چاپ خبر
گفت‌وگو با «فرزام پروا» روانپزشک، نویسنده و مترجم
ادبیـات برای من تجلـی روح و روان یک نفـر است
روزنامه سپید   |   اخبار 9   |   15 آذر 1394   |   لینک خبر:   sepidonline.ir/d4467

فرانک کلانتری/ فرزام پروا در کنار طبابت در زمینه تالیف و ترجمه‌های ادبی نیز فعالیت دارد. «سیرانو دو برژراک» اثر«ادمون روستان» را با «نشر قطره» و «شهرهای بی‌نشان» اثر«ایتالو کالوینو» را با «نشر نگاه» ترجمه و منتشر کرد. «خرافات» و «گمشده در آینه» از تالیفات او هستند.

سپید: چرا سراغ ترجمه «سیرانو دوبرژراک» رفتید؟
روایتش اینطور بود که من یک فیلم فرانسوی از این نمایش دیدم که « ژرار دوپاردیو» بازی در نقش سیرانو بازی می‌کرد. با دیدن این فیلم نفسم بند آمد. بارها و بارها فیلم را دیدم و بعد دیدم نمی‌توانم از فیلم جدا شوم. تا متن نمایشنامه به دستم رسید. اول فقط تکه‌هایی از نمایشنامه که در فیلم آمده بود را ترجمه کردم. شروعش برای دل خودم بود اما بعد جدی شد و نشر قطره چاپش کرد.


سپید: فکر می‌کردم به دلیل علاقه به کالوینو سراغ ترجمه این نمایش رفتید.
       این که کالوینو به این نمایش علاقه دارد را بعدا متوجه شدم. این از آن چیزهایی است که وقتی کشفش می‌کنی به هیجان می‌آیی. این کتاب برای من تداعی کننده داستان شیرین و فرهاد است. داستان عاشقی است که به رقیبش کمک می‌کند. یعنی همان چیزی که در داستان شیرین و فرهاد هم هست. فرهاد به خسرو کمک می‌کند البته در نهایت خسرو باعث مرگش می‌شود. ولی در این داستان رقیب اصلی می‌میرد.

سپید: سیرانو دوبرژراک پر از زیرمتن است و زبان سختی دارد. روند ترجمه چطور بود؟
       سیرانو را از متن انگلیسی ترجمه کردم که انگلیسی فاخری بود، یک جاهایی ترجمه سخت می‌شد، بعضی لغت‌ها را ماه‌ها طول کشید تا جایگزین مناسبی برایش پیدا کنم. سیرانو در کلامش هم شمشیر باز است و با هر کس به فراخور خودش حرف می‌زند، به‌خصوص با روکسان. این کار را سخت می‌کرد. به همین دلیل ترجمه این کتاب دو سال طول کشید.

سپید: چون هر کاراکتری که صحبت می‌کند زبان خاص خودش را دارد. به نظر می رسد شما متناسب با هر شخصیت یک زبان را انتخاب کرده‌اید.
       خوشحالم این را می‌شنوم. چون سال‌ها پیش یک فیلم نامه از «بهرام بیضایی» خواندم که بهرام بیضایی برای هر کاراکتر یک زبان متمایزی انتخاب کرده بود. احتمالا یک تاثیر غیر مستقیم داشته.

سپید: ترجمه دیگری از سیرانو وجود دارد؟
       در تاریخ ادبیات ایران دیدم که خیلی قدیم یک ترجمه از این نمایشنامه شده اما پیداش نکردم. کمتر کسی سرش درد می‌کند برای ترجمه همچین آثاری.

سپید: با توجه به اینکه این نمایشنامه‌ای است که در سراسر دنیا بارها اجرا شده چرا در ایران اجرا نشده؟
       همینطور است. اما چند سال پیش شنیدم آقای «علی رفیعی» می‌خواست این کار را اجرا کند.

سپید: اتفاقا فکر می‌کنم چون آقای رفیعی تخصصشان در طراحی صحنه است و این نمایشنامه شرح صحنه‌های پیچیده دارد مناسب ایشان باشد.
       من دو اجرا دیدم، از این نمایشنامه یکی در اسپانیا یکی در فرانسه دیدم که هر دو با هفت-هشت بازیگر اجرا شدند. قسمت‌های تئاتر در تئاترش از خود تماشاگران استفاده شد.

سپید: سیرانو می‌خواست به رقیبش کمک کند یا می‌خواست بخشی از آن عشق باشد؟
       دیدم بعضی این دیدگاه را دارند، ولی به‌نظرم سیرانو که حتی از جان خودش می‌گذرد تا نامه‌ها را به روکسان برساند، پس آدم ایثارگری است و نمی‌شود با این دید به او نگاه کرد.

