«دکتررضا سپیدبخت» مردی است که امید و باوری ندارد و در واقع دچار یک سقوط آزاد در زندگی شخصیاش شده .مردی بیخبر از خانواده، پسر تازه از فرنگ برگشته و معتاد و مشکلاتی دیگر. در این سقوط، باختن و متلاشی شدن او را میبینیم تا اینکه کودک هشت سالهای که حافظ قرآن است او را نجات میدهد. خانهای روی آب ، روایت انسانی است که در منجلاب گرفتار شده، منجلابی که هرچه تقلا کند و برای بیرون آمدن از آن تلاش کند بیشتر به درون آن فرو میرود. تیتراژ فیلم با نوشتههایی معلق درآب آغاز می شود و بدین واسطه برمعلق بودن خانه روی آب تاکید شده است. خانه که دراین فیلم نمادی است از زندگی متزلزل دکتر سپیدبخت، به واسطه گناهان او، در واقع وضعیتی معلق و نا بسامان دارد. سکانس اول قبل از تیتراژ با موسیقی دلهرهآور، فضایی کم نور ومهآلود، نورپردازی با مایه تیره و فیلمبرداری با زاویه سرازیر از سوژه(ماشین دکتر سپیدبخت) آغاز می شود و در نهایت تصادف دکتر، دلالتی است برحس دلهره و ترس. نشان دادن حرکت دکتر روی سنگ و کلوخها و زمینی ناهموار با ارتفاع دوربین پایینتر از سطح چشم دلالتی بر جریانی غیرطبیعی است ودرنهایت رسیدن دکتر به فرشتهای کوچک با دو بال نمای درشت ازصورت دکتر نمایانگر حس تعجب است، فیلمبرداری با زاویه از بالا به دکتر، ضعف سوژه را نشان میدهد ودرنهایت زخمی شدن دست دکتر به واسطه فرشته و فرار دکتر از صحنه.( دکتر در جادهای مهآلود با موجود زیبایی که به تعبیر خودش فرشته بوده است، تصادف میکند، فرشته به عنوان سمبل نیکی و پاکی توسط دکتر آسیب میبیند.) دست دکتر که به واسطه چنگ زدن فرشته زخمی شده بود تا سکانسهای انتهایی فیلم هنوز باند پیچی شده است و این نشانی روح زخمی دکتر است که به واسطه گناهانش زخمی شده است و بهبود نمییابد .در سکانسی در بیمارستان او کاموایی سبز رنگ معلق بر زمین رامیبیند، پی آن رامیگیرد و به اتاق پسرک حافظ قرآن میرسد. فضای اتاق مه آلود است و نوری عجیب از زیر تخت پسرک حافظ قرآن میآید تاکید بر نور دراین صحنه پاکی روح این پسرک را نشان میدهد وحس خوشبینی را به همراه دارد. پسر از دکتر میخواهد او را باخودش ببرد. او از تصادف دکتر با فرشته آگاه است وحتی توان شفا دادن زخم دست دکتر را دارد.پس از بهبودی دست دکتر که چند ثانیه بیشتر طول نمیکشد بر قدرت فوق بشری او دلالت دارد.