چاپ خبر
یادی از خاطرات قدیم
روزنامه سپید   |   اخبار 10   |   26 مهر 1393   |   لینک خبر:   sepidonline.ir/d36592

کربلایی سالم قدی بلند، سینه‏ای ستبر و دست‌هایی نیرومند داشت که درخت تنومندی را به زور بازو می‏شکست. اندامش دو برابر آدم‏های عادی و غذایش چهار برابر آنها بود. او چای را در کاسه، آب را در قدح و غذا را در دوری می‏خورد. کربلایی سالم هر وقت به رشت می‏آمد، در خانه ما اقامت می‏کرد و ما هر زمان به روستای تازه آباد پسیخان می‏رفتیم، چه هفته‏هایی از تابستان یا روزهای جمعه و تعطیل مهمان او بودیم و او چه پذیرایی‏های شایانی که از ما می‏کرد. یک روز به ما خبر رسید که کربلایی سالم دچار تیفوس شده و در حال مرگ است. آنها که او را دیده بودند می‏گفتند از آن قامت تناور فقط مشتی استخوان باقی مانده، اگر امروز نمیرد فردا مرگ او حتمی است. ما بچه‏های خانواده آنقدر زاری کردیم تا بزرگترهایمان پذیرفتند او را برای مداوا به خانه بیاورند. کاری خطرناک بود اما نوجوان خطر نمی‏شناسد و بزرگترها در آن زمان دل نداشتند دل نوجوان‏ها را بشکنند. کربلایی سالم را به رشت آوردند. در گوشه‏ای از حیاط بزرگ خانه در کنار طویله دو اتاقِ ‏تر و تمیز بود. او را در آنجا بستری کردند. دکتر«ارفع رازی» پزشک اروپا رفته را که آشنای خانوادگی و مطبش در بیستون همجوار ما بود بر بالینش آوردند. دستور پرهیز داد و دارو تجویز کرد اما او با مناعتی که داشت تاکید کرد به شرطی دارو را میخورد که پولش را خودش داده باشد. کسی که برای خرید داروها رفت باز آمد و گفت با پول کربلایی سالم فقط یکی از سه دارو را می‏توان گرفت. این چاره‌ساز نبود؛ در این هنگام یکی از خویشاوندان گفت:
- چرا از « آرسن» نمی‏خرید، او دارو را از همه ارزان‌تر می‏فروشد.
اولین بار بود که نام «آرسن» را می‏شنیدم. داوطلب شدم خودم برای خرید داروها بروم. با پیشنهاد من موافقت شد. در مسیر خانه تا داروخانه «آرسن» به چند داروخانه بین راه هم سرزدم اما سخن همان بود که گفته بودند با پول کربلایی سالم یکی از داروها را هم به زور می‏دادند اما «آرسن» هر سه دارو را پیچید و مقداری پول هم به من پس داد.
برای نوجوانی مثل من این همه اختلاف قابل قبول نبود. به تصور اشتباه، در بازگشت به همان داروخانه که قبلا رفته بودم سر زدم. جریان را گفتم. جواب همه مشابه هم و چنین بود:
-داروها را از «آرسن» خریده‌اید؟ اگر مفت هم بدهد حاضر نمی‏شویم آنها را به بیماران خودمان بدهیم. شما هم اگر به جان بیمار خود علاقه مند هستید داروها را به او ندهید. ما هم از این داروها داریم. اگر بخواهید مفت می‏دهیم.
سخنان آنها باعث نگرانی من شد اما در خانواده ما کسانی بودند که «آرسن» را می‏شناختند و تعهد کردند که «آرسن» شریف‏تر از آن است که چنان کارهایی بکند. کربلایی سالم دواها را خورد و چند روز بعد تندرست و شادمان عازم پسیخان شد.
در آن زمان بود که دانستم عده‏ای در شهر شایع کرده‏اند دواهای «آرسن» کهنه، فاسد و مخصوص آزمایش است تا اگر نتیجه داشت برای مصرف سربازها به جبهه بفرستند!
حرف‌ها تکراری بود. عده‏ای باور می‏کردند اما باز داروخانه «آرسن» شلوغ‏تر از همه جا بود و باز بیمارانی که داروهای «آرسن» را می‏خوردند، سلامت خود را به دست می‏آوردند.
«آرسن» این حرف‏ها را می‏شنید اما توجه نمی‏کرد. روش او در فروش داروها چنین بود. وقتی مشتری دارو را می‏گرفت، می پرسید:
- مسیو آرسن چند؟
جواب می‏شنید:
- هر قدر دلت می‏خواهد بده. پول ندادی مهم نیست. دارو را ببر، هر وقت داشتی پولش را بیاور. اگر از دارو چیزی زیاد آمد آن را بیاور. ممکن است به درد دیگران بخورد.
آیا چنین چیزی ممکن است؟ نه ممکن نیست اما «آرسن میناسیان» این داروساز تجربی ارمنی کار ناممکن را ممکن کرده بود.
ادامه دارد...
مرحوم علی بهزادی
تنظیم: علی یزدی نژاد
پزشک و مدیر انتشارات میرماه