سپید: میل به قربانی شدن در وجود سیرانو نیست؟ چون حتی بعد از اینکه روکسان به او اظهار عشق می‌کند دلش می‌خواهد بمیرد.
       پرده آخر روکسان از سیرانو می‌پرسد چرا تا به‌حال چیزی نگفتی کلمات که مال تو بود، سیرانو جواب می‌دهد. اما خون متعلق به او بود. شاهکار این نمایشنامه پرده‌ آخر است، چون گره‌ها در پرده آخر کشف رمز می‌شوند. پرده آخر آنقدر جذاب است که من اول پرده آخر را ترجمه کردم.

       به میل قربانی شدن که به آن اشاره کردید مفاهیمی است که متعلق به دانش جدیدروانپزشکی است و من در کتاب «گمشده در آینه» دستش انداخته‌ام هر چند صریحا نگفتم. علم روانپزشکی جدید ارزش‌های اخلاقی‌ای که در تمام قرون مورد احترام بوده رقیق کرده. اگر این قربانی شدن در طول تاریخ اتفاق نمی‌افتاد که ما هنوز در غار زندگی می‌کردیم.

سپید: اما چنین عشق‌هایی در دنیای امروز قابل باور نیست.
       دلیل باورپذیر نبودنش به‌خاطر شبه علم‌هایی که به‌وجود آمده است. اگر این مفاهیم از بین برود جامعه انسانی فرقی با جامعه حیوانی ندارد.

       ارزش‌ها مادی شده. این اشتباه برای مردم پیش آمده که هر چقدر بیشتر از مواهب زندگی برخوردار باشند خوشبخت‌ترند. درد چیز بدی نیست. فکر کلی جامعه ما این است که آب در دل افراد تکان نخورد. پدرو مادرها بچه‌هایشان را اینطور بزرگ می‌کنند. بعد هزارجور مسئله برایشان به‌وجود می‌آید. کودک باید در برابر خواسته‌هایش سد قرار بگیرد تا از زندگی‌اش لذت ببرد. تا زندگی مفهوم پیدا کند.

سپید: برسیم به «شهرهای بی نشان»چرا با اینکه این کتاب قبلا ترجمه شده بود شما دوباره ترجمه کردید؟
       مساله من با ادبیات اینطوری است که برای دل خودم کاری را انجام می‌دهم. بورخس و کالوینو برای من حیرت آورند. من شهرهای نامرئی را خواندم دیدم با بقیه کالوینوها برایم تفاوت دارد. به سفارش انتشارات نگاه مشغول ترجمه بقیه آثار کالوینو هستم اما کالوینو برای من یعنی شهرهای بی‌نشان. چون به نظرم کتابی یگانه است. در «شوالیه ناموجود» کالوینو کمی به این سمت رفته شخصیتی را توصیف می‌کند که وجود ندارد اما در شهرهای بی‌نشان انقلاب کرده. تمام شهرها را از شخصیت‌های اصلی خالی کرده ولی روح انسانی را در قالب توصیف یک شهر می‌بینید.

سپید: دلیل انتخاب زبان فاخر چیست؟
       من زبان فاخر را برای ترجمه این کتاب انتخاب کردم. چون زبان هم مثل ارزش‌ها رقیق شده. در گذشته زبان قدر و ارزش زیادی داشته الان همچین چیزی نیست. برایم مهم بود که زبانی را انتخاب کنم که در حد و اندازه‌های این کتاب باشد اما طبیعتا اگر بخواهم کتاب‌های دیگر کالوینو را ترجمه کنم این زبان را انتخاب نمی‌کنم کما اینکه برای ترجمه «شوخی‌های کیهانی» زبان کوچه و بازار را انتخاب کردم.

سپید: دایره لغات مردم کوچک شده ممکن است درک این اثر برای خواننده سخت باشد.
       کلمات کم‌کم بی‌خاصیت شده‌اند و تبدیل به شکلک شده‌اند. دیگر گذشت زمانی که مردم از زبان و سخن به وجد می‌آمدند. هر چه در زمان جلو می‌رویم می‌بینیم که زبان فقیرتر شده. خیلی چیزها تدریجی اتفاق می‌افتد خوراک‌ها ضعیف شدند. اگر الان مردم سریال امیرکبیر را که بیست سال پیش پخش می‌شد ببیننند ممکن است زبانش را متوجه نشوند در حالی‌که آن موقع زبانش خیلی توی چشم نمی‌زد.

سپید: «شهرهای بی نشان» را از متن انگلیسی ترجمه کردید؟
       از روی متن انگلیسی ولی یک جاهایی که مبهم بود به متن ایتالیایی مراجعه کردم.

