارد در فصل سرما چی میپوشند. از این همین کاپشنها نفری یکی برای اینها بخرند، پولی نمیشود. اصلا یخچال یک جالباسی بگذارند. آنهایی که لباس اضافی دارند در این جالباسیها بگذارند و این مردم هم استفاده کنند.»
لباس و بهداشت تن دغدغهای مهمتر از غذاست اما مهمتر از اینها هم وجود دارد؛ جای خواب. مدتی بود که این جماعت در پارک میخوابیدند اما مدتی است که شهرداری پارک را تخلیه کرده است و همه سرگردان شدهاند. یکی میگوید: «چه اشکالی داشت که اینها شب تا صبح در پارک میخوابیدند. مردم که زن و بچهشان را به این پارک نمیبرند. همه میدانند پاتوق معتادان است. این بندههای خدا هم یک جایی را برای خواب میخواهند. آنها هم حق دارند. شهرداری اگر خیلی نگران است میتواند یک جای خواب برایشان درست کند. الان همه از پارک به وسط کوچهها آمدهاند. یک عده از آنها کنار مدرسه دخترانه میخوابند. خیلی خوب است که بچهها صبح با این صحنهها روبرو شوند؟از شب گذشته و هنوز کسی برای پرکردن یخچال نیامده است. هر کسی دنبال یک جای خوابی است.»یعنی اقدام علی حیدری، خیری که به فکر سیر کردن شکم کارتنخوابهابودهاست، میتواند راه را برای اقدامات دیگر هم باز کند؟
لیلیخرسند