hacklink al fethiye escort bayan escort - vip elit escort dizi film izle film izle hack forum marsbahis casibom giriş casibom betwinner marsbahis güncel giriş 1win jojobetmatadorbetjojobetextrabetİstanbul Eskortjojobet giriş bahsegelcasibommarsbahiscasibomjojobetcasibomsahabetjojobet girişcasibomcasibomextrabetimajbetmarsbahisimajbetcasibomsekabetbetebetjojobetdinamobetmatbetdumanbetcasibommarsbahisholiganbetgrandpashabetdinamobetbahsegelsekabetmeritkingjojobetjojobetonwinjojobetbetkanyongrandpashabetsekabetmeritkingmatbetmatadorbetbetebetmeritkingbetturkeycasibomjojobetbetparkmavibetmarsbahiscasibommatbetmatbet girişjojobet girişholiganbetbetist giriştümbetpusulabetbetparkmatbet giriştümbetpusulabetbetkanyonnakitbahisdinamobetpiabellacasinobahsegeldinamobetkralbetjojobetcratosslotsekabetmarsbahis girişmarsbahiscasibombahiscomsahabetSahabetcasibom,casibom giriş sekabet girişmatbetbetparkcasibomcasibom giriş سپید آنلاین » تربیت 300 چشم پزشک و 28هزار جراحی حاصل عمرم بود
صفحه نخست چاپ
سپید آنلاین
تربیت 300 چشم پزشک و 28هزار جراحی حاصل عمرم بود

بازنشر مصاحبه اختصاصی سپید با محمدحسین روزی‌طلب در تاریخ 29 دی 1395


اکنون 70 سال دارم و 43 سال است که چشم‌پزشک هستم. البته باید بگویم در این 70 سال بزرگ‌ترین دستاورد زندگی‌ام دوستان و همکاران خوبم بوده و هستند. در این 43 سال تمام تلاشم را کرده‌ام تا رضایت بیماران و دانشجویانم را به دست آورم.
در آخر نیز فقط می‌توانم بگویم که عشق بورزید... عشق و عشق و عشق. زندگی انسان بر پایه عشق شکل می‌گیرد. عشق به مادر، عشق به خانواده، عشق به وطن، عشق به کار، عشق به مردم، عشق به خدا و آنجا که عشق نباشد، زندگی وجود ندارد. پزشک باید با عشق در راه حرفه‌اش قدم بردارد. حالا اگر کسی که به پر کردن حساب بانکی‌اش فکر کند، به عشق پشت کرده و باخته است.
این نگاه مردی است به زندگی که یکی از خوشنام‌ترین چهره‌های چشم‌پزشکی در ایران است. محمدحسین روزی‌طلب تا به حال بیش از 300 چشم‌پزشک تربیت کرده است و همچنان با عشق و تعهد به حرفه‌اش نگاه می‌کند. او در تمام سال‌های کاری‌اش در دانشگاه شیراز ماند و یکی از چهره‌‌هایی است که در تبدیل شیراز به‌عنوان قطب چشم‌پزشکی کشور نقش بسزایی داشت. او از اولین کسانی است که رشته پاتولوژی چشم را در ایران به وجود آورد.

سپید: همیشه به شیراز پایبند ماندید؟

من در سال 1326، در کازرون به دنیا آمدم. شهری از استان فارس که 120 کیلومتر با شیراز فاصله دارد.
کازرون را می‌توان ازلحاظ فرهنگی بعد از شیراز، دومین شهر شاخص این منطقه نامید. شهر بیشاپور که در 10 کیلومتری کازرون قرار دارد در دوره ساسانیان پایتخت ایران بوده است. امروزه فقط ویرانه‌هایی از بیشاپور برجای مانده است. بیشاپور با 200 هکتار وسعت، از شهرهای مهم آن زمان و یکی از شاهراه‌های ارتباطی بوده است. بیشاپور گنجینه‌هایی از آثار ارزشمند ساسانی مانند معبد آناهیتا، کاخ والرین، ایوان موزاییک و ستون‌های سنگ یادبود بیشاپور را در خود جای داده است. من تمام دوران تحصیلم شیراز ماندم و حتی بعد از پایان دوره‌ام در آمریکا باز هم مستقیم به شیراز برگشتم.

