صفحه نخست چاپ
پایگاه خبری سلامت
افتخارم تربیت بیش از 200 ارتوپد است

بازنشر مصاحبه اختصاصی سپید با غلامحسین شاهچراغی در تاریخ 4 اسفند 1395

 وی که قرار بود جراحی مغز و اعصاب را ادامه دهد به گفته خودش شکستن مچ دست راستش باعث شد رشته ارتوپدی را بیشتر بشناسد و باعث شود ارتوپدی را انتخاب کند و توسط نامه استاد دکتر قریب از اساتید بنام بخش اطفال که آن زمان رییس دانشکده پزشکی بود مشوقی برای بازگشت وی به زادگاهش بشود. تاسیس و توسعه ارتوپدی انجمن اطفال ایران و شناسایی آن به جامعه بین‌المللی؛ فراهم کردن امکانات برای تحصیل تعداد زیادی متخصصین ارتوپدی دوره تکمیلی در کشورهای کانادا و آمریکا؛ نگارش و چاپ بیش از 40 مقاله در ژورنال‌های بین‌المللی و توسعه و آموزش جراحی‌های پیشرفته در مورد شکستگی‌های استابولوم و لگن، ازجمله فعالیت‌های اوست. او 4 دوره فلوشیپ را در امریکا و کانادا پشت سر گذاشته است: فلوشیپ تروما، فلوشیپ آرتروپلاستی، فلوشیپ ارتوپدی کودکان، او رییس هیئت‌مدیره بیمارستان فوق تخصصی دنا است. او بزرگ‌ترین افتخار خود را تربیت بیش از 200 متخصص ارتوپدی می داند وی می گوید:«افتخاراین رادارم باگذشت 40 سال خدمت علمی و درمانی در قطب پزشکی ایران بیش از 200 دانشجوی رشته ارتوپدی را آموزش دهم و تعداد بسیاری از بیماران را درمان کنم که این امر باعث آرامشی از سوی خداوند برای من است. تمام امیدم بر این بود بتوانم روزی در زادگاهم به‌عنوان یک معلم خدمتگذاری کنم و دلیلی شوم که وصیت پدر و مادرم را انجام داده باشم.» شاهچراغی می‌گوید: «در تمام طول عمر خدمتی خودم هیچ‌گاه الطاف خداوندی را فراموش نکردم و همین امر باعث شد بتوانم هدفم که معرفی ارتوپدی ایران در دنیا بود معرفی و اعلام کنم در ایران نخبگان بسیار توانمندی درزمینه‌های مختلفی وجود دارد.» او معتقد است که هم‌اکنون در ایران و استان فارس جراحی‌های ارتوپدی که توسط جراحان انجام می‌شود در تمامی مراکز درمانی بین‌المللی بی‌نظیر است.

سپید:متولد شیراز هستید؟

بله و تمام تحصیلات اولیه‌ام رادر شیراز انجام دادم. یعنی تمام دوران دبستان و دبیرستانم که جز مدارس معروف آن زمان بود به نام شاپور و بعد که بلافاصله رفتم دانشگاه پهلوی آن زمان و دانشگاه شیراز کنونی.

سپید: بچه درسخوانی بودید یا ضریب هوشی‌تان بالا بود؟

شاید تلفیقی از هردو. عادت زیاد درس خواندن نداشتم یعنی همیشه ورزش و فعالیت‌های اجتماعی جزئی از برنامه‌ام بود. ورزش کردن را خیلی دوست داشتم.

سپید: به نظرم بچه آرامی بودید؟

خواهرها و برادرهایم که می گویند خیلی شیطان و بازیگوش بودم.

سپید: چند خواهر و برادر دارید؟

سه برادر و سه خواهر.

