چاپ خبر
نگاهی به زندگی آنتوان چخوف
افسانه نویس خیال بافی نیستم
روزنامه سپید   |   اخبار 7   |   19 تیر 1396   |   لینک خبر:   sepidonline.ir/d54882

آنتوان چخوف برای ما نامی آشناست. نمایش نامه های اوبارها درایران روی صحنه رفته است. شاید این احساس آشنایی ونزدیکی به او ازدرون آثارش برمی آید اززبان وکنش شخصیت های آثارش. آن جا که تروفیموف درپرده دوم نمایش نامه باغ آلبالو می گوید: «زمستان که می آید گرسنه ام، مریضم، دلهره دارم، فقیرم. مثل یک گدای سرکوچه ام وهرجا تقدیر براندم می روم وجایی نیست که پا نگذاشته باشم؛ اما روح من همیشه درهرلحظه ای ازشب و روزازامید سرشاراست من روزهای خوشبختی ومسرت بخشی را پیش بینی می کنم، من آن را کاملا درک می کنم...خوشبختی آن جاست. روزسعادت نزدیک ترو نزدیک تر می شود. من حتی صدای پایش را می شنوم وآیا نباید آن روز را به چشم دید؟ آیا نباید آن را شناخت؟ چه اهمیت دارد اگر هم-ما بدان روز نرسیم. دیگران که از آن برخوردار خواهند شد...»
او نمایش نامه باغ آلبالو را درسال ۱۹۰۴ نوشت درست ده سال بعد ازاینکه دردفتریادداشت اش نوشته بود: «دلم ازاین همه سرفه که می کنم به شورافتاده، مخصوصا سحرها نزدیک است از سرفه خفه بشوم اما هنوزچیزمهمی نیست.»
چخوف سیرزندگی خود را درجوابی که به نامه دکتر روسولیمف هم کلاس سابق اش دردانشکده پزشکی می دهد، این گونه شرح داده است: «ازمن شرح حالم راخواسته بودید، من ازاین مرض شرح حال نویسی رنج می برم. برایم عذاب الیمی است که درباره خودم مطالبی بخوانم وازهمه بدتر خودم بردارم وراجع به خودم چیز بنویسم وآن را به چاپ هم برسانم. با این حال روی کاغذ جداگانه چندمطلب جزیی، حقایقی صاف و پوست کنده راجع به خودم نوشته ام وازاین بیشتر نمی توانم کاری بکنم. من آنتوان چخوف درهفدهم ژانویه سال ۱۸۶۰ درتاگانرک به دنیا آمده ام.ابتدا درمدرسه یونانی کلیسای امپراطور قسطنطین به تحصیل پرداختم بعد درمدرسه گرامر تا گانرک به تحصیل خود ادامه دادم. در سال ۱۸۷۹ به دانشگاه مسکو رفتم ودردانشکده پزشکی نام نویسی کردم. درآن موقع عقیده مبهم و اطلاع گنگی از دانشکده ها داشتم و یادم نیست که چرا دانشکده پزشکی را انتخاب کردم؛ اما بعدها هم ازاین انتخاب خود پشیمان نشدم. درهمان سال اول دانشکده، به نویسندگی درمجلات هفتگی و روزنامه ها پرداختم ووقتی دانشکده را تمام کردم نویسندگی حرفه ام شده بود. درسال ۱۸۸۸ جایزه پوشکین به من عطا شد، در ۱۸۹۰ به جزیره ساخالین رفتم که کتابی درباره تبعیدی ها ومحکومین رژیم تزاری بنویسم.»
چخوف دیپلم دانشکده پزشکی را درسال ۱۸۸۴ گرفت. اودرشرح حال خود می نویسد: «بی شک تحصیلات من دردانشکده پزشکی تاثیرمهمی برآثارادبی ام داشته است. اطلاعات پزشکی نیروی مشاهده مرا تقویت کرده است و دانش مرا نسبت به جهان و مردم غنی وسرشار کرده است. ارزش حقیقی این علم و تاثیرآن را درآثارادبی من فقط یک دکترمی تواند درک بکند وبه علاوه تاثیرمستقیم علم پزشکی درآثار من چنان بوده که از خیلی اشتباهات برکنارمانده ام.آشنایی من با علوم طبیعی وبا متد و روش علمی همیشه مرا درراه منطقی نگاه داشته است ومن تا آن جا که ممکن بوده است کوشیده ام که اصول علمی را مورد ملاحظه قراربدهم و آن جا که رعایت و پیروی از اصول علمی امکان نداشته است. اصلا از نوشتن چنان مطلبی صرفنظر کرده ام.»
