دکتر میترا حکیم شوشتری فوقتخصص روانپزشکی کودک و نوجوان
«به نظر شما خوب میشود؟ چه مدت طول میکشد تا دوباره حرف بزند؟ بگویید که اتیسم ندارد.»
من با مادری مضطرب مواجه هستم که سوالات خود را بدون انتظار برای شنیدن پاسخ، مسلسلوار از من میپرسد. او را دعوت میکنم که قدری آرامتر باشد و بگذارد بررسی بیشتری انجام دهیم و سپس پاسخ دهیم. میگوید برنامه مهاجرتمان را چهکار کنم و به برادر بزرگتر اشاره میکند که با خشم و تنفر به کودک چهار ساله نگاه میکند. میگوید: «برای پسرم نگرانم که با این اوضاع قربانی شود؛ البته داریم دنبال پانسیون مناسبی برای او میگردیم تا برود و ما به وضع این یکی برسیم.»
میپرسم کشوری که قرار است بروید، بیمه دارید؟ پاسخ منفی است. مادر میگوید: «گور نداریم که کفن داشته باشیم. برای وضعیت شغلی بهتر و فرار از گرانی، تورم و مشکلات اجتماعی و اقتصادی چنین تصمیمی گرفتهایم. تقریباً همه چیز را فروختهایم و اگر بخواهیم بمانیم تا پسرم جلسات توانبخشی که گفتید را دریافت کند، باید در خانه مادرِ همسرم بمانیم؛ کسانی که چشم دیدن من را ندارند، چون فکر میکنند نقشه رفتن را من کشیدهام. اصلاً فکر میکنم اینقدر نفرین کردند که به این مصیبت گرفتار شدیم.» و میزند زیر گریه.
به نظر میآید مشکلات یکی و دو تا نیست؛ پدری که حضور ندارد و زودتر رفته تا کاری دستوپا کند، مادری مستاصل که نمیداند با چه پدیدهای روبهرو است و نوجوانی که فکر میکند همشیر مبتلا به اتیسمش زندگی او را تباه خواهد کرد. او از درس و مدرسه فراری است، وقت خود را با دنیای مجازی پر کرده، ساعتها بازی آنلاین میکند و افتخارش این است که هیچ دوست فارسیزبانی ندارد، چون لیاقت او بیشتر از اینهاست.
این نوجوان نهتنها نمیتواند کمکی به حال خانواده باشد، بلکه خود با شرایط بلوغ و مشکلات ناشی از آن مواجه است و نیاز به همدلی و کمک دارد تا بداند اگر با همین سبک در کشور بعدی زندگی کند، چیزی تغییر نخواهد کرد.
پدر موقع رفتن به او گفته: «در نبود من تو مرد خانهای»، جملهای که در سوگ نوجوانان از زبان اطرافیان شنیده میشود و این حس را به آنها میدهد که ناگهان از دنیای نوجوانی به بزرگسالی پرتاب شدهاند. این وضعیت شرایط را برای آنها دشوارتر میکند، زیرا از یکسو غم نبود والد را تحمل میکنند و از سوی دیگر، احساسات خشم و عصبانیت نسبت به او که عامل این شرایط است، در آنها شکل میگیرد. در کنار اینها، نگاه سنگین دیگر بزرگترها بحران را پیچیده و غیرقابلتحمل میکند.
در این بحرانها، افکار آسیب رساندن به خود نیز مزید بر علت میشود. نوجوانان در این وضعیت، برای کاهش غم خود، گاه برای جلب نظر اطرافیان و در برخی موارد نیز برای پذیرفتهشدن در گروه همسالان، رفتارهای خودآسیبرسان مانند ایجاد برشهایی با شیء نوکتیز را بروز میدهند؛ رفتاری که نشانگر نیاز فوری به مداخلات روانپزشکی و روانشناسی است.
وقتی با مادر حرف میزدم، به نظرم میآمد که یا واقعاً از شرایط آگاه نیست، یا آنقدر مکانیسم دفاعی انکارش قوی است که نمیگذارد با واقعیت روبرو شود. یاد کتابی افتادم به نام «چرا تا حالا کسی اینها را به من نگفته بود؟» از جولی اسمیت. فصلی از این کتاب به تلههای خلقی میپردازد که باید مراقب آنها باشیم. او چنین مینویسد که «وقتی احساس بدخلقی داریم، با روش قطبیسازی به هر چیزی فکر میکنیم. به عبارت دیگر، تفکر همه یا هیچ، حس قطعیت یا پیشبینیپذیری در مورد همهچیز در ما ایجاد میکند؛ ما مجال تفکر و سنجش منطقیتر را از دست میدهیم و نمیتوانیم به ابعاد مختلف ماجرا توجه کنیم. به نظر میآمد که مادر مورد نظر ما نیز دچار چنین وضعیتی بود و نمیتوانست به تحلیل تصمیم مهمی مانند مهاجرت در چنین شرایط پیچیدهای بپردازد.