سپید: پدرتان چه شغلی داشتند؟

ایشان کارمند بانک مرکزی بودند و جزو افراد برجسته بانک بودند. یادم می‌آید که در کودکی اول من را به مدرسه می‌گذاشتند و بعد سر کار می‌رفتند. منزل ما نزدیک شاهچراغ بود و علت اینکه نام خانوادگی ما شاهچراغی است به این دلیل بود که اجداد ما از خدام شاهچراغ بودند. پدر من فردی روشنفکر و با تحصیلات بالا بود و قبل از اینکه کارمند بانک شوند ریاضیات تدریس می‌کرد چون در این رشته بسیار قوی بودند. خانواده ما یک خانواده سنتی بود. مادر من زنی ادیب و شاعر بود و بسیار خوش می‌نوشت. ایشان در کارهای نوشتاری مدرسه خیلی به من کمک می‌کردند، عربی را فصیح صحبت می‌کردند و قرآن را بسیار زیبا تلاوت می‌کردند و در ایام کودکی داستان‌های قرآن را هر شب برای ما روایت می‌کردند. متاسفانه ایشان را خیلی زود از دست دادم. زمانی که 11 سالم بود. لذت من در کودکی زمانی بود که با پدرم مسیر مدرسه را تا شاهچراغ طی می‌کردم زیرا پدرم به شاهچراغ اردات خاصی داشتند و هر روز من صبر می‌کردم تا ایشان به زیارت بروند و برگردند. این جزئی از خاطرات خوب من بود. نمی‌دانم به چه دلیل هم پدرم و هم مادرم ازهمان بچگی دلشان می‌خواست که من حتماً پزشک بشوم. یادم می‌آید که مادر دستم را می‌گرفت و می‌گفت؛ تو باید حتماً جراح شوی یا جراح قلب یا متخصص قلب.

سپید: چرا به این رشته اصرار داشتند؟

چون خودشان ناراحتی قلبی داشتند و در سن خیلی کم از دنیا رفتند.

سپید: این اصرار فقط مخصوص شما بود یا شامل برادرهای دیگر هم می‌شد؟

بیشتر من، چون روی من خیلی حساس بود. بعد از فوت مادرم پدرم انتقالی گرفتند و یک خواهر و برادرم عملاً مستقل بودند و بیرون از خانه مشغول به کار بودند و در نتیجه من عملاً سرپرست یک خواهر و یک برادر دیگرم شدم. از آن زمان من روی درس و مدرسه بچه‌ها کاملاً نظارت داشتم و حتی در جلسات مدرسه‌شان هم خودم شرکت می‌کردم. در مقطع دبیرستان به دبیرستان شاپور می‌رفتم که جزو دبیرستان‌های شاخص بود و بسیاری از دانش‌آموزانش به دانشگاه راه می‌یافتند به زبان انگلیسی خیلی علاقه داشتم و جدا از زبان مدرسه خودم هم مطالعه می‌کردم. همین باعث شد که در دانشگاه پهلوی که همه چیزش به زبان انگلیسی بود به راحتی قبول شوم.

سپید: چه طور وقت می‌کردید؟

خب کمی سخت بود ولی لا به‌لای کارهایم کلاس هم می‌رفتم.

سپید: از نظر مالی در مضیقه نبودید؟

نه خوشبختانه. از آنجا که پدر من فردی تحصیلکرده، معتقد و روشنفکر بود خیلی دقت داشتند که مدرسه و تحصیل ما تحت هیچ شرایطی ترک نشود. با اینکه می‌دانستم تامین هزینه‌ها برایشان مشکل است اما از این نظر ما هیچ وقت کمبود نداشتیم و اگر برای پیشرفت به کلاسی باید می‌رفتیم ایشان حتماً هزینه را تامین مِی‌کردند.

سپید: پدرتان بعد از فوت مادرتان ازدواج کردند؟

نه. ایشان خیلی به مادرم علاقه داشت و هرگز نتوانست خودش را راضی کند که مجدداً ازدواج کند.

سپید: به نظر آینده شما به آرزوی مادرتان گره خورده بود؟

شاید. من در دوران دبیرستان کمی به سمت رشته‌های مهندسی گرایش داشتم اما این فکر که پدر و مادرم آرزو داشتند که من پزشک شوم همیشه با من بود.

