پای صحبت های محمد غفرانی که 28 سال پیش فوق تخصص اعصاب اطفال را در ایران راه اندازی کرد
بازنشر مصاحبه اختصاصی سپید با محمد صنعتی در تاریخ 27 مرداد 1395
او یکی از تاثیر گذارترین افراد در تربیت متخصص مغز و اعصاب کودکان در ایران است که تا کنون موفق به تربیت دهها متخصص شده است.رئیس بخش اعصاب کودکان بیمارستان مفید و استاد دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی و یکی از چهرههای محجوب با اخلاق جامعه پزشکی به حساب می آید. مردی پاک و بی آلایش و بی ادعایی که بعد از 13 سال زندگی در آمریکا همزمان با آغاز جنگ تحمیلی به ایران بازگشت و منشا خدمات زیادی شد. او 78 سال پیش در ساری به دنیا آمد و سال 1346 از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. بورد کودکان و فوقتخصص اعصاب کودکان را از امریکا گرفت به مدت 5 سال رئیس بیمارستان مفید و دو دوره مدیریت گروه کودکان را به عهده داشت و در حال حاضر رییس بخش اعصاب کودکان را به عهده دارد.
سپید: چراینقدر همه شما را دوست دارند؟
من که خودم در خودم این لیاقت را نمیبینم. شما را رجوع میدهم به آیه قرآن که میگوید کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام میدهند، خداوند مهر و محبتشان را در دل مردم میگذارد. البته من جزو این افراد نیستم. ولی شما کسی مثل امام را ببینید که خدا چگونه محبتش را به قلب میلیونها نفر انداخت، خدا این کار را میکند، بعضی از مردم ماموریت دارند. چه چیزی باعث شد میلیونها نفر رفتتند تشیع جنازه او تا بهشت زهرا قرآن جوابش را میدهد. ایمان و عمل صالح. البته عرض کردم من اهل آن نیستم.
سپید: به خاطر همین ایمان و عمل صالح است که تخصص اطفال انتخاب کردید؟ این دلرحمی و شفقت تاثیر گذاشته بود؟
واقعیت این است که در این فکر نبودم که برای چی میروم. ما عقیده داریم که برگ از درخت نمیافتد مگر اراده پروردگار آن را رقم بزند. برخی مواقع آدمها کارهایی میکنند که خودشان هم نمیدانند. مسیر ما را هم به لطف پروردگار بود که این طور شد.
سپید: پزشک شدنتان چطور؟ اصلاً چرا پزشکی را انتخاب کردید؟
این برمیگردد به 50 سال پیش. آن موقع هم همین مسائل مطرح بود که پزشک میتواند به مردم کمک کند. پزشکی ارج و قربی داشت . یک نفر میگفت، کارمند اداره دخانیات است ماحصل کارش چیزی است که آن را هم دود میکند برای صورت مردم. یکی پلیس است که حافظ جان مردم است و این دو بر یکی نیستند. یکی فکر میکند شاید از این طریق بتواند کاری را در مسیر رضای خدا انجام دهد. این چیزها ممکن است مطرح شوند ولی من جزو آنها نیستم. میخواهم به شما بگویم شاید در 50 سال پیش چنین چیزهایی در ذهن افراد بوده.
سپید: پدر و مادرتان دوست داشتند شما پزشک شوید؟
بله، آنها دوست داشتند. پدرم کاسب بود و به من میگفت پزشک شوم. نمیدانم در ذهن پدر خدابیامرزم چه بود و چرا مرا تشویق میکرد نمیدا نم شاید تحت تاثیر جاذبه دنیوی قرار گرفته بودند و میخواستند پزشک شوم. حالا من نیت خوانی نمیتوانم بکنم برای فردی که نیم قرن است که در دنیا نیست.
سپید: چند سالتان بود که پدرتان فوت کردند؟
من 24تا 25 سال داشتم که پدرم فوت کرد. در آن زمان پزشکی میخواندم.در ساری به دنیا آمدم و تا دبیرستان در آنجا درس خواندم.
سپید: خاطرهای از دوران کودکیتان یادتان میآید؟
ما وقتی که میرفتیم دبیرستان، سر راهمان، (آن وقت میگفتند ساختمان شیر و خورشید الان میگویند هلال احمر.)آنجا دو خط شعر نوشته بود که در خاطر من مانده.
