دکترحافظ باجغلی
روانپزشک و رواندرمانگر تحلیلی
پیش از پیدایش هوش مصنوعی تصور ما این بود که کامپیوتر ممکن است بتواند بسیاری از تواناییهای انسان را به دست بیاورد، اما توانایی همدلی ندارد. با پیدایش هوش مصنوعی دیدیم که توانایی همدلی در این پدیده هم وجود دارد. همدلیکردن پیش از این یکی از تواناییهای اختصاصی انسان و یکی از مهارتهای مهم روانپزشکان و رواندرمانگران بود. اما حالا اگر شما درباره مشکلاتتان با هوش مصنوعی صحبت کنید، بسیار حرفهای و بدون قضاوت با شما همدلی میکند. هوش مصنوعی نه تجربه زیسته دارد، نه درک احساسی، با اینحال میتواند با انسان همدلی کند.
یکی دیگر از قابلیتهای شگفتانگیز هوش مصنوعی توانایی عجیب آن در تحلیل است. این پدیده درست مانند یک انسان بسیار باهوش و تحلیلگر با شما همراهی میکند. میتوانید با آن وارد بحث شوید، نظرش را عوض کنید و از آن بخواهید جنبههای عمیقتری را در نظر بگیرد. توانایی هوش مصنوعی در تحلیلگری و همدلی بسیار عجیب و حتی ترسناک است. این توانایی تعاریفی را که تاکنون از انسان داشتهایم دگرگون میکند.
هوش مصنوعی میآموزد که واقعیت در دادهها پنهان شده نه در کلیشههای از پیش تعیینشده
برای درک قابلیتهای هوش مصنوعی لازم است بدانیم این پدیده چگونه کار میکند. پیش از پیدایش هوش مصنوعی، برنامهنویسی کلاسیک بهصورت الگوریتمهای از پیش تعیین شده بود. یعنی به کامپیوتر یک برنامهی الگوریتمی میدادیم، و انتظار داشتیم بر اساس آن الگوریتم مشخص، با دادن دادههای ورودی، نتیجهی خروجی را دریافت کنیم. کامپیوتر فراتر از چهارچوبی که در الگوریتمهای برنامهنویسی تعیین شده بود، حرکتی نمیکرد.
اما داستان هوش مصنوعی به کلی متفاوت است. برنامهنویسان هوش مصنوعی به جای اینکه به آن الگوریتمهای از پیش تعیینشده بدهند، داده میدهند. البته منظور حجم عظیمی از داده یا «massive dataset» است. هوش مصنوعی این میلیونها داده را که مطالب میلیونها کتاب و مقاله هستند آنالیز میکند و با محاسبات آماری از آنها الگوهای جدید استخراج میکند که به آن «pattern recognition» گفته میشود. یعنی هوش مصنوعی بر اساس دادههای زیاد خود، مرتب الگوریتمهای جدید میسازد. مثال سادهی آن این است که وقتی هوش مصنوعی ببیند واژهی «ابر» با احتمال خیلی بیشتر از سایر واژهها با واژهی «آسمان» همراه است، به این درک میرسد که واژههای ابر و آسمان مرتبط هستند و به همین ترتیب از الگوهای ساده شروع میکند و به کشف الگوهای پیچیدهتر میرسد. تمام این فرایند با محاسبه احتمالات به دست میآید، البته فراموش نکنید که این آنالیز روی مثلا صد داده یا هزار داده اتفاق نمیافتد. صحبت از آنالیز میلیونها داده در میلیونها کتاب و مقاله است.
اگر ما هم میتوانستیم این حجم از داده را وارد مغز خود کنیم، قطعا قادر به کشف این الگوهای پیچیده میبودیم. ولی مشکل اصلی محدودیتهای انسانی ماست. مگر یک انسان در طول زندگیاش چند انسان دیگر را میبیند؟ با چند نفر گفتوگوی عمیق دارد؟ رازهای زندگی چند نفر را میشنود؟ چند کتاب یا مقاله میتواند در طول زندگیاش بخواند؟ چند فیلم و سریال میتواند ببیند؟ ما در همهی این موارد محدودیت داریم و در نهایت هر یک از ما در طول زندگی، دادههای محدودی دریافت میکنیم.