سپید: پس خیلی با علاقه و شناخت خودتان پزشکی را انتخاب نکردید؟

چرا. خب من به این رشته علاقه‌مند بودم چراکه از همان بچگی روابط اجتماعی من خوب بود. از اینکه یک بیمار یا یک انسان دردمند نزد من بیاید و من به درددل هایش گوش بدهم و تسکینی برایش باشم همیشه برای من لذت بخش بود. در واقع این یکی از خصوصیات بارز من بود. به دلیل تسلطم بر زبان انگلیسی و معلومات علمی‌ام زمانی هم که در دانشکده پزشکی قبول شدم هر مرحله به مرحله بیشتر به این رشته علاقه‌مند شدم. دوره انترنی را که تمام کردم به این فکر افتادم که برای ادامه تحصیل حتماً به خارج از کشور بروم.

سپید: چه سالی وارد دانشکده پزشکی شدید؟

1346 سال

سپید: وضعیت تدریس و دانشگاه چگونه بود؟ چرا این دانشگاه تا این حد در تربیت پزشکان بی‌نظیری در آن زمان تاثیرگذار بود؟

بخش اعظم این دانشگاه تحت نظر پزشکانی بود که در خارج تحصیل کرده و به ایران بازگشته بودند. برجسته‌ترین اساتید در این دانشگاه مشغول بودند ضمن اینکه استاد خارجی هم داشتیم و همزمان با آن دانشجوی عرب، آمریکایی و انگلیسی و اروپایی درآنجا در حال تحصیل بودند. به خصوص اینکه اساس آموزش بر زبان انگلیسی بود و تبادل دانشجو انجام می‌شد. بنیان این دانشگاه بسیار اصولی بنا نهاده شده بود.

سپید: این سیستم را چه کسی طراحی کرده بود؟

ابتدا توسط دکتر قربان و بعد براساس کریکولوم آموزشی دانشگاه پنسیلوانیای آمریکا طراحی شده بود که بر تمام اصولش واقعاً کار شده بود مثلاً می‌دانستند چند نفر دانشجو باید بگیرند و ...در واقع مقررات خاصی حاکم بود. مثلاً دوسال اول پیش‌پزشکی را باید به خوبی طی می‌کردیم و با وجود اینکه کنکور پزشکی قبول شده بودیم، ممکن بود وارد دانشکده پزشکی نشویم. حتی اگر در دروس پایه کمی کاستی داشتیم امکان نداشت به دانشکده پزشکی راه پیدا کنیم و در کل تمام این دانشگاه اصولی بود و هیچ استثنایی نداشت. همین باعث شد پزشکانی که در آن دانشکده تحصیل کردند هنوز هم جزو برترین پزشکان کشور هستند.

سپید: یعنی این دانشگاه هنوز هم بر اصول خودش پایبند است؟

خیلی از چیزها عوض شده ولی بقایی از آن هست.

سپید: یعنی هرکسی نمی‌تواند از این دانشگاه مدرک پزشکی بگیرد؟

قبلاً این سخت‌گیری بیشتر بود. البته هنوزهم پایه این آموزش صحیح است و افرادی مثل من که در این دانشگاه تحصیل کردند و فارغ‌التحصیل شدند و ما هنوز اینجا مشغول به کار هستیم و سعی می‌کنیم که استاندارد را رعایت کنیم.