رای نیک مردان آزادهگیر
چو ایستادهای دست افتاده گیر.
خدا را برای آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است.
همین شعر در ذهنم برای همیشه نقش بست و الان هم که یادم میآید واقعاً شعر خوبی است. چو ایستادهای دست افتاده گیر.
سپید: پس انگیزهتان برای اینکه پزشک شوید به خاطر این نبود که پولدار شوید؟
آن موقع به فکر این مسائل نبودیم مواردی دیگری هم بود که می شد برای امرار معاش به آنها فکر میکردیم. کاسبها بودند ولی ما زندگی با قناعتی داشتیم و راضی بودیم. پدرمان ثروتمند نبود و از این خبرها و از این توقعها هم نبود و با قناعت و صرفهجویی زندگی را میگذراندیم و دستمان برای این موارد دراز نبود. در دوران کودکی، توقعات زیادی نداشتیم و با آن درآمد کم ولی حلال زندگی میکردیم. پدرم در هیچ حوزهای اجحاف نمیکرد و سعی میکرد جهت انصاف را نگه دارد و این برای یک کاسب نکته مثبتی است.
سپید: چند خواهر و برادر دارید؟
من سه برادر و سه خواهر دارم.
سپید: خواهر و برادرهای دیگرتان هم درسخوان بودند؟
یکی از آنها مهندس شرکت نفت شد و پست مهمی داشت. یکی دیگر کار پدر را دنبال کرد و کاسب شد. یکی دیگر فرهنگی شد. من تنها دکتر آنها شدم.
سپید: الان راضی هستید از اینکه دکتر شدید؟
الحمدالله.
سپید: چه چیزی باعث این احساس رضایت شده؟
آدم فکر میکند که میتواند مرهمی بر درد مردم بگذارد و همین کافی است. من فوق تخصص اعصاب کودکان هستم و خیلی از بیماریهای اعصاب اطفال درمان قطعی ندارد و من هر روز شاهد صحنههای دردآورم. ولی برخی ازمواقع انسانها میتوانند کمک کنند و برخی از مواقع میتوانیم به نسبت تاثیرگذار باشیم و در برخی موارد هم کاری از دست ما ساخته نیست. بسیاری از بیماریهای اعصاب قابل درمان نیستند. چون جنبه ژنتیک دارد.
سپید: تخصص کودکان برای شما فرسوده کننده نیست؟
ما در این وادی افتادیم و نمیتوانیم آن را ترک کنیم. مخصوصاً در اعصاب اطفال که فوق تخصص من هم است. شاید 60 الی 70 درصد بیماریها هستند که لاعلاجاند. هر روز با این مناظر روبه رو میشویم. یکبار دیدم مادری بچهاش را آورد، بچهای 15 تا 16 ساله که 70 کیلو وزنش بود که حتی نمیتوانست دوش و حمام این بچه را انجام دهد.فکر کنید چه رنجی است زمانی که آدم این صحنه را ببیند. برای همین چیزهاست که آدم باید خدا را شاکر باشد. به شکرانه نعمت سلامتی است که هر کسی باید هر کاری از دستش بر میآید برای دیگران انجام دهد.
سپید: کودکی را برای دفعه اول پیش شما میآورند و شما میخواهید به پدر و مادرش بگویید که کودکشان درمان نمیشود، چی جوری به آنها می گویید؟
واقعاً یک جدال ذهنی بزرگ ودردناک است ولی باید حقیقت را گفت. ابتدا به ساکن که نمیشود مستقیم گفت. باید مریض و خانواده را آماده کرد. همه ما رفتنی هستیم. میگویند زندگی مانند یک پل است که اول پل ولادت و آخر پل وفات است. حال در این پل یکی در دو سالگی میمیرد و یکی در 40 سالگی. این قبیل صحبتها و ادبیات اسلامی خیلی آرام کننده است. البته این حرفها را نمیشود سریع گفت. اگر شما حساب کنید میبینید خیلی از ما پزشکها هم متاسفانه فرصت کافی نداریم. اولین قدم آموزش بیمار است که باید آنها را آموزش بدهیم. زمانی که بیماری صرع دارد و اغلب قابل درمان است و درمان درازمدت دارد و یک نفرکه دچار عفونت گوش میشود با دو هفته درمان آنتی بیوتیک تمام میشود ولی یک نفری که بیماری صرع دارد، اگر درمان بشود بخواهیم بگوییم درمان شده حداقل باید از آخرین تشنج آن دو سال گذشته باشد. یعنی دو سال باید بیمار دارو بخورد. این مسئله اینجا مطرح است که باید بیمار را راضی کنیم که دو سال دارو بخورد. وقت میخواهد و باید بگوییم که شرط موفقیت نظم دارویی است و مرتب باید دارو مصرف شود. مثلاً هر روز نیم ساعت بعد از صبحانه.
