سپید: هرازچندی با انتشار نقل قول یا خبری کوتاه، از حال ستاره خبرنگاری ورزش در دهه 50 مطلع میشویم اما خبرهای ماههای اخیر خبرهای شیرینی نیستند و خبر از پیشرفت بیماری به بخش اعظمی از مغز او را دارند.
در مورد صحت و سقم این خبرها با همسر عطاء بهمنش تماس گرفتیم و در مورد احوالات این روزهایش از او که حکم رفیق تنهایی همه این سالهای بهمنش را دارد، جویا شدیم.
او در این باره به «سپید» گفت:«چند ماهی میشد که فرزندانمان را فراموش کرده بود و فقط بهرام افشارزاده را به خاطر داشت، زیرا ایشان مدام به دیدار او میآمدند اما این روزها حالش از چند ماه گذشته بدتر شده و تقریبا دیگر هیچ چیز را به خاطر نمی آورد و با از دست دادن قدرت شنوایی، دیگرقدرت تکلم خود را نیز به طور کامل از دست داده است.به همین دلیل در خانه از او مراقبت میکنیم و دیگر بیرون نمی رود، زیرا به لحاظ گوارشی نیز دچار مشکل هستند و قادر به انجام کارهای اولیه خود نیز نیستند.»
آقای گزارشگری ورزش دهه 50 این روزها 93 سالگی خود را پشت سر میگذارد، ستارهای که اولین تاثیر را از فضای احساسی سال 57 گرفت و با کینهورزی قطبزاده زمانی که میخواست مسابقات دومیدانی «ریودوژانیرو» را گزارش کند، اخراج شد. این روزها اما انگار فقط مرد حنجره طلایی ورزش نیست که همه خاطرات گذشته را فراموش کرده، بلکه حافظه ورزشکاران قدیمی نیز وجود استاد بیمانند ورزش ایران را پاک کرده است! تا جایی که همسر بهمنش گلایه میکند که «هشت ماه میشود هیچ کس به دیدار و عیادت از او نیامده است.»
سودابه عظیمی در مورد وضعیت جسمانی او بیان کرد: «تیرماه امسال از ناحیه پا دچار شکستگی شد و به دلیل این آسیبدیدگی قادر به راه رفتن نیست. پنج سال پیش نیز پای دیگرش دچار شکستگی شده بود که در آن پلاتین گذاشتیم.»
همسر بهمنش چندی قبل هم در همینباره به خبرآنلاین گفت:«آن اوایل دیگر امکان کار کردن برایش نبود. شرایط عوض شده بود. او آمد در خانه نشست و در خودش ریخت. از همان روز شکست. هیچ وقت از ایران نرفت و دنیایش شد کتابهایش. آن وقتها که خیلی فضا برایش تند بود چندباری از دفتر سید احمدآقا خمینی به دنبالش فرستادند. بعد که این موضوع پیچید دیگر نگاهها به او شکست اما همان روزها یکی مثل قطب زاده که بعدها خودش به جرم خیانت اعدام شد، حکم اخراجش از تلویزیون را امضا کرد و برایش فرستادند.»
سودابه عظیمی در یک گفت وگویی که اردیبهشت امسال با هفته نامه تماشاگران داشت، در مورد نحوه چهره شدن بهمنش گفت: «تا سال 37 بانک ملی کار میکرد. سال 37 به رادیو رفت و بعد اولین المپیکی که رفت سال 37 یا 38 بود و بعد از آن چهار المپیک رفت. کم کم او شد ستاره برنامههای ورزشی و هی ما او را کمتر دیدیم.رابطه اش با قهرمانان و ورزشکاران قدیمی به خصوص مرحوم تختی خیلی خوب بود، اما دوست نداشت با کسی رفت و آمد خانوادگی داشته باشد.»
همسر بهمنش در مورد رضایتش از شغل بهمنش گفته بود: «خیلی راضی نبودم برای اینکه بچههایم هیچوقت بهمنش را نمی دیدند. در حقیقت خودش را وقف ورزش کرده بود و همه مسابقات را میرفت. مسافرتهای طولانی مدت، داخل کشور و غیره. یک مقدار از نظر اداره خانه کار من سنگین بود ولی من هیچوقت با ورزشکارها ارتباطی نداشتم، البته آنها به خانه ما میآمدند. آقای موحد با همسرش به خانه ما میآمد. خلاصه او به نهایت رسید و همه او را میشناختند و در حقیقت به اوج رسیده بود.»
همسر بهمنش در مورد فعالیتهای او پس از انقلاب اظهار کرد: «مینوشت و ترجمه میکرد. بچههای همکار هم چند نفر رفته بودند و چند تا بودند و در کار ترجمه کمکش میکردند. بعد یواش یواش زندگی برایش عادی شد. جو را که دید همه چیز برایش عادی شد.»