سپید: ازدرهم تنیدگی روانپزشکی و ادبیات بگویید. در کتاب «گمشده در آینه» شما این دو رشته را باهم ترکیب کرده‌اید.
       البته آن کتاب یک‌جور سیری در ادبیات و شعر و نقاشی است و اینها یک معنی می‌شدند تا درباره یک بیماری حرف بزنند. در واقع مسئله سیر در یک روح و روانی است که شما از طریق آن روح و روان پا به دنیای عجیب و غریبی می‌گذارید. من از گفته‌های بیمارانم دفترها دارم این سیر مرا باخودش می‌برد. همان اتفاقی که در ادبیات می‌افتد همان اتفاق در مراجعینی می‌افتد که می‌خواهند یک جوری درونی‌ترین تجربیاتشان را منتقل کنند. مگر ادبیات غیر از این است؟

سپید: روانپزشکی برخورد مستقیم با درد مردم است.
       درد داشتن مشخصه آدمیت است. ما با کل تجربیات و روابط آدم‌ها طرفیم که می‌خواهند در آن تغییراتی ایجاد کنند.اگر با درد مردم درد نکشی روانپزشکی تبدیل به تجارت می‌شود.

سپید: ادبیات به شما کمک نکرده تا این دردها را راحت‌تر تحمل کنید؟
       چرا. اگر یک دوره‌ای به شکل مداوم مراجع ببینم احساس می‌کنم روحم منقبض شده. به همین دلیل کار من بین ادبیات و روانپزشکی تقسیم شده. هر دو برای من فضای نفس‌کشیدن است . غنی بودن بعضی مراجعین هم روحم را تحت تاثیر قرار می‌دهد. یک اثر ادبی هم همین کار را می‌کند.

سپید: از کی به ادبیات علاقه‌مند شدید؟
       وقتی وارد دانشگاه شدم محیط دانشگاه دلزده‌ام کرد و از تصوراتم فاصله داشت به همین دلیل به ادبیات پناه بردم. بعد روانپزشکی را پیدا کردم و از ادبیات به روانپزشکی پناه بردم و بعد سعی کردم بین این دو در حرکت باشم. پدرم هم اهل ادبیات بود دو کتاب هم دارد. ادبیات برای من یک‌جور تجلی ناب روح و روان یک‌نفر است من در کارم با روان سروکار دارم. طبیعتا بعضی از کسانی که پیش من می‌آیند من را به وجد می‌آورند از لحاظ غنی بودن روحشان از لحاظ کلامی که به کار می‌برند. ادبیات و شغلم برای من خیلی جدا نیست. من هیچ‌وقت نمی‌توانستم در رشته‌ای فعالیت کنم که با کلام سروکار نداشته باشد. در دوران عمومی می‌دانستم که این تنها رشته‌ای است که می‌توانم در آن ادامه بدهم.

سپید: چون در این رشته مستقیم با درام زندگی آدم‌ها طرفید؟
       قسمتی از کار من با خانواده‌ شهدا و جانباز بود. شخص به‌خاطر آسیب‌ها، روانی شده و خانواده با این مشکل زندگی می‌کند و زندگی پرآشوبی دارند. آن کار برای من خیلی با ارزش بود، چون احساس
می‌کردم با آدم‌های غنی طرف بودم که اکثرا از بنیاد شهید هم کمکی نمی‌گرفتند. چون کمک‌های مالی در برابر چنین دردهای بزرگی ناچیز است.
این حرف ها شاید در محدوده کلام نگنجد، همان ادبیات را لازم دارد. یعنی کلام خیلی فاخر بتواند آن مفهوم را منتقل کند.

سپید: گمانم شما علم بیابینی پیدا کردید. کتاب «گمشده‌درآینه» نه روانپزشکی است نه ادبیات در عین حال هر دو هست.قصد تالیف ندارید؟
       ممکن است نامه‌هایی که در سایتم دارم را به کتاب تبدیل کنم.

سپید: نویسندگان و هنرمندان زیادی هستند که از اختلال روانی رنج می‌برند آیا این اختلال روانی باعث ایجاد آن خلق می‌شود یا اینکه آنها با هنر دردشان را تسکین می‌دادند؟
       اگر قبول کنیم که یک اثر خلق است، پس از خالق خودش جداست و بررسی زندگی آن آدم بی معنی است و مورد دیگر اینکه خیلی از این رفتارها را در صد سال اخیر اختلال می‌نامند. در گذشته این آدم‌ها میان مردم زندگی می‌کردند، ولی با آمدن مدرنیته آدمی را که با بقیه متفاوت به‌نظر برسد را از بقیه جدا می‌کنند. درصد خیلی کمی از اینها برای جامعه خطرناکند. خط‌کش‌ها در علم روان قابل اندازه‌گیری نیست و اما آیا اگر دردی در وجود انسان نباشد اثری خلق
خواهد کرد؟