سپید: این همان فرصتی است که پزشکان برای بیماران نمیگذارند؟
حالا انشاالله که میگذارند ولی باید به این نکته توجه کرد که اگر پزشکی برای بیماری وقت میگذارد خانواده مجاب میشوند. متاسفانه برخی از پزشکان به دنبال مادیات هستند و سرشان شلوغ است و فکر میکنند یک طبیب باید روزی 40 نفر را ویزیت کند. خب فرض کنید برای هر فرد بخواهد نیم ساعت وقت بگذارد، آیا میتواند؟ هر چند قانون این است. اتفاقاً روزهای شنبه قبل از کلاسهای اعصاب، کلاس نهجالبلاغه داریم. یک حدیثی حضرت امام صادق نقل کرده بودند که ذکر خدا تنها سبحان الله و لاالهالاالله نیست. سه شرط دارد و اولین شرط این است که با مردم با انصاف برخورد کنید. دوم اینکه باهم مساوات داشته باشید، یعنی شما وقتی فروشنده هستید بخواهید کالایی را بفروشید، باید به خریدار بگویید چه نواقصی دارد و خودتان را جای خریدار بگذارید. حالا شغل ما را در نظر بگیرید این بچه که بیمار است، اگر بچه خود پزشک باشد، چه میشود؟
سپید: شما این حس را به بچههایی که میآیند دارید ؟
فکر میکنم این حس را داشته باشم. دلت نمیخواهد کودکت این مریضی را داشته باشد. پس باید خیلی مهربان باشید. یک فرمایش از حضرت سیدالشهدا این است که نیازهایی که مردم به شما دارند از نعمتهای خدا است. ملول و خسته نشوید و فکر کنید این فردی که به شما نیاز دارد را خدا برایتان فرستاده است و سعی کنید حرفش را گوش دهید و در حد خودتان کمک کنید.. حالا تو انجام ندهی، میرود پیش یکی دیگر این کار را انجام میدهد، منتها اگر تو انجام ندهی یعنی اینکه تو لیاقت نداشتهای، تو باید فرصت را مغتنم بشماری.
سپید: این تاکید بر اعتقادات مذهبی از خانواده به شما رسیده است؟
صد درصد همینطور است. این خانواده است که شخصیت کلی بچه را شکل میدهد. پدر و مادرم مرا به مجالس مذهبی میبردند و این تاثیر داشت. صبح زود قبل از نماز صبح ما را به هیئتها میبردند و نماز جماعت شروع میشد. زیارت عاشورا بود مداح مداحی میکرد و بعد سخنرانی هم میکردند.
سپید: چه سنی بودید؟
حدود 10 الی 12 ساله.
سپید: حوصلهتان سر نمیرفت؟
نه چون خانواده ما از مذهبیها بودند. این دینخواهی در ذات ماست ولی عواملی میآید واین فطرت را میپوشاند. همه ما راستگویی و امانتداری را دوست داریم و در ما وجود دارد. خدا به آدم میگوید چه چیزی بد و چه چیزی خوب است. در ذات ما هست. منتها عواملی میآید و پوششی بر این فطرت میگذارد. هرچهقدر انسان بیشتر گناه میکند، این فطرت بیشتر پوشیده میشود. والا صدام حسین که متولد شده بود که اینگونه نبود ولی به جایی رسید که صدها نفر کشته میشدند و برایش اهمیتی هم نداشت.
سپید: بچه مظلومی بودید؟
من سعی میکردم نمازم را بخوانم و روزهام را بگیرم و بچه شر و شیطانی نبودم.