سپید: چه سالی فارغ‌الحصیل شدید؟

سال1354 بعد از دو سال به یکی از روستاهای اطراف رفتم. روستای داراق و کوهنجان. ما به عنوان سپاه بهداشت به آنجا می‌رفتیم و تقریباً هفت ساعت در راه بودیم و فقط برای تهیه دارو مِی‌آمدیم. کار در آنجا تجربیات خوبی برای من به همراه داشت. چراکه از محیط دانشگاه وارد چنین محیطی شدم. با کتاب‌هایی که با خودم برده بودم سعی می کردم تشخیص بدهم و درمان کنم. گاهی اوقات خودم نمونه هایی می‌گرفتم و وقتی برمی‌گشتم داراب یا شیراز لام‌ها را زیر میکروسکوپ نگاه مِی‌کردم تا اگر عفونتی یا مشکل خونی داشت بتوانم برگردم و مریض را درمان کنم زیرا برای مریض امکان تردد وجود نداشت حتی برخی از بیمارها دو ساعت از کوه راه طی می‌کردند تا به آن روستا برسند. در حالی که در همان روستا هم فقط من بودم و مشتی دارو بدون امکانات عکسبرداری و آزمایشگاهی. دو تجربه جالب داشتم؛ همسر من متخصص زنان و مامایی است و ما در دانشگاه شیراز با هم آشنا شدیم. به همین دلیل کمی توجهم به رشته زنان و مامایی هم جلب شد. صبح یکی از روزها با سر و صدای جمعیت زیادی در محوطه درمانگاه مواجه شدم. ناگهان مردی به دست و پای من افتاد که گاو من زایمان کرده اما جفتش نمی‌آید. خب من هم تازه از دانشگاه رفته بودم به آنجا واز زایمان گاو هم چیزی نمی‌دانستم. مرد هم التماس می‌کرد که من نمی‌توانم جایی دیگری ببرمش یا می‌میرد و هم اینکه امکاناتش نیست واین گاو تنها دارایی من است. هر دارویی که به نظرم مناسب می‌آمد به حیوان تزریق کردم اما فایده‌ای نداشت. در نهایت باید با دست جفت را درمی‌آوردم. هفت هشت نفر دست و پای گاو را گرفتند، دو نفر هم دمش را و من هم دستکش دستم کردم و تا آنجایی که دستم رفت داخل رحم گاو، جفت را درآوردم. حیوان نجات پیدا کرد و روستایی‌ها یک جشن اساسی گرفتند. تجربه دیگری که داشتم این بود؛ دختر یکی از زعمای ده که فکر کنم دختر کدخدا بود، شکم اول بارداری‌اش حدود دو سه ماهش بود پیش من آمد، بعد از معاینه به او گفتم؛ شما برای زایمان باید به شهر بروید. زن گفت که من نمی‌توانم. من هم گفتم تا قول ندهی که برای زایمان به شهر می‌روی من درمان را ادامه نمی‌دهم. بالاخره تلویحاً گفت باشه اما وقتی پیش من آمد که درد زایمانش شروع شده بود. آن زمان من یک لندرور داشتم. گفتم زائو را پشت ماشین من بگذارید. با کمک همراه و راننده او را پشت ماشین گذاشتیم و به طرف داراب راه افتادیم. جاده‌ای خاکی که دو ساعت راه بود تا به داراب برسیم. در دست‌اندازناگهان همراه گفت که بچه دارد به دنیا می‌آید. وسط جاده پیاده شدیم و مجبور شدم پشت ماشین عمل اپیزیوتومی (شکاف دهانه رحم) انجام دهم. بچه به دنیا آمد و من یک نوزاد ترگل و سالم تحویل خانواده‌ای که پشت ما در حرکت بودند دادم و مادر را برای ادامه درمان به داراب بردم. این‌ها دو تجربه جالب و به یادماندنی من بود.
در ماه‌های پایانی من اقدام کردم برای دوره مچینگ پروگرام که برای دوره تخصصی در آمریکا مچ می‌شوید.

سپید: چرا به این موضوع فکر کردید؟ به دلیل همان تبادل دانشجو؟

تصمیم داشتم که برای دوره تخصصی حتماً بروم چراکه درآن زمان دوره‌های تخصصی در اینجا چندان قوی نبود.
دانشگاه راچستر نیویورک برای جراحی پذیرفته شدم. آنجا باید دو سال دوره جراحی می‌دیدم و بعد تصمیم می‌گرفتم.

سپید: چه سالی ازدواج کردید؟

دو ماه مانده به پایان سربازی نتایج دانشگاه آمد یکی دو هفته مانده بود به رفتنم که ازدواج کردم.

سپید: همسرتان هم با شما آمد؟

نه ایشان کمی بعد آمد.