فکر کردم فرصتی دست داده است تا درباره مهاجرت و اختلال تکاملی جدی مانند اتیسم با هم صحبت کنیم. بسیار دیدهام که در کشورهای مهاجرپذیر، اختلالات تکاملی را غالباً بهحساب دوزبانهبودن کودک میگذارند. در موارد بسیاری شاهد بودهام که خانوادهها مدتها در صف انتظار برای ملاقات با یک روانپزشک اطفال هستند تا تشخیص قطعی برای کودک گذاشته شود. سپس، پس از ارجاع به مراکزی که به تکامل کودک کمک میکنند، خانوادهها با مشکل زبان مواجه میشوند؛ چرا که کودک تا پنجسالگی زبان غالبی که شنیده، فارسی بوده و حالا ناچار است با درمانگرانی کار کند که زبان دیگری دارند. این مسئله خود باعث کندتر شدن روند پیشرفت کودک میشود.
علاوه بر این مسائل، تنها بودن خانواده و نداشتن حمایت بستگان نیز بسیار آزاردهنده است. البته شاید بتوان برخی مزایا را در این جلای وطن کردن دید؛ مادران میگویند دیگر ناچار نیستیم نگاه سنگین والدین دیگر را تحمل کنیم و از این و آن طعنه بشنویم که نتوانستهایم بچهمان را خوب تربیت کنیم.
مادری میگفت: «وقتی در پارک به والد دیگری که فرزندش میخواست همان تابی را سوار شود که پسر من بیش از نیم ساعت سوارش بود و حاضر نبود پایین بیاید، توضیح دادم که کودک من مبتلا به اتیسم است و از حرکت پاندولی تاب لذت افراطی میبرد و بهسختی میتوانم او را قانع کنم که باید جای خود را به بچه دیگری بدهد، او از من عذر خواست که متوجه این تفاوت فردی نشده و فرزندش را از محوطه دور کرد تا پسر من راحت به بازی خود ادامه دهد.» او گفت: «این چیزی است که هیچوقت در ایران نتوانستم پیدایش کنم. ما اگرچه خیلی مهربانیم اما گاهی هم خیلی سنگدل میشویم و جملاتی به دیگران میگوییم که از خاطرشان زدودنی نیست.»
مادر دیگری میگفت: «جلسات توانبخشی را لغو کردم چون هر بار با این سوال مواجه میشدم که چرا با این بچه عجیب از تاکسی اینترنتی استفاده نمیکنم. گاهی فکر میکردم سوالی که جوابش روشن است را چگونه باید پاسخ بدهم. هزینه توانبخشی که بر دوش ما سنگینی میکند و هزینه رفتوآمد از مسیرهای دور و ترافیک را هم به آن اضافه کنید. بعد میبینید که اگر بهجای من بودید، راهی برایتان نمیماند جز لغو کلاسها. عدم همکاری پدر و این احساس که داریم آب در هاون میکوبیم هم چیزی بود که به گرفتاریهای من اضافه میکرد. او انتظار داشت بعد از هر جلسه، پیشرفتی قابلتوجه ببیند؛ وقتی این اتفاق نمیافتاد، بنای ناسازگاری میگذاشت و میگفت: تو فقط بلدی خرجتراشی کنی و از اسم گذاشتن روی بچه لذت میبری. مگر زمان ما از این کلاسها بود؟»
بپذیریم که دنیا و روش زندگی تغییر کرده است و همدلی با مادران دارای فرزند مبتلا به اختلال طیف اتیسم، نهتنها وظیفهای انسانی بلکه مسئولیتی اجتماعی است. چنین خانوادههایی بهجای سرزنش و قضاوت، به حمایت نیاز دارند تا در مسیر دشوار خود بتوانند قدمهای موثرتری برای آینده فرزندانشان بردارند. تغییر نگاه جامعه و فراهمکردن بسترهای حمایتی، گامی مهم برای پذیرش تفاوتها و درک عمیقتر از این شرایط خواهد بود.
این نوشته را با شعری زیبا از فاضل نظری به پایان میرسانم:
آیین عشقبازی دنیا عوض شده است
یوسف عوض شده، زلیخا عوض شده است
سر همچنان به سجده فرو بردهام ولی
در عشق سالهاست که فتوا عوض شده است
خو کن به قایقت که به ساحل نمیرسیم
خو کن که جای ساحل، دریا عوض شده است
آن باوفا کبوتر جلدی که پر کشید
اکنون به خانه آمده، اما عوض شده است
حق داشتی مرا نشناسی به هر طریق
من همچنان همانم و دنیا عوض شده است
آن با وفا کبوتر جلدی که پر کشید
اکنون به خانه آمده اما عوض شده است
حق داشتی مرا نشناسی به هر طریق
من همچنان همانم و دنیا عوض شده است