برلاخ در بیمارستان بستری است و مجله لایف را ورق میزند. یک عکس در این مجله توجهش را جلب میکند و سوءظنش را برمیانگیزد. او گمان میکند پزشکی از دارودسته جنایتکارهای نازی اکنون در سوییس در مقام پزشکی صاحبنام به جنایتهایش ادامه میدهد.
برلاخ که با مرگ فاصلهای ندارد، باید تکلیف این سوءظن را روشن کند. رمان پلیسی «سوءظن» اثر «فردریش دورنمات» با ترجمه «سید محمود حسینی زاد» در واقع ادامه رمان پلیسی «قاضی و جلادش» است که نشر ماهی در قطع جیبی روانه بازار کرد.
در کتاب قاضی و جلادش، کارآگاه برلاخ، که از سرطان رنج میبرد و فقط یک سال فرصت زندگی دارد، به دنبال حل معمای مرگ بهترین افسرش، اشمیت و محاکمه جنایتکاری است که سالها پیش با او شرط بسته آدم بکشد بیآنکه قانون بتواند مشتش را باز کند. برلاخ برخلاف قهرمانهای امریکایی و اروپایی رمانهای پلیسی پیرمردی مریضاحوال است و اگرچه انتظار مرگ را میکشد، سرشار از شور زندگی است.
فردریش نمایشنامهنویس و داستاننویس سوئیسی در فاصله سالهای ۱۹۵۰ الی ۱۹۵۲ برای تامین هزینه درمان خود و همسرش رو به نوشتن کتابهای قاضی و جلادش و سوءظن آورد. این شد اتفاقی که تاثیری مهم بر این نویسنده و ادبیات اروپا داشت. موفقیت مالی عاملی شد که دورنمات شروع به نوشتن داستانها و نمایشنامههای پلیسی خود کند. از این دو اثر اقتباسهای سینمایی بهعملآمده است.