سپید: پس خیلی اتفاقی پزشکی خواندید؟
بله هیچ برنامهریزی قبلی نبود و راضی هم بودم. شاگرد اول نبودم و آن موقع بورسیهای در کار نبود. در آن دوران که پهلوی به شاگردان اول بورسیه میداد، من نیازی پیدا نکردم. کنکور دادم و پزشکی دانشگاه تهران قبول شدم. به تهران آمدم وخانهای در تهران گرفتم و پدرم مرا در دوران دانشجویی تامین میکرد. البته در برههای از دوران دانشجوییام کار میکردم و در دبیرستان درس میدادم.
سپید: چه درسی میدادید؟
تعلیمات دینی در یک دبیرستان
سپید: جدا دانشجوی پزشکی بودید و تعلیمات دینی تدریس میکردید؟
بله، چه میکردم؟ پزشکی که نمیتوانستم آموزش بدهم
سپید: تخصصتان را چگونه انتخاب کردید ؟
عمومی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران که تمام شد رفتم آمریکابرای تخصص اطفال. امتحانی بود به نام ECFMG آن دوره که دولت آمریکا آن را در کشورهای دنیا برگزار میکرد و در ایران هم برگزار میشد چون در آن دوران روابط با آمریکا وجود داشت. کسانی که در این امتحان قبول میشدند با هزینه آنها به امریکا میرفتند و در بیمارستانها کار میکردند و حقوق میگرفتند. برای ورود به آمریکا در حرفه پزشکی وقتی مدارک شما تکمیل بود، امتحان قبول میشدی اجازه پیدا میکردی که بروی آمریکا و بعد (جایابی) میکردی در بیمارستانهای مختلف، مثلاً 50 جا باید ارسال میکردی و تنها 4 جا مصاحبه میگرفتند و میرفتی مصاحبه میدادی و بالاخره یکی از آنها شما را میپذیرفت و شروع به کار میکردی و کارمند دولت یا همان بیمارستان میشدی و حقوق میگرفتی و حتی خیلی از این مراکز مسکن هم میدادند.
سپید: چند سال آمریکا بودید؟
حدود 13 سال. چند سالش که برای تخصص اطفال بود. 4سالی هم برای فوقتخصص اعصاب و بعد هم در خود دانشگاههای آمریکا شاغل شدم. یکی دردانشگاه آف نیویورک و وست ویرجینا یونیور سیتی که در این دو دانشگاه به مدت 6 تا7 سال شاغل بودم.
سپید: در آن 13 سال در ایران ازدواج کردید و رفتید؟
بله. در سال 1349 ازدواج کردم.
سپید: ازدواجتان سنتی بود یا خودتان آشنا شدید؟
ازدواج سنتی بود. خانواده خانم را معرفی کردند که از آشنایان بودند. اکنون 3 پسر دارم. هر سه آنها پزشک هستند و هر سه آنها در آمریکا زندگی میکنند.
سپید: نوه هم دارید؟
بله 3 نوه دارم.
سپید: چرا از آمریکا برگشتید؟
سوال خوبی است. وقتی که انقلاب نشده بود، من آمریکا بودم و راحت و مرفه بودم، ولی انقلاب اسلامی که شد، دیدم همانی که دلم میخواست در ایران اتفاق افتاد، ما 14 قرن به دنبال حکومت اسلامی بودیم و همه اینها حرف نیست. اتفاق عجیب این است که با عشق وعلاقه آمدیم در تاریخ 26 شهریور 59 به ایران آمدیم و 29 شهریور هم جنگ شد. دیگر امکان نداشت که برگردم . هر لحظه آژیر قرمز بود یعنی حمله خواهد شد و تاریکیها و این حرفها بود. البته من الان راضی هستم و هیچ وقت دلم نخواست که برگردم.
سپید: زمان جنگ کجا بودید؟
من که متخصص اطفال بودم و در جبهه نمیتوانستم کاری انجام بدهم. برخی مواقع وزارت بهداشت برنامهای گذاشته بود که پزشکان باید ماهی یکبار به جبهه بروند.
