درها را یکی یکی باز میکنم، برخلاف دیگر بیمارستانها اینجا هیچ صدایی نمیآید. نه آمبولانسی از راه میرسد نه پرستاری دواندوان دنبال برانکارد میگردد و نه هیچ دکتری از بلندگو صدا میشود. اینجا بیمارستان جواهری، یکی از 4 بیمارستان زیرمجموعه واحد علوم پزشکی دانشگاه آزاد اسلامی است. یک نگهبان اول ورودی نشسته و مشغول حرفزدن با تلفن است. او حتی متوجه حضور من در بیمارستان نمیشود. مساحت زیادی ندارد و پشت کوچه پس کوچههای خیابان شریعتی پنهان شده. راه پیدا کردن آن، آنقدر پیچ در پیچ است که بیشتر بهنظر میرسد یک مجموعه درمانی برای محله قلهک تهران باشد.
دختری که کیفش را زدهاند مقابل در منتظر پزشک ایستاده. در راهرو ورودی غیر از من و او اثری از هیچکس دیگری نیست. ساختمان تاریک است و انتهای راهرو، چراغی سوسو میکند. دستی از داخل یک پنجره بیرون می آید. نشانههای حضور اولین انسان داخل این ساختمان خوشحالم میکند. چراغ پذیرش خاموش و روشن میشود ولی هیچ صدایی از داخل آن نمیآید. مانند فیلمهای جنایی، آرامآرام به سمت پذیرش حرکتمیکنم. مرد جوانی پشت پیشخوان نشسته و مشغول نگاهکردن به یک دفتر است. مرد دیگری با لباس کارگری، بیلش را از حیاط به راهروی بعدی میبرد؛ راهرویی که محل ساخت اتاقهای جدید است. اینجا کارگرها مشغول کارند و کارفرما بالای سر آنها مشغول چایی نوشیدن. سکوت در ساختمان آنقدر سنگین است که نمیگذارد صدای بیل و کلنگ به گوش برسد. ساعت ملاقات است ولی یک نفر هم این جا راهنمیرود. طبقه دوم اتاق جراحی است. دری که روی آن آرم دانشگاه آزاد اسلامی نقش بسته، بهصورت خودکار باز میشود، بدون اینکه صدای هیچ کودکی بیاید 10 دستگاه تنفس خالی از کودک داخل آن است. ملافههای تمیز صورتی با دیوار همرنگ هستند. صدایی از طبقه سوم، امید حضور یک بیمار را به دلم را میدهد. در اتاقها را یکی یکی باز می کنم، باز هم اتاق خالی و تختها مرتب هستند.
اگرچه روزهای بعدی که به بیمارستان جواهری سر زدم به خلوتی بار اول نبود اما آن روز بیخبری زیاد همهچیز را مرموزتر میکرد. انتهای راهرو پنج، شش دسته گل گذاشتهاند، هیچگاه این اندازه از نشانههای حضور یک بیمار در یک اتاق خوشحال نشدهبودم. زن تازه زایمان کرده و میگوید خیلی درد دارد و تلاش میکند از زیر سوال هایم در برود. « خانم، من فشار خون داشتم و دکترم گفت اینجا تنها بیمارستانی است که وسایل مورد نیاز برای سزارین من را دارد. پرستارها مدام رسیدگی می کنند اما اخلاقشان معمولی است. بهنظرم، دکتر من این جا بیمار دیگری ندارد چون دائم حالم را میپرسد و خودش بالای سرم میآید. علاوه بر این بیمارستان تمیزی هم هست.» در پذیرش، پرستارها دور هم نشستهاند و یکی برای دیگران خاطرهای تعریفمیکند. از آنها میپرسم همین یک بیمار اینجا است؟ یکی از پرستاران انگشت اشارهاش را به سمت اتاق آخر نشان میدهد و می گوید:« دو بیمار دیگر هم آن انتها هستند » و به خاطره گفتن ادامه میدهد.
داخل اتاق آنها میشوم. بیمار که خواب است، همراهش هم چرت میزند. همراه بیمار دیگر هم با گوشی موبایلش کار میکند. آنها از بیمارستان و رسیدگی آن راضی هستند و میگویند پرستارها باید از خدایشان باشد که به ما رسیدگیکنند اما به نظر میآید ما مزاحم خلوتشان می شویم. یکی از همراهان میگوید:« ما مجبور شدیم اینجا را برای جراحی دخترم انتخاب کنیم وگرنه خاطره خوبی از بیمارستان جواهری نداشتیم.» او به خاطره فامیلشان اشاره میکند که بر اثر تزریق آمپول بیحسی در کمر زائو، زمینه کمردرد دائمی را پیداکرد. دختری که کیفش را دزدیدهاند هنوز ابتدای ورودی اورژانس نشستهاست. گویا هنوز پزشکی پیدا نشده که بازویش را معاینهکند. بیمارستان جواهری 100 تخت خواب دارد اما این تختها را بیماران کمی اشغال میکنند.
تلویزیونها بهتازگی عوضشده و راهروی طبقه اول درحال ساخت است. داروخانه نیز میان این راهرو درحال ساخت تاریک تازه نوسازی شدهاست. رئیس بیمارستان هم از قدیمی بودن این بیمارستان رضایت ندارد. تا جایی که به گفته او تا همین چند وقت پیش در راهرو انتظار مریض، دریچه کولر نبودهاست. این بازسازی از یک هفته قبل از فروردینماه، یعنی کمی بعد از شروع ریاست فرشته شاهمحمدی آغاز شده و قرار است حالا حالا ها ادامه داشتهباشد.