سپید: شغل پدرتان چه بود؟

پدرم تاجر بود و محصولاتی گیاهی مثل کتیرا و شیره و صمغ درختان را به کشورهایی مثل آلمان صادر می‌کرد تا در صنعت لاستیک‌سازی استفاده شود. خانواده ما متشکل بود از 5 خواهر و 4 برادر که من بزرگترین فرزند خانواده بودم. زمانی که وقت رفتن به مدرسه فرا رسید، پدر ما را برای ادامه زندگی به شیراز برد.

سپید: یعنی این حساسیت و دقت روی درس خواندن شما وجود داشت؟

پدرم همواره به تحصیل فرزندانش اهمیت می‌داد و شاید همین موضوع باعث شد برای اینکه بچه‌ها راحت‌تر بتوانند تحصیل کنند، به شیراز کوچ کنیم. اثر اهمیت دادن پدرم به تحصیل در تمام جنبه‌های زندگی افراد خانواده نمایان بود، تا جایی که برادرم که در رشته کشاورزی تحصیل کرده و حالا استاد کشاورزی دانشگاه تهران است. او تخصص و فوق‌تخصصش را از آمریکا گرفت و اولین فرد ایرانی بود که توانست نمایندگی فائو را در ایران داشته باشد. برادرم حالا بازنشسته شده و با بخش تحقیقاتی علوم کشاورزی کار می‌کند.

سپید: دوران کودکی‌تان در شیراز گذشت؟

دوران دبستان و دبیرستان من در شهر شیراز گذاشت، شهر شعر و ادب. من از همان دوران که خواندن و نوشتن را یاد گرفتم، به مطالعه بسیار علاقه داشتم. در دبستان از ما می‌خواستند که کتابخانه کوچکی برای خودمان داشته باشیم. همین شد که همزمان با خواندن و نوشتن کتاب‌های کارآگاهی و کتاب‌هایی مانند گلستان و بوستان سعدی نیز می‌خواندم. یادم می‌آید که رمان‌های مطرحی مثل جنگ و صلح یا بینوایان را در کلاس چهارم ابتدایی مطالعه کردم. همین علاقه به مطالعه باعث شد تا در مدرسه مسئول ساخت روزنامه دیواری شوم. بچه‌ها را جمع می‌کردم تا بتوانم از نظریه‌های گوناگون استفاده کنم و در ساخت روزنامه به کار ببرم. علاقه من به مطالعه، با خواندن شعر همراه بود مثل هر شیرازی دیگری، جذب شدن به سوی حافظ عمق پیدا کرد و حالا من را به مطالعه هر روزه عرفان مولانا کشانده است.

سپید: این علاقه به کتابخوانی همیشه وجود داشت؟

درحال حاضر در کتابخانه شخصی‌ام حدود 800 جلد کتاب دارم و بیشتر مطالعه‌ام درباره مولانا و عرفان است تا بتوانم قدری، هرچند کم، به اندازه وسع خودم هم که شده ایشان را بشناسم. حالا هفته‌ای یک کتاب می‌خوانم.

سپید: با این همه مشغله فرصت دارید؟

جزو معدود انسان‌هایی هستم که بیشتر از 4 ساعت در روز نمی‌توانم بخوابم و می‌توانم بخش عمده‌ای از وقتم را صرف مطالعه و کار کنم. از هر 10 هزار نفر در دنیا، یک نفر به این بیماری کم‌خوابی دچار است. کم‌خوابی البته از ابتدا با من همراه بوده و تلاش کردم تا به نحو درستی از آن استفاده کنم.