سپید: چرا به ارتوپدی علاقه مندشدید؟

ابتدا اصلاً به ارتوپدی علاقه نداشتم چون اینجا در موردش تجربیات خوبی نداشتم اما وقتی به آمریکا رفتم نظرم عوض شد و دیدم که این رشته چه قدر می‌تواند به افراد کمک کند. اینکه خیلی از تصمیمات را خود جراح می‌تواند بگیرد و متنوع بودنش من را خیلی جلب کرد. بعد از اینکه مادرم فوت کرد خیلی به فکر قلب نبودم و بیشتر به جراحی فکر می‌کردم. زمانی هم به فکر افتادم که نوروسرجری بخوانم ولی دیدم بعدش نمی‌توان با بیمار صحبت کرد، چراکه صحبت کردن با مریض و دیدن و حال و احوالپرسی با مریض برای من خیلی لذت‌بخش است. ارتوپدی خاصیتش این است که بعدازجراحی با مریض ارتباط خواهی داشت.

سپید: اما به نظر رشته خشنی می‌آید؟

نه اصلاً رشته خشنی نیست. حتی شاید نزدیکی‌اش به جراحی پلاستیک زیاد باشد. دیدن زیبایی‌های ستون فقرات و اندام‌ها خیلی لذت بخش است و برای مریض هم ملموس است.

سپید: اینکه می‌گویند برخی رشته‌ها نیاز به توانایی‌های خاص دارد صحیح است؟ مثل اینکه ارتوپد باید دستان قوی داشته باشد یا یک چشم‌پزشک باید دستان ظریفی داشته باشد؟

این باور عمومی است و صحیح نیست. یکی از افتخارات من این است که توانستم خیلی از خانم‌ها را تشویق کنم که به سمت این رشته بیایند و ما الان در این رشته زنان بسیار موفقی داریم. ارتوپدی بخش بزرگی‌از آن خلق زیبایی است. برای افرادی که از نقصی در راه رفتن یا ستون فقرات رنج می‌برند می‌تواند زیبایی و حرکت صحیح را بر‌گرداند. این هم برای جراح هم برای مریض لذت بخش است. مثلاً در مورد کار پزشکان داخلی درمان بر مبنای دارواست، دارو می‌دهند و مریض بهبود پیدا می‌کند اما بخش عمده کار ارتوپدی کاری‌ست که تو مِی‌کنی و این خیلی لذت‌بخش است، کاری که اگر درست تصمیم گرفته باشی مِی‌توانید نتایج خوبی به دست بیاورید.

سپید: شما دو سال در امریکا دوره تخصص گذراندید؟

نه دو سال شروع جراحی را در امریکا گذراندم. همان زمان انقلاب شد و من از آنجا به کانادا رفتم.

سپید: چرا؟

من در شهری مرزی زندگی می‌کردم در نزدیکی کانادا. آن زمان هم صحبت‌هایی در مورد ایران می‌شد و من به شدت ناسیونالیست هستم و صحبت‌هایی در مورد ایران مرتب در رادیو عنوان می‌شد که من را ناراحت می‌کرد. مواقعی می‌شد که من وقتم را می‌گذاشتم و به آنها تلفن می‌کردم و کلی با آنها بحث می‌کردم. در نتیجه از آنجا و آمریکایی‌ها رنجیده شدم به همین خاطر به کانادا رفتم و سه سال دوره تخصصی ارتوپدی اولیه را در آنجا دیدم و بعد یک سال دور ه فلوشیپ دیدم و بعد از فلوشیپ بود که تصمیم گرفتم به ایران برگردم.

سپید: چرا به ایران برگشتید با وجود اینکه می‌دانستید کشور درحال جنگ است؟

خیلی به کشور احساس دین می‌کردم. چون با خبر بودم در آن شرایط افراد زیادی مجروح می‌شوند. در همان شرایط پدرم نیز به شدت بیمار بودند و من نمی‌توانستم تصور کنم که ایشان را تنها بگذارم چون همان‌طور که گفتم ایشان بعد از مادرم هرگز ازدواج نکردند و خودشان همه ما را به تنهایی بزرگ کردند. با ذوق و علاقه خانه‌ای مجزا برای من تهیه کرده بودند و حتی مسیری مجزا که اگر مریض می‌آید از این طریق بیاید و در کل اشتیاق زیادی داشت که من را در این مملکت در حال خدمت ببیند. آن زمانی که من دانشکده پزشکی قبول شدم دست من را گرفت و قسم داد که قول بده از دست مریض پول نگیری. جایی را در نظر بگیر که هرکس پول داشت خودش بگذارد اگر نداشت تو او را مجبور نکنی و هرگز برای پول کار نکنی. به هر حال هم به دلیل احساس دینی که داشتم و همین‌طور خواسته پدرم به ایران برگشتم.

