چاپ خبر
یادی از خاطرات قدیم (5)
روزنامه سپید   |   اخبار 10   |   03 آبان 1393   |   لینک خبر:   sepidonline.ir/d35873

دوران اول کار آرسن میناسیان سخت‏ترین دوره زندگی او بود، زیرا دوران بی‌اعتمادی بود، دوران سوء ظن بود. به جز مشتریانش که عملا و علنا نتیجه کار او را می‏دیدند، بقیه می‏گفتند:
- حتما او در پشت ظاهر این کارهای خوب هدفی دارد. می‏خواهد وکیل بشود. می‏خواهد اعتماد مردم را جلب کند و آنگاه ناگهان پولها را بردارد و برود....
انتخابات می‏آمد و می‏رفت. عدّه‌ای از ارامنه به او پیشنهاد می‏کردند به‌عنوان کاندیدا خود را معرفی کند؛ اما آرسن از سیاست سر در نمی‏آورد. او شاگرد مکتب خدمت به همنوع بود.
خدمات آرسن فقط منحصر به فروش دارو به قیمت ارزان نبود. در آن زمان خانه‏های رشت بیشتر چوبی بود. در سال چند بار باد گرم‌می‏وزید و خانه‏ها را مانند کبریت قابل اشتعال می‏کرد. وقتی خانه‏ای آتش می‏گرفت، باد آتش را به چند خانه آن طرف‏تر می‏برد و یکباره می‏دیدی یک محله طعمه حریق شده.
آرسن همین که می‏شنید در محله‏ای آتش‌سوزی رخ داده، نسخه‏ها را به شاگردانش می‏داد و عازم محل حادثه می‏شد. کار در میان شعله‏های آتش در خانه‏های چوبی خطرناک بود، چون ناگهان سقف و ستون چوبی عمارت فرو می‏ریخت و عده‏ای در میان شعله‏های آتش گرفتار می‏شدند ولی آرسن به این چیزها توجه نمی‏کرد. او را می‏دیدی در بالای سفال‏ها لوله آب را به دست گرفته و مشغول اطفای حریق است یا سطل را از دست ماموران آتش‌نشانی می‏گیرد و در نزدیک‌ترین فاصله به آتش روی شعله‏ها می‏ریزد. اگر در فلان خانه کسی در میان آتش گیر افتاده بود، آرسن بدون آنکه فکر‌کند چه خطری او را تهدید می‏کند، داخل خانه مشتعل می‏شد و گرفتاران را نجات می‏داد.
آری، آرسن به این سادگی‏ها مردی نشد که شهری به او اعتماد کند. سال‏ها طول کشید تا مردم رشت دانستند این داروساز ارمنی بیماری خدمت دارد. آن وقت به او اعتماد کردند، پول در اختیارش گذاشتند، بدهی‌هایش را پرداختند. آرسن می‏گفت، من ‏خواهم از درد و رنج مردم رشت بکاهم و تمام تلاشش در این راه بود.
وقتی آرسن در رشت شهرت پیدا کرد، وضع عوض شد. خیلی‏ها به او پیشنهاد شراکت می‏دادند، اما خیلی‏ها هم به او نصیحت می‏کردند:
-آرسن، تو می‏توانی پولدار شوی. مردم یک شهر، تجار یک شهر، ثروتمندان یک شهر، مالکان یک شهر و نیکوکاران شهر به تو اعتماد دارند. هر قدر بخواهی پول در اختیارت می‏گذارند... پول‏ها را بگیر.
آرسن قبول نمی‏کرد و می‏گفت:
-البته وقتی به من پول بدهند می‏گیرم.
-آن وقت با این پول‏ها چه می‏کنی؟
-خب معلوم است. دارو می‏خرم. داروخانه‏ام را پر از انواع داروها می‏کنم، خانه سالمندان می‏سازم، معلولین را نگهداری می‏کنم؛ دیوانه‏ها وعقب افتاده‏ها احتیاج به کمک دارند. این شهر کلی زندانی داردو بعد از همه نوبت حیوانات می‌رسد
-که دارو را نصف قیمت،یا ثلث قیمت بفروشی؟ سالمندان را مجانی نگهداری کنی؟ قرض بدهکاران را بدون گرفت سند و بهره بپردازی؟
-بله، مگر غیر از این هم می‏شود کاری کرد؟
-دیوانه .. دیوانه.
راست می‏گفتند. آرسن دیوانه بود، دیوانه خدمت به خلق.
این مرد که تشنه و دیوانهخدمت بود، بعد از رنج‏هایی که کشید، تهمت‏ها که شنید، زندان‏ها که رفت، سرانجام شناخته شد. حالا دیگر تا طلبکاری علیه او شکایت می‏کرد و حکم توقیفش را می‏گرفت، همین که خبر به بازار رشت می‏رسید، تجار جمع می‏شدند، پول لازم را تهیّه می‏کردند، به طلبکاران می‏دادند و آرسن را آزاد می‏کردند. آرسن به محض آنکه از زندان از دادگستری یا از شهربانی بیرون می‏آمد، همان کارها را از سر می‏گرفت.
مرحوم علی بهزادی
تنظیم: علی‌یزدانی‌نژاد
پزشک‌ و مدیر انتشارات میرماه