سپید: دوران مدرسه هم بچه درسخوانی بودید؟

در دوران دبستان و دبیرستان درس من خوب بود. توانستم دیپلمم را با رتبه ممتاز کسب کنم و نفر اول استان فارس شوم. به‌دلیل شغل پدرم، وضعیت مالی مناسبی داشتیم و من در دوران نوجوانی و تحصیل مجبور به کارکردن نبودم؛ اما روحیه انسانیت و کمک به باقی بندگان خدا همیشه با من بود و همین موضوع بود که من را به سمت رشته پزشکی کشاند. در قرآن ذکر شده است که «اگر یک نفر را کشتی، گویی همه را کشتی و اگر یک نفر را نجات دادی، گویی همه را نجات داده‌ای» و خب این اصل همیشه با من بوده است. همین شد که من بعد از گرفتن دیپلم، در کنکور دانشگاه پهلوی شیراز شرکت کردم و نفر اول کنکور پزشکی آن سال شدم.

سپید: ورودی چه سالی بودید؟

ورودی سال 1344 بودم. دوره عمومی پزشکی من همزمان بود با ظهور نسل فوق‌العاده پزشکی در تاریخ ایران. ما 38 نفر بودیم که توانستیم وارد دانشکده پزشکی شویم. همه قبول‌شدگان نفر اول دبیرستان‌هایشان در سراسر ایران بودند که وارد دانشکده پهلوی شیراز می‌شدند. سر کلاس‌هایمان حتی از قومیت‌ها و کشورهای دیگر نیز دانشجو داشتیم، از دانشجوی عرب گرفته تا آمریکایی. تمام کلاس‌ها هم به زبان انگلیسی برگزار می‌شد. ما برای بهبود زبان انگلیسی همزمان به کلاس‌های زبان انجمن ایران و آمریکا می‌رفتیم. شیراز به‌دلیل قدمت تاریخی‌ای که داشت همیشه پر از توریست‌های مختلف بود. این بهانه‌ای می‌شد برای ما تا سر حرف را با توریست‌ها باز کنیم و تلاش کنیم تا بتوانیم بهتر انگلیسی حرف بزنیم. آنها را برای گشت و گذار به مکان‌های مختلف شهر می‌بردیم و همین‌طور به خرج خودمان به رستوران می‌رفتیم تا فقط زبان یاد بگیریم.

سپید: وضعیت دانشکده پژشکی شیراز چگونه بود؟

آن دوران ما 8 سال پزشکی می‌خواندیم تا موفق به کسب مدرک پزشکی عمومی شویم. در دوره پزشکی عمومی، اکسترنی و انترنی داشتیم و در حد یک دستیار فعال بودیم. مسئولیت به عهده‌مان بود و باید پاسخگو می‌بودیم. استادان ما همگی تحصیلکرده آمریکا بودند و برای امتحان از دانشگاه پنسیلوانیا به دانشکده ما می‌آمدند. یادم می‌آید برای امتحان زنان و مامایی، رئیس بخش زنان و مامایی دانشگاه پنسیلوانیا به شیراز آمده بود تا از ما امتحان بگیرد و امتحان نیز کاملا به زبان انگلیسی برگزار می‌شد.
به‌طور کلی، آن دوران فضا شاداب‌تر از حالا بود. ما به مادیات فکر نمی‌کردیم و عواید مالی این حرفه، برایمان اهمیتی نداشت. البته شاید دلیلش این بود که می‌دانستیم از لحاظ مالی تامین خواهیم بود. مثل حالا نبود که 40 هزار نفر بیکار در این حرفه هستند که کاری جز کار پزشکی انجام می‌دهند. آن دوران کسی جرات این را نداشت که بیاید در تلویزیون و راجع به پزشک‌ها بدوبیراه بگوید.

