50 نامه احمد شاملو به پسرش سامان است که از تاریخ 11 خرداد 52 تا 29 تیر 77 را در برمیگیرد. در یکی از نامهها شاملو نوشته است: «جز این آرزو ندارم که حالت خوب و فکرت راحت و اعصابت آرام باشد. در کارت توفیق حاصل کنی و پشتیبان روحی پدرت باشی که امیدش هستی و میدانی که دربارهات چه عقیده و چه قضاوتی دارد. در عین حال دلم میخواهد واقعاً دنیا را بشناسی و با چشم باز و عقل سلیم در مسایل نگاه کنی و در حالی که جسما و روحا جوانی خود را حفظ میکنی و از زندگی کوتاهی که آدمیزاد در این چهار صباح عمر خود دارد لذت میبری و هر ساعت زندگیت را غنیمتی بازیافته تلقی میکنی، از لحاظ فکر و معرفت هر ساعت پیرتر و جهاندیدهتر بشوی. دلم میتپد و آرزو دارم که به این خواست من لبیک بگویی و بکوشی که این جور باشد.»
در مقدمه این کتاب که به قلم آیدا نوشته شده است، میخوانیم: «در مرداد ماه سال 1379 بعد از سالها برادران گرد هم آمدند، سیاوش، سیروس و سامان، در خانهای که دیگر پدر در آن خانه نبود، تنها صدای پدر بود و دوستان و دوستداران شاملو، در خیابان دهکده و حیاط خانهای که صدای قدمهاشان، هُرم گرما را به زمزمه جویبار بهاری در سایه درخت بدل کرده بود.
سامان سالها شاگرد ممتاز بود، دیپلمه که شد، سال 1353 برای ادامه تحصیل به انگلیس رفت. نامهها و کارتها و عکسهایی را که میفرستاد، نگه میداشت. سامان و ساقی را سال 1359 دیده بودم در لندن؛ سامان را 20 سال بعد در سال1379 در غیاب همسرم و پدر او در دهکده.دیدار کوتاه بود، سامان رفت.روزگار غریب و تلخ آغاز شد.
بهنظر میرسد که یک یا دو نامه سامان در این مجموعه نیست. یک نامه هم از ساقی داشتیم مربوط به روزهایی که نزد سامان زندگی میکرد، بهخاطر پیوسته بودن جریان، این نامه نیز در این مجموعه آمده است.» کتاب «امید آفتابی من» در شمارگان دو هزار نسخه به قیمت هشت هزار تومان در 96 صفحه به تازگی از سوی نشر چشمه منتشر شده است.