درست درزمستان سال بعد برای اولین بار خون از سینه اش آمد. تابستان آن سال برای استراحت به بابکینو رفت و درآن جا با ساورین مدیر روزنامه معروف پترزبورگ آشنا شد. نامه های چخوف به ساورین معروف است واین مرد ناشرغالب آثاربعدی چخوف می باشد. درسال ۱۸۸۶ اولین نمایش نامه خود را به نام آواز قو دریک پرده تنظیم کرد و درسال ۱۸۸۷ مسافرتی به جنوب روسیه نمود که تاثیرات خاص آن سفردراثر معروف اش به نام استپ آشکار است. آثارمعروف چخوف در این سال عبارت است از هنگام سحرکه مجموعه داستان است و ایوانف که یک نمایش چهارپرده ای است. درسال ۱۸۸۸ با جمعی از دوستان و ازآن جمله ساورین به کریمه رفت و درآن جا داستان های معروف استپ، روشنایی ها، جشن تولد، زنگ ها را نوشت و لطیفه ای به نام خرس در یک پرده تنظیم کرد. درسال ۱۸۸۸ جایزه پوشکین به مبلغ ۵۰۰ روبل به وسیله آکادمی علوم امپراطوری به او اعطا شد و درسال بعد عضو جمعیت دوستداران ادبیات روسی شد ودرهمین سال بود که نمایش دیو جنگل را درچهار پرده تنظیم کرد لطیفه خواستگاری را دریک پرده نوشت؛ و داستان معروف افسانه خسته کننده، از دفتر یادداشت یک پیرمرد را نگاشت. درسال ۱۸۹۰ از راه سیبریه به جزیره ساخالین مسافرت کرد و درآن جا به مطالعه وضع اسف انگیز تبعیدی های حکومت تزاری پرداخت وارمغان بزرگی از این سفر دور و دراز، وهم دربازگشت ازاین سفرازراه سنگاپور، هند، سیلان و کانادا وسوئزبه عالم ادب عرضه کرد که ازهمه مهم تر دیوها، سرتاسر سیبریه و گوسیف است و درپایان همین سفر بود که احساس تنگی و طپش قلب کرد سخت به سرفه افتاد و نوشت: «نمی فهمم یعنی چه؟»
بازبه سفر رفت این بار به اروپای غربی وهم چنان می نوشت. در ۱۸۹۲ که آثار معروفی چون داستان های اطاق شماره ۶، ملخ، زوجه، در تبعید، همسایگان را نوشت سفری به ایالت نوگورود داشت تا به قحطی زدگان آن ناحیه کمک کند و سازمانی برای امداد به آن ها ایجاد کرد وخودش هم ازمسکو به دهی نقل مکان کرد و درآن دهکده به مبارزه برعلیه بیماری وبا که شایع شده بود، پرداخت. بیماران از ۵۰ کیلومترى آنجا، پیاده یا با گارى می‌ آمدند تا پزشک جدید را ببینند. آنها سحرگاه در مقابل مطب به صف می‌ ایستادند و دربرابر دریافت مراقبت‌ هاى پزشکى معامله پایاپاى می‌ کردند. چخوف جزئیات را ثبت می‌ کرد، به رایگان دارو می‌ داد درکمتر از ۲ ماه، تقریبا ۱۰۰۰ بیمار را ویزیت کرد. با شروع زمستان، همه گیرى وبا پایان یافت اما چخوف کاملا از پاى درآمده بود.
درسال ۱۸۹۳ نوشت: «بدجوری سرفه می کنم. قلبم بد می زند. سوءهاضمه دارم و سرم درد می کند.» درست همان سالی که داستان مرد ناشناس و یادداشت های معروف سفر به سیبری را تحت عنوان جزیره ساخالین منتشر کردودرسال ۱۸۹۴ دکترها توصیه کردند به کریمه ویا جنوب فرانسه مسافرت کند و دراین سال ها و سال های بعد بود که آثار زیر از زیر قلم استادانه چخوف به درآمد: خانه با مزانین، نمایش نامه شاهین دریا، داستان بلند سه سال و داستان های کوتاه جنایت، آریادانا و زن.