سپید: هرگز پشیمان نشدید؟

نه هرگز. نه خودم نه همسرم و نه فرزندانم.

سپید: در چه سالی به دانشگاه شیراز برگشتید؟

سال 1362. چهار دوره فلوشیپ قبل از آمدن دیده بودم، سه بار در کانادا و یک دوره در امریکاکه دوره‌های مطالعاتی که می‌رفتم دوره های فلوشیپ راطی مِی‌کردم. لایسنس کانادا را دارم و الان هم که می‌روم کار می‌کنم مریض می‌بینم و جراحی می‌کنم ولی هرگز فکر نکردم به ایران برنگردم.

سپید: چرا در سال چند بار به کاندا می‌روید؟

هم به خاطر فرزندانم و هم به خاطر اینکه گواهی اشتغال به کارم را داشته باشم.

سپید: چند فرزند دارید؟

دو پسر دارم.

سپید: هردو پزشک هستند؟

یکی از پسرهایم پزشک است و دیگری مهندسی هوا فضا

سپید: اجبار شما بوده که پزشک شود؟

نه خیر. هر دو آنها اصرار داشتند که پزشک شوند اما پسر کوچکم بعد منصرف شد.

سپید: همسرتان هم در کانادا هستند؟

نه با من در ایران هستند. ایشان به دانشگاه نیامدند و از اول در بخش خصوصی کار می‌کردند و تخصص‌شان زنان و زایمان است.

سپید: تخصص همسرتان برای زندگی مشترک سخت نبود؟

خب به هر حال ایشان هم سرشان شلوغ است و فوق تخصص سرطان زنان هم هستند و در کارشان خیلی موفق هستند.

سپید: فرزندانتان مثل شما عرق به میهن نداشتند؟

چرا خب. من بعد از دبیرستان هردوی آنها را به کانادا فرستادم. درحال حاضر در امریکا مشغول به کار هستند و هنوز هم دلشان می‌خواهد که برگردند، حال باید دید که تصمیم‌شان چیست.

سپید: پسرها ازدواج کردند؟

یکی از پسرها ازدواج کرده‌است.

سپید: هنوز هم به آن عهدی که با پدرتان بستید پایبند هستید؟

بله. تربیت مادرم و قسم پدرم هردو باعث شد که من نگاه انسان‌دوستی و پایبند نبودن به امور مالی را در کارم همیشه داشته باشم.

سپید: مطب هم دارید؟

نه مطب ندارم اما در بیمارستان و درمانگاه کار می‌کنم.

سپید: در بخش خصوصی هم فعال هستید؟

ده دوازده سالی هست که در بخش خصوصی هم مشغول هستم.

سپید: در بیمارستان خصوصی تا به حال تعرفه‌ای بالاتر گرفته‌اید یا نه؟

نه. هرگز نخواسته‌ام که در مورد امور مالی با بیمارانم صحبت کنم و به خاطر عهدی که با پدرم بستم از این قضیه متنفرم که به خاطر امور مالی کار کنم و با مریض مراوده مالی داشته باشم. به حسابداری بیمارستان خصوصی هم گفته‌ام روی تعرفه‌ای که دارید با من حساب کنید.

سپید: کمتر چه طور؟ تا به حال شده که از بیماری کمتر از تعرفه دریافت کنید؟

بله. خب اتفاق افتاده که بیمار توان مالی نداشته و من با حسابداری هماهنگ کرده‌ام که به او تخفیف بدهید و با من هرطور می‌دانید حساب کنید. حتی اگر بتوان به بیماران کمک دستی هم می‌کنم و در سفرهایی که می‌روم وسایل ارتوپدی را به هزینه خودم می‌آورم.

