بعد از امتحان بیهوشی برای صحبت با یکی از اساتید بیهوشی به سمت اتاق استاد میروم، در میزنم و استاد مثل همیشه باحوصله پای صحبت با من مینشیند؛ بحث ناخودآگاه به سمت مشکلات رشته میرود.
میگویم «دانشجو آمده است تا کارهای انصرافش را انجام دهد تا از رشته هوشبری انصراف دهد و دوباره شانسش را در کنکور امتحان کند.
دانشجویان بیانگیزه شدهاند، حتی فرصتی برای اثبات سوادشان ندارند. حق ادامه تحصیل را از ما گرفتند. ما حتی در این چند سال اخیر حق شرکت در رشتههای ارشد پرستاری را جز دو رشته نداریم. ما دانشجویان هوشبری باید چگونه خودمان را اثبات کنیم. ما کلید گمشده درمانیم که شاید به هیچ قفلی نمیخوریم.»
استاد میگفت: «چند سال دیگر بازنشسته خواهم شد و به این فکر میکنم چه کسی بعدازاین کارشناسان ارشد بیهوشی که سالهاست در تربیت نیروی کارشناس تلاش کردهاند، آموزش بیهوشی را به عهده خواهد گرفت. شاید خندهدار باشد که مربیان بیمارستانهایمان کارشناس و حتی کاردانهای پرستاری بیهوشی هستند. چطور میشود آموزش کارشناس را کاردان به عهده بگیرد؟
مگر غیرازاین است که هرچقدر ما آموزش قویتری ببینیم خیال متخصصهای بیهوشی در بالین راحتتر است، مگر غیرازاین است که هرچه سواد کادر درمان بالاتر باشد، آنهم در چنین رشته حساسی، مراقبتهای حرفهایتری و خدمت موثرتری به بیماران ارائه خواهد شد؟
بااینوجود من و همکارانم با تمام وجود برای مراقب از بیماران تلاش خواهیم کرد.
فقط گاهی، هرازگاهی دلمان از اینهمه اختلاف و تفاوت میگیرد، از اینکه نمیتوانیم ابراز وجود کنیم، از اینکه حتی فرصتی برای ما نیست که پیشرفت کنیم.