او درسال ۱۸۹۷ به خرج خود دردهکده های روسیه ازجمله همان دهکده ملیخوف مدرسه بنا کرد. چخوف برای راحتی دهقانان آن نواحی رنج بسیارمی برد وداستان‌ های معروف زندگی من، موژیکها، درگاری ودریک نقطه محلی را به رشته تحریردرآورد. درهمان سال داستان های آدم توی جلد، یونچ، مستاجر، شوهر، خانم مامانی را نگاشت ودرسال بعد (سال ۱۸۹۹) داستان های خانم وسگ ملوسش و درراوین را به رشته تحریر درآورد.
بیمارى او درساخالین بدتر شد اما دربازگشت به مسکو تا سال ۱۸۹۷ ازدریافت مراقبت پزشکى امتناع کرد تا زمانی که بیماری او را به شدت مورد حمله قرار داد. بنا برتوصیه دکتر آلکسى اوسترومف، -یکى ازاساتید او در دانشکده پزشکى- چخوف براى علاج کامل، به یالتا وسپس به یک مرکز نگهدارى بیماران مبتلا به سل در دریاى سیاه عزیمت کرد. البته، او به جاى استراحت، مشغول برنامه اى براى دریافت اعانه جهت احداث آسایش مسلولین شد. درسال ۱۹۰۰ به عضویت آکادمی ‌علوم درپترزبورگ انتخاب شد و نمایشنامه سه خواهر را هم در آن سال تنظیم کرد.
آنتوان چخوف سه شاهکارخود نمایش نامه های دایی وانیا (۱۸۹۹)، سه خواهر (۱۹۰۰) و باغ آلبالو (۱۹۰۳) را درسال های پایانی عمراش ودرحالی که وضع جسمانی اش روبه وخامت نهاده بود، نوشت.
این سه نمایش نامه چخوف درروستاهای روسیه اتفاق می افتند وزندگی یکنواخت وناامیدانه طبقه مالک را ترسیم می کنند. شخصیت های چخوف همگی آرزوی زندگی بهتری را دارند، اما هیچ یک نمی داند چگونه آن را به چنگ آورد ویا اساسا برای رسیدن به آمال خود ازکجا شروع کند. این نمایش نامه ها از جزییات ریزسرشارند، چنان که گاه رابطه این جزییات با یکدیگرآشکار نیست؛ اما فضایی وحدت بخش، شخصیت هایی به دقت طراحی شدهویک حرکت کامل اما ساده به تدریج این جزییات را به هم می بافد. فقدان اوج های تکان دهنده و تعلیق های قوی وانگیزه های آشکار بیرونی درآثارچخوف موجب شده است که بسیاری از خوانندگان اوآن ها را درست نفهمند. برای دریافت کامل آثار چخوف وکشف الگویی که در پشت این ظواهرنهفته است، باید آن ها را با موشکافی مطالعه کرد وزیروبم های ظریف وحساس آن ها را مورد توجه فرار داد.
چخوف درماه مه سال ۱۹۰۴ دیگرقادر نبود که ازتخت به زیرآید پس به اتفاق زنش به یک آسایشگاه آلمانی دربادن وایلررفت ودرهمان آسایشگاه درسن چهل و چهارسالگی بدرود زندگی گفت.
آنتوان چخوف را یکی ازبزرگ ترین درام نویسان جهان شناخته اند. با وجود این که تنها پنج نمایشنامه نوشته است.
او در شرح‌حال خود در مورد رابطه خلاقیت هنری و علم این‌گونه نوشته است: «ابداع هنری همیشه با اصول علمی وفق نمی‌دهد؛ مثلا محال است که روی صحنه، مرگ یک نفرسم خورده را آن‌گونه که در عالم واقع اتفاق می‌افتد نشان داد؛ اما می‌توان با رعایت اصول علمی آن صحنه را به طبیعت نزدیک کرد، چنان‌که خواننده یا تماشاچی درعین‌حالی که کاملا به ساختگی بودن وعدم واقعیت آن صحنه واقف است دریابد که با نویسنده مطلعی سروکار دارد. من افسانه نویس خیال‌بافی نیستم که دربرابرعلوم روشی منفی در پیش گیرم و علوم را نفی کنم و جزء آن دسته از نویسندگان هم که درهرمطلبی به سائقه ذوق فطری وارد می‌شوند نمی‌باشم.»
منابع: تاریخ تاترجهان/اسکار ک.براکت/هوشنگ آزادی ور
دشمنان/آنتوان چخوف/سیمین دانشور
فرزانه قندریز