دکتر حمید زند
استاد انستیتو تغذیه دانشگاه شهیدبهشتی
به بهانه انتشار کتاب آنیل ست، «تو بودن»، که اخیراً به فارسی ترجمه شده است؛ نقبی میزنیم به مقوله خودآگاهی یا Consciousness.
این مفهوم هنوز یکی از معماهای پیچیده علم و فلسفه در عصر حاضر است؛ علیرغم اینکه قدمتی به اندازه کل تاریخ اندیشه بشر دارد. چه دانشمند یا فیلسوف باشید و چه یک فرد عادی از آحاد اجتماع،خودآگاهی برایتان موضوع مهمی است. دکارت در قرن هفدهم نظریه غالب آن عصر را به عنوان دوگانه گراییِ جسم و نفس تئوریزه نمود. او و تقریباً اکثر متفکران پیش از او معتقد بودند ذهن و خودآگاهی از شمار مادیات و جسم نیست و مقولهای است که در شمول روح یا Soul قرار میگیرد. او حتی پیشنهاد داد که محل اتصال این جوهر غیرمادی به مغز، «غده صنوبری» است؛ زیرا میانگاشت که تنها ساختار منفرد در میان ساختارهای دوگانه مغز میباشد. اما نظریه او یک پرسش مهم را بیپاسخ میگذاشت: اینکه چگونه یک جوهر غیرمادی میتواند بر ماده اثرگذار باشد؟
دانشمندان و فلاسفه مدرن، با اتکا به یافتههای خود در زمینه بیولوژی مغز و علوم اعصاب، و آزمایشهایی که بر روی افراد تحت بیهوشی به دست آورده بودند؛ تقریباً بهطور کامل دیدگاه «جوهر غیرمادی ذهن و آگاهی» را کنار گذاشته و مغز مادی را جایگاه آگاهی از پیرامون و خود و تجربیات اول شخص از جهان که مجموعا خودآگاهی نامیده میشود، دانستند. اگرچه این دیدگاه هم نتوانست علیرغم یافتههای مرتبط با همبستگی نواحی خاصی از مغز و تجربیات آگاهانه، به این سوال پاسخ گوید که چرا یک ساختار بیولوژیک ساخته شده از اتمها و مولکولهای فیزیکی، میتواند در مورد خود و جهان پیرامون آگاه باشد؟ که دیوید چالمرز، فیلسوف استرالیایی، آن را مساله سختآگاهی نامید. کار معمای نامکشوف خودآگاهی به جایی رسید که فیزیکدانان برای حل آن، به کمک متخصصین علوم اعصاب شتافتند. افرادی مثل راجر پنروز که او را به همراه استیونهاوکینگ بهخاطر نظریهاش در مورد سیاهچالهها میشناسیم؛ نظریهای در مورد مبانی کوانتومی خودآگاهی در مغز ارائه نمود. حتی فیزیکدان نظری مکس تگمارک آن را حالتی از حالات ماده مثل گاز، مایع و جامد به نام Pereceptronium نامید. اما هیچکدام از این تلاشها نتوانستند معمای خودآگاهی را رمزگشایی نمایند.
آیا میتوان مساله سخت آگاهی را سادهسازی کرد؟
مغز انسان اندامی است که عملیاتهای پیچیده دیگری را نیز انجام میدهد. که از این میان میتوان به فرایندهای تفکر،خیال،خلاقیت،آفرینشهای هنری و ایدههای علمی اشاره نمود. چطور سوالات پیرامون خودآگاهی در مورد این کارکردهای مغز وجود ندارند و همه متفکران، متفقالقول معتقدند که این مقولات در بخشهای مشخصی از مغز صورت میگیرند؟ به عنوان نمونه: چگونه مغز مادی، قادر است مفاهیم انتزاعی مثل عشق،زمان،ترس،امید و هویت را بهوجود آورد؟ ما چه زمانی به این مفاهیم اساسی در مورد جهان و موقعیت خودمان در آن فکر میکنیم؟ دقیقاً زمانهایی که فارغ از درگیریهای روزمره هستیم؛زمانهایی که گرسنه نیستیم؛ و چیزی باعث رنج ما نیست.
اما در زندگی روزانه، عمدتاً رفتارها و تصمیمات ما مبتنی بر یک روند ناخودآگاه است. دانیل کانمن در کتاب خود با نام Thinking, Fast and Slow بین دو حالت تفکر تمایز قائل شده است. او «سیستم 1» را توصیف میکند؛ که نشاندهنده ضمیر ناخودآگاه ما است: فرآیندهای خودکار، شهودی و بدون تلاش.