به همین دلیل انسان همیشه ناچار بوده است با دادههای کم الگوهای نادقیقی بسازد و به آنها پایبند باشد. این الگوها با وجود کارکرد نسبیای که داشتهاند، به همان اندازه احتمال خطا دارند. اساسا داستان خطاهای شناختی و شکلگیری «طرحواره«ها همین کلیشههای ذهنی یا الگوهایی است که با دادههای مختصر به دست آمدهاند. اما در هر صورت از آنجا که تنها چاره کار ساختن الگو بوده، ذهن ما چارهای جز کلیشهزدگی نداشته است. البته این کلیشهزدگی در انسانهای مختلف به درجاتی متفاوت است. خطر کلیشهزدگی این است که این الگوهای ذهنی چنان ذهن ما را مصادره میکنند که چشم ما را به دادههای پیش پایمان نابینا میکنند و به قول شاملو، برای درک زمان چشممان را بر آفتاب میبندیم و به ساعت شماطهدار تکیه میکنیم. اما وقتی میفهمیم که هوش مصنوعی نه به الگوهای از پیش تعیین شده، بلکه به دادهها تکیه میکند، ما هم میتوانیم تلاش کنیم با سازوکار آن همسو شویم و به دادهها بیش از گذشته اهمیت بدهیم و تا میتوانیم خود را در معرض دادههای مختلف قرار بدهیم. این تغییر نگاه و مشخص شدن اهمیت تکتک دادهها ما را نسبت به اتفاقات پیرامون، درک احساسات درونی خود و اطرافیان، دیدن فیلم و خواندن مقاله و کتاب کنجکاوتر و باانگیزهتر میکند.
درسی که هوش مصنوعی به ما میدهد این است که میفهمیم واقعیت در دادهها پنهان شده، نه در کلیشههای از پیش تعیینشده.
توانایی هوش مصنوعی در درک ظرایف احساسی و همدلی تعریف «انسان» را در ذهن ما عوضکرد
ما باید ذهنمان را تمرین دهیم که مدام از دادههایی که دارد الگوهای جدید بسازد و نسبت به الگوهای قدیمی نگاه بدبینانه داشته باشد. باید بتوانیم هر روز و هر لحظه، بر اساس دادههای جدید، الگوهایذهنیمان را بهروز کنیم. از دیدگاه من موهبت اصلی هوش مصنوعی تغییر نگاه و شیوهی تفکر ماست.
هوش مصنوعی بدون داشتن تجربهی زندگی، و بدون داشتن درک احساسی، صرفا با آنالیز دادههای بسیار وسیع (massive dataset) میتواند عمیقترین ظرایف احساسی و استدلالی را درک کند و کسانی که با آن کار کردهاند میدانند که چه توانایی همدلی بالایی دارد. توانایی هوش مصنوعی در درک ظرایف احساسی و همدلی، تعریف «انسان» را در ذهن ما عوض کرده است.
هوش مصنوعی به ما نشان دادهاست که با تکیه به دادههای وسیع و آنالیز دقیق آنها میتوان عمیقترین ظرایف احساسی را درک کرد. این دقیقا چیزی است که بسیاری از انسانها از جمله بعضی از دانشمندان را از هوش مصنوعی ترساندهاست. اینکه بسیاری از افراد مایل نیستند با هوش مصنوعی کار کنند ناشی از این است که عظمت و توانایی باورنکردنی آن ترسناک است. اما با ترس راه به جایی نمیبریم.
ما چارهای نداریم جز آنکه حضور چنین رقیب قدرتمندی را بپذیریم و در جریان این رقابت، خودمان را ارتقا بدهیم. درسی که ناچاریم از هوش مصنوعی بیاموزیم این است که هرچقدر تجربه زیستهی بیشتری داشته باشیم و به احساسات درونی خود و افراد مهم زندگیمان ورود کنیم، آنها را جدیتر بگیریم، و نگاه تحلیلی به آنها داشته باشیم، با تعاریف جدیدتر تفکر همسوتریم.