سپید: وقتی برگشتید وضعیت ارتوپدی چگونه بود؟

در آن زمان من فلوشیپ اولم را دیده بودم. بعد از انقلاب و در دوران دفاع مقدس بودیم. هم از لحاظ تخصص و هم از لحاظ تجهیزات کمی نسبت به دنیا عقب بودیم. تقریباً پنج شش سالی بود که ارتباط مستقیم با جامعه پزشکی ارتوپدی نداشتیم. حسن برگشت من این بود که اطلاعات جدید را در اختیار دانشگاه و دانشجویانم بگذارم و از این لحاظ خوشحال بودم که می‌توانستم دانشجویانی تربیت کنم که به روزتر و آگاه‌تر هستند.

سپید: چند سال در دانشگاه تدریس کردید؟

33 سال و هنوز هم ادامه دارد.

سپید: چند متخصص ارتوپدی تحویل جامعه دادید؟

فکر کنم حدود 200 نفر که خوشبختانه خیلی از آنها به مراکز علمی و درمانی پیوستند.

سپید: فکر کنم شما ارتوپدی شیراز را شما شکل داید؟

فکر می‌کنم بی تاثیر نبوده شاید در سطح کشور. خب به هر حال انسان‌هایی تربیت شده‌اند که در سطح کشور حضور پیدا کرده‌اند.
من هر دفعه که احساس کردم در زمینه‌ای ضعیف هستم رفتم و دروه فلوشیپی دیدم.

سپید: مهم‌ترین چالشی که در بخش خودتان با آن روبه‌رو هستید چیست؟

یکی از مشکلات ما وابستگی به ابزار و تجهیزات است و متاسفانه گران هستند و تهیه آن برای مریض‌ها خیلی سخت است. مثل تعویض مفصل زانو که اگر با طرح تحول سلامت انجام شود که هیچ اگر نه خیلی گران خواهد بود. خود وسیله حدود هفت هشت میلیون هزینه دارد.

سپید: دستمزد پزشک برای این جراحی چه‌قدر است؟

واقعاً نمی‌دانم تعرفه جراحی‌ها چه‌قدر است. نه می‌دانم و نه مِی‌خواهم که بدانم.

سپید: هفته‌ای چند عمل انجام می‌دهید؟

در بخش خصوصی به طور متوسط سه تا چهار تعویض مفصل زانو انجام می‌دهم. بخش بزرگی از عمل‌های من مختص اطفال است. من فوق تخصص در زمینه ارتوپدی اطفال، تعویض مفصل و ستون فقرات دارم؛ بنابراین هر سه اینها را پوشش می‌دهم.
یکی از مشکلات این است که به علت هزینه درمان برخی از مریض‌ها چند سال در نوبت تعویض مفصل هستند. مثلاً یک مریض من سه سال در نوبت بوده است حالا که نوبتش شده است آن شرکت قبول نمی‌کند که تجهیز را بدهد. چون بیمارستان به علت بدهی‌های قبلی نتوانسته پرداخت داشته‌باشد.

سپید: چرا این قدر لیست انتظارتان طولانی‌است؟

مریض زیاد است.

سپید: فقط شما این عمل را درشیراز انجام می‌دهید؟

نه پزشکان دیگر هم هستند. خب برخی از بیماران هم که مشکلات پیچیده‌تر دارند همکاران به من معرفی می‌کنند. مثلاً از ارومیه، مشهد، اهواز، بندر عباس و ...
من شب تا صبح خوابم نمی‌برد برای مریضی که سه سال در نوبت بوده و حالا باید هزار مشکل را حل کند.
بیمارستان هم تقصیر ندارد بودجه ندارد و بدهکار است و مریض هم فقط من را می‌شناسد هم با التماس و خواهش و گاهی با دادوفریاد؛ اما گاهی تجهیزات هم کیفیت لازم را ندارند و استاندارد نیستند.
حمیده طاهری