«سیستم 2» تفکر آگاهانه ما را منعکس میکند: استدلال عمدی، تحلیلی و پرتلاش. مغز بیشتر عملکرد روزانه خود را مبتنی بر سیستم 1 انجام میدهد. حتماً تجربه کردهاید که ما حتی گاهی به یاد نمیآوریم هنگام بازگشت از کار به منزل از چه مسیرهایی رانندگی کردهایم. یا وظیفه شغلی خود را به چه شکلی به سرانجام رساندهایم.
در زمانهای فراغت از دغدغههای روزانه، تفکر ما به صورت Inner thinking اتفاق میافتد. در این شرایط به رویاها، خاطرات و افکارمان پر و بال میدهیم؛ یا به ایدهها و آرزوهایمان فکر میکنیم. بهنظر میرسد این فرایند در خلاقیت و حل مساله نیز تاثیر بهسزایی دارد. اگرچه این نوع فکر کردن با تفکر انتزاعی تفاوت دارد اما مفاهیمی که در تفکر انتزاعی ایجاد میشوند؛ در این نوع تفکر درونی فرموله و قالب بندی میشوند.
تفکر درونی بسیار به زبان و کلمات وابسته است. گفته شده پس از اختراع زبان بوده که این نوع تفکر در انسان تقویت شدهاست. ما به زبان خودمان فکر میکنیم و مفاهیم بهدست آمده را با آن به دیگران منتقل میکنیم.
نقش شبکه حالت پیش فرض یا Default mode network (DMN) در تفکر درونی
این شبکه از قسمتهای مختلف مغز تشکیل شدهاست. این بخشها شامل قشر کمربندی خلفی Posterior Cingulate) Cortex یا PCC)، قشر پیشپیشانی میانی(Medial Prefrontal Cortex یا mPFC)، قشر جداری تحتانی Inferior) Parietal Lobule یا IPL)، و هیپوکامپ میباشند.
DMN بر تفکر خودارجاعی و سرگردانی ذهن تمرکز دارد که میتواند خلاقیت و حل مساله را افزایش دهد. تفکر فلسفی شامل استدلال انتزاعی، درون نگری و کاوش وجودی است که توسط DMN پشتیبانی میشود. بازتاب خود یا Self-reflection در این نوع تفکر فعال نیز ممکن است توسط DMN تسهیل شود. DMN با تقویت ارتباط آزاد و تفکر واگرا به استدلال انتزاعی و حل خلاقانه مساله کمک میکند. بهطور کلی، DMN با سایر مناطق مغز برای پردازش احساسات،ادراکات،حافظه و خودآگاهی همکاری میکند.
بهنظر میرسد که این شبکه در تفکر درونی، رویا پردازی روزانه یا Day dreaming و قالب بندی مفاهیم انتزاعی که در نوع دیگری از تفکر بهوجود میآید؛ در زمانهای فراغت از گرفتاریها نقش دارد.
آیا تفکر درونی و مفاهیم انتزاعی در ایجاد احساس به خود و جایگاه خود در جهان نقش دارد؟
بهنظر میرسد پس از اختراع زبان، انسان نخستین وقتی رها از گرسنگی و رنج بوده و زیر آسمان شب دراز میکشیده؛ به تعمق در این جهان،ستارهها و موقعیت خود در جهان میپرداخته است. طی این تاملات که به تجربیات خود از زندگی و اطرافیانش میاندیشیده است، رفته رفته مفهومی به نام خودآگاه شکل گرفته که در مرکز این تجربیات قرار داشته است. این مفهوم انتزاعی در کنار هویت باعث شده که بداند وجود مستقلی است جدا از دیگران در این جهان. سپس در مورد این خود با دیگران به گفتگو نشست. این مفهوم در مرور زمان اشکال پیچیدهتری یافت و محلی شد برای تفکر عمیقتر در مورد معنای بودنش در این جهان؛ طی تاملات درونی خودش.
در آخر اینکه؛ تمام پیامهای داخلی و خارجی وارده و ادراک شده توسط مغز، توسط نواحی عالی مغز یکپارچه گردیده و تفسیر میشوند؛ که نهایتاً منجر به تجربیات عاطفی- ذهنی میشود. هنگامی که افراد در حالتی آرام و بدون هیچ نگرانیای هستند؛ میتوانند از طریق درون نگری، توضیحات و روایتهای جدیدی درباره خود، تجربیات ذهنی خود و جهان ایجاد کنند و آگاهی نیز میتواند یکی از آنها باشد.