سپید: به نظر شما وجهه پزشکی خدشه‌دار شده است؟

بله به شدت. آن زمان پزشکی هنوز قداست داشت. معلمی و پزشکی و پرستاری مشاغلی الهی هستند. این افراد به‌دلیل عشقی که به انسان‌ها دارند، این راه را انتخاب می‌کنند.

سپید: فکر می‌کنید خود جامعه پزشکی در این حرمت‌شکنی‌ها هیچ نقشی نداشتند؟

نمی‌خواهم فقط از جامعه پزشکی بگویم و به همین دلیل از معلم‌ها نام می‌برم که شیره جانشان را می‌گذارند. معلم‌هایی که حالا مجبورند برای گذران ایام و تامین مخارج زندگی ساعت‌های بیشتری از ساعت کاری‌شان را در کلاس‌های خصوصی بگذرانند. در دانشگاه پهلوی شیراز، ما فقط یک شغل داشتیم. اینکه از صبح تا شب به کلاس درس بیاییم و به شکل پیوسته آموزش ببینیم. من هیچ‌وقت متعصبانه از جامعه پزشکی دفاع نمی‌کنم. قطعا ما هم در این داستان نقش داشتیم.

سپید: چه چیزی شما را به چشم‌پزشکی علاقه‌مند کرد؟

به‌طور کلی وجود دکتر خدادوست در دانشکده پزشکی و گروه چشم باعث شد که من به چشم‌پزشکی علاقه‌مند شوم. ایشان سال 1348 به دانشگاه شیراز آمدند. کار خودشان را با معلمی شروع کرده بودند، به‌دلیل خصوصیات انسانی و بار علمی که داشتند، به الگویی برای جامعه پزشکی تبدیل شده بودند. دکتر خدادوست علاقه وافری به تدریس داشت و شاید بتوان گفت که عاشق تدریس بود. کنجکاوی ایشان برای به دست آوردن علم زبانزد بود و ریسک‌پذیری‌شان در روحیه شهامت‌طلبی پزشکی همه ما تاثیرگذار بود؛ نوعی روحیه ریسک‌پذیری که در ایرانی‌ها به ندرت یافت می‌شود و همین‌طور پشتکار و افق دید خاص. در اینباره می‌توانم دکتر ملک حسینی را به یاد بیاورم که از روستایی دورافتاده در کهگیلویه و بویراحمد به دانشکده آمده بودند. دکتر ملک ‌حسینی مادرش را بر اثر بیماری کبد از دست داده بود. این موضوع در دکتر ملک حسینی عزمی را ایجاد کرده بود که بعدها بتواند نفر اول پیوند کبد در ایران باشد.

سپید: چطور شد به آمریکا رفتید؟

با سفارش دکتر اعلم و همین‌طور راهنمایی دکتر خدادوست، من به همراه 2 دانشجوی پزشکی دیگر که همگی از افراد برتر چشم بودیم، برای دانشگاه جان ‌هاپکینز آمریکا بورسیه شدیم و برای اخذ مدرک فوق‌تخصص به آمریکا رفتیم. در آن زمان دکتر گرین از استادان دانشگاه جان ‌هاپکینز خواست که من در دانشگاه جان هاپکینز بمانم؛ اما در 1356، بعد از 2 سال به ایران برگشتم و ورودم به ایران، همزمان شده بود با شور انقلاب و تفکرات انقلابی که من نیز همراه آن شدم. همان سال‌های قبل از انقلاب بود که با حقوقی مکفی برای گذران زندگی، توانستم استاد دانشگاه شوم. اما به مرور جامعه به سمت مادی شدن پیش رفت و این حرفه هم عقب نماند و ما را به سمت کارهای اقتصادی کشاند.
علاوه بر دوره فوق‌تخصصی که در دانشگاه جان ‌هاپکینز گذراندم، دوره‌های مختلف دیگری را نیز در خارج از کشور طی کردم. تا جایی که یادم می‌آید بعد از انقلاب 5 دوره کوتاه را در خارج از کشور به پایان رساندم.