سپید: شما میتوانستید برای بزرگسالان هم کاری انجام بدهید؟
نه نمیتوانستم. اکثر آنها مسائل جنگی داشتند ولی آنچه در آنجا رخ میداد مربوط به اعصاب بزرگسالان بود و اعصاب اطفال با آنها سروکار ندارند. اعصاب اطفال مثلاً با عقبماندگی ذهنی، تشنج، اختلالات یادگیری و رفتاری، اوتیسم و از این چیزها است که در بزرگسالان نیست.
سپید: شما بچههایتان را تشویق کردید که پزشک بشوند؟
من تشویق نکردم، خودشان زمانی که دیدند پدرشان پزشک است، خواستند و هر سه پسرم پزشک هستند و خارج از کشور زندگی میکنند ولی هیچ وقت تحمیلی نبود.
سپید: همسرتان هم پزشک هستند؟
خانمم پزشک نیست.
سپید: الان به بچههایتان نمیگویید به ایران برگردند؟
یکی از پسرانم هر سال به ایران میآید و همسرش چون ایرانی است، به ایران سفر میکنند. یکیشان ازدواج نکرد . چند وقت پیش به بیمارستانها رفته بود تا با پاتولوژیستها مشورت کند برای آمدن به ایران همه به او گفتند که به ایران نیاید. ببینید عجیب است. آنها از ایران راضی نبودند. پسرانم از نظر مادی در آنجا زندگی خوبی دارند و خوب طبیعی است که دوست ندارند برگردند.
سپید: پس مثل شما این تعهد را نداشتند که بعد از 13 سال زندگی مرفه بیایند و برای مملکت خودشان کار کنند؟
زندگی خودشان است. اگر مایل باشند و همسر وبچههایشان راضی باشند، بله. اینجا بیایند باید کار داشته باشند. شما باشید اینجا و وزارتخانه به آنها بگوید که برو گناوه و دو سال آنجا باش. شما قبول میکنید؟ آن زندگی مرفه را رها میکنید وبه جایی میروید که معلوم نیست آبش چگونه است، برق دارد؟ امکانات زندگی چیست ؟ باید انسان منصافانه نگاه کند. من تعهد داشته باشم یکسری از این موارد را قبول می کنم، اما شاید بچه من نپذیرد. البته من عقیده دارم اگر انسان حب وطن را در نظر بگیرد نباید این چیزها را در نظر بگیرد.
سپید: البته همه نمیتوانند همه چیز را در نظر بگیرند؟
درست است. عرض کردم شعری است که سعدی میگوید سعدیا حب وطن گرچه حدیثی ست شریف، نتوان مرد به ذلت که من اینجا زادم. این مسائل هم هست دیگر.
سپید: شما خودتان پشیمان شدید از اینکه بازگشتید؟
ابداً. حتی الان هم گلایهای نیست. باور کنید میلیونها دلار هم به من بدهند من بازنمیگردم. این پول را میخواهم چه کار کنم؟
سپید: شما پزشک ثروتمندی هستید؟
نه خیر. من از نظر روحی ثروتمند هستم. مگر ثروت فقط پول و ثروت و ماشین است؟ اصل این است که انسان در اعماق و روحش این حس را داشته باشد .
من دوست دارم حداقل نمازم را به جماعت بخوانم. هیئتهای مذهبی بروم وقتی امریکا بودم این کار اصلاً میسر نبود. مثلاً یک روز میخواستم بروم نماز بخوانم باور کنید با ماشین 45 دقیقه رانندگی کردیم تا به یک مسجد برسیم. حالا با تمام احترام به اهل سنت ولی مسجدی بود برای برادران اهل تسنن. نمازی را که میخواستیم بخوانیم باید 45 دقیقه رانندگی میکردیم. این مسائل در کشور آمریکا میسر نمیشد. هرچند من همیشه موفق نمیشوم که این کار را انجام دهم ولی حداقل یک بار در روز را نماز جماعت میخوانم. سرمایه ما دین ماست. یقین بفرمایید.
سپید: شما با این تقید به مذهب واخلاق در حال حاضر اخلاق پزشکی را چگونه ارزیابی میکنید؟
متاسفانه میخواهم بگویم آنهایی که کاملاً اخلاق را رعایت کنند، کم هستند. زینتهای دنیوی خیلی برای جامعه پررنگ شده است.
با وجود اینکه 35 سال است که ما حکومت مذهبی داریم و به صورت مداوم برای همین مسائل در دنیا تبلیغ میکنیم اما خودمان غرق در همین مسائل هستیم. حالا ببینید، من دین را از کجا گرفتم؟ از خانواده. ببینید فرد در کدام خانواده تربیت شده است و در چه محیطی بزرگ شده است؟ کسانی هستند که مدیر هستند، یک چیزی میگویند ولی به گونه دیگری عمل میکنند. اینها تاثیر بدی روی مردم میگذارند. خب وقتی مردم را اینگونه نصیحت میکنی پس چرا خودت زندگیات اینجوری است؟ به نظر من این عوامل تاثیر میگذارد. پس محیط تاثیر دارد. خانواده در درجه اول، مدرسه و دوستان هم تاثیر دارند. اشتباه محیط است که توسط دولت انجام نمیشود. چگونه باید بین دولت و ملت این تعامل وجود داشته باشد.
سپید: پس شما از وضعیت اخلاق در جامعه خیلی راضی نیستید؟
به طور مجموع نه ولی خوبها هم هستند. هیچوقت زمین از حجت خدا خالی نیست . همیشه در زمین حجت داریم و جای جای قرآن مردم به تدبر و تفکر و تعقل دعوت میکند و به اینکه از کجا آمدهایم و مقصد کجاست و چه باید کرد؟ مسیر را چگونه باید طی کرد. حضرت موسی بن جعفر (ع) میگویند که از ما اهل بیت نیست کسی که یک روز حداقل یکبار محاسبه نفس نداشته باشد. در پایان روز انسان از خود بپرسد که امروز چندبارغیبت کردم؟ چند بار دروغ گفتم و چند بار کار زشت و چند کار خوب انجام دادم و آنها را جمع و تفریق کند. حضرت میفرمایند اگر دیدی بدیهایت به خوبیهایت میچربد، توبه کن چون ممکن است فردا دیگر از خواب بیدار نشوی که قبل از مرگ در حالت توبه مرده باشی اگر دیدی خوبیهایت بر بدیهایت میچربد، اول خدا را شکر کن و بگو این توفیق را تو دادی و از خدا بخواه بر توفیقهایت بیفزاید. جای جای قرآن میگوید:« افلا تعقلون افلا تشکرون افلا تدبرون.» من عقیده دارم اگر این تفکر وجود داشته باشد همه چیز درست میشود.
که متاسفانه نیست . این مردم آنقدر خودشان را مشغول این دنیا کردهاند که از بام تا شام فقط به فکر دنیا هستند. ماشین بهتر، لباس بهتر. منزل بهتر.
سپید: زندگی مرفه و مجللی دارید؟
نخیر
سپید: ماشینتان چیست؟
ماشینی است که 15 سال پیش خریدیم. دوو.
سپید: یعنی الان دوو سوار میشوید؟
بله خیلی هم خوبه
سپید: یعنی 15 سال است که یک دوو زیر پایتان است؟
هنوز بیشتر از 180 هزار کیلومتر راه نرفته است.
سپید: خانمتان زندگی مرفه و مجلل نمیخواهد؟
نه ایشان هم تحصیلکرده هستند. انسان وقتی به دنبال تجملگرایی برود همیشه ناآرام است. همیشه ناراحت است و مدام بیشتر میخواهد.
سپید: مطبتان خیلی شلوغ است؟
مطب من زیاد میآیند ولی من نمیتوانم همه را بپذیرم. متوجه میشوید؟ چون کار اعصاب کار مشکلی است. من توان زیادی ندارم گاهی اوقات یک مریض 40 تا 50 دقیقه وقت مرا میگیرد.
سپید: چرا؟
چون بیمارهای من اکثراً اینگونه هستند. پیش پزشکان زیادی رفتهاند و حالا من باید جواب آنها را بدهم، خدا را خوش نمیآید. پس باید بشینم و یک تاریخچه بگیرم از ابتدا چه پزشکانی را دیدهاند و چه آزمایشهایی انجام داده، چه خروجیها و چه مدارکی دارند و من باید همه این مدارک را ببینم وگرنه دوباره کاری میشود.
حمیده طاهری