سپید: چه سالی ازدواج کردید؟

در 23 سالگی ازدواج کردم. همسرم را در یک عروسی از دور دیدم. فهمیدم که با مادرش زندگی می‌کند و 3 ساله بوده که پدرش فوت شده است. با دست خالی به خواستگاری‌اش رفتم و به مادرش گفتم که دختر شما را می‌خواهم و دانشجوی پزشکی هستم و از خودم هم چیزی ندارم. همسرم دیپلم داشت و برای راحتی بچه‌ها هیچ‌وقت نتوانست ادامه تحصیل بدهد. روزی او را با خودم به شیراز بردم و بدون هیچ‌گونه تشریفات یا مراسم خاصی رفتیم سر خانه و زندگی‌مان. من تازه ازدواج کرده بودم و سال سوم یا چهارم پزشکی بودم که پدرم فوت کرد. آن دوران من می‌رفتم اتوپسی، نمونه‌های جراحی را می‌آوردم، نقاشی می‌کردم و ماهی 300 تومان می‌گرفتم. بعد از فوت پدر حصر وراثت شد و آنچه را از او مانده بود، تقسیم کردیم. البته باید بگویم که آن دوران همان 300 تومان زندگی ما را پیش می‌برد. به هرحال آن زمان پیکان 16هزار تومان بود و من در دوره دستیاری توانستم پیکان بخرم.

سپید: چند بچه دارید؟

من 4 دختر دارم و 2 نوه که هر 2 پسر هستند. 3 تا از دخترهایم ازدواج کرده‌اند. یکی از دامادهایم استاد بیهوشی است و دیگری جراح اورلوژی. دخترهایم نیز اولی پرستاری خوانده، دومی دندان‌پزشکی، سومی لیسانس خاک‌شناسی دارد و چهارمی هم که حالا آمریکاست، داروسازی خوانده است. به‌طور کلی هر پدر و مادری دوست دارد که فرزندانش تحصیل کنند و بتوانند در رتبه‌های برتر اجتماع قرار بگیرند. طبعا من و همسرم نیز برای این موضوع برنامه‌ای را در پیش گرفتیم و بچه‌ها را تشویق کردیم تا بتوانند به آنچه که لیاقتش را دارند، برسند.

سپید: وضعیت کنونی دانشگده پزشکی شیراز را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

حالا خیلی چیزها با گذشته فرق کرده است. متاسفانه دانشکده پزشکی شیراز نتوانست ساختار منظم خودش را حفظ کند. اما حالا دانشجوها نیز چهره‌هایشان فرق کرده و از یکدستی و نظمی که ما در دوران دانشجویی داشتیم، خبری نیست.
زمان معدل‌گیری نمرات به این نحو بود که A،90 تا 100 بود و B ،۸۰ تا ۹۰ C، 70 تا80 دانشجوی پزشکی اگر c+ نبودY یعنی اگر بیشتر از 70 نمی‌گرفت، اجازه ورود به دانشگاه را نداشت. مثلا اگر ما در سال دوم که 10 درس داشتیم، یک درس را مردود می‌شدیم، باید سال بعد تمام درس‌ها را امتحان می‌دادیم. خب اینطوری کسی که در این رشته تحصیل می‌کند و در این رشته می‌ماند، به ارزش آن نیز آگاه خواهد بود. ما استاد مشاور داشتیم. هر استاد مشاور می‌توانست 3 دانشجو داشته باشد. ما با استاد مشاور رابطه تنگاتنگ داشتیم، رابطه تنگاتنگی که به شناخت از همدیگر ختم می‌شد. حتی ما برای شام یا ناهار به خانه آنها می‌رفتیم و درباره مشکلات مختلف درسی با هم حرف می‌زدیم و مشاوره‌هایی را که نیاز داشتیم، می‌گرفتیم. من زمانی که خودم نیز استاد شدم، همین کار را ادامه دادم. البته به مرور این رسم از بین رفت.

سپید: تا به حال چند چشم‌پزشک تربیت کرده‌اید؟

من 22 سال عضو کمیته تخصصی بورد چشم بودم. قریب به 300 چشم‌پزشک تربیت کردم که 30 یا 40 نفرشان به آمریکا رفتند و باقی همه در ایران به طبابت مشغولند؛ مثل دکتر سهیلیان که حالا در بیمارستان لبافی‌نژاد هستند یا دکتر مدرس‌زاده، دکتر نیک‌اقبالی، دکتر فرید کریمیان و خیلی‌های دیگر از این عزیزان. این تعداد در رشته پاتولوژی چشم که از لحاظ مالی نیز در درجه بالایی قرار ندارد، تعداد شایان توجهی است.

سپید: چرا پاتولوژی چشم رشته ناشناخته‌ای است؟

رشته‌ای است که برای دفاع از حقوق آن باید به وزارت بهداشت برویم و توضیح بدهیم این رشته چه اهمیتی در علم پزشکی دارد و چرا باید در جذب نیرو برای آن کوشید. من اولین نفری هستم که این رشته را وارد ایران کردم و به همراه خانم دکتر رضایی که از انگلستان آمده بودند، حدود 9 سال روی فلوی آن کار کردیم و توانستیم در این مدت 7 فلو در این رشته تربیت کنیم. به این نحو که فلوها یک سال نزد من بودند و یک سال هم به تهران و بانک چشم می‌رفتند تا نزد خانم دکتر رضایی آموزش ببینند.
حالا اما دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست. همکاران خوب بسیار داریم، جوان‌هایی روی کار آمده‌اند که باید به میزان علم و عملشان بالید. در این عصر و زمانه، شیوه‌های جراحی در تمامی رشته‌های پزشکی تغییر کرده و پیشرفت‌های چشمگیری داشته است. در این بین شاید درصدی هم باشند که کارشان را درست انجام ندهند و هدفی غیر از انسانیت داشته باشند؛ اما آنها تعداد محدودی هستند.

سپید: اگر دوباره حق انتخاب داشته باشید باز هم پزشک می‌شوید؟

با وجود تمام گلایه‌هایی که دارم اگر دوباره به دنیا بیایم، حتما باز هم پزشکی می‌خوانم و به‌خصوص چشم‌پزشکی. چشم مافوق همه علوم است. همین که تو بتوانی برای بیماری بینایی را حفظ یا ایجاد کنی و کاری کنی که او بتواند دوباره چشم به جهان بگشاید، بزرگ‌ترین شادی جهان است. در این رشته مریض‌ها خیلی مشکل دارند، مثلا بیماری که به‌دلیل آب مروارید بینایی ندارد، فردای جراحی می‌تواند ببیند و این دیدن خیلی برای بیمار مهم است.

سپید: چرا اینقدر چشم برایتان مهم است؟

ما 5 حس داریم: بینایی، شنوایی، چشایی، لامسه و بویایی. 70 درصد ارتباطی که مغز ما با محیط دارد، از طریق بینایی است. یعنی درک انسان‌ها از راه چشم است و بعد گوش. اول چشم است و بعد شنوایی و بویایی. انسان‌ها حتی می‌توانند از طریق نگاه با هم حرف بزنند. مثل نگاهی که مولانا از شمس می‌گیرد. مولانا پیش‌نمازی بوده که شمس متحولش می‌کند. من در دوره کودکی وقتی که درباره شغل آینده‌ام انشا می‌نوشتم، می‌گفتم که می‌خواهم پزشک شوم. البته شاید دلیل عمده‌اش این بود که مردم در آن دوران خیلی به پزشک احترام می‌گذاشتند. بیماری و مصیبت زیاد دوست داشته باشد و بتواند با آنها تعامل کند.
حمیده طاهری