چاپ خبر
پـزشـکی، خـاک دامنـگیـر داره!
روزنامه سپید   |   اخبار 12   |   23 تیر 1394   |   لینک خبر:   sepidonline.ir/d17542

     امروز صد و یازدهمین سالگرد درگذشت آنتون چخوف است. پزشکی که به یکی از بزرگترین استادان داستان نویسی در طول تاریخ تبدیل شد.


     امروزه چخوف را جهانیان به خاطر داستان‌های کوتاه درخشانش ستایش می‌کند و هر از چندی که چهره جدیدی در ادبیات بدرخشد، از چخوف به عنوان متر و معیار ارزشگذاری آثار او استفاده می‌شود. به یکی لقب چخوف زندگی شهری می‌دهند (ریموند کارور)، به دیگر چخوف مونث (کاترین منسفیلد)، به کسی دیگر چخوف کانادا (آلیس مونرو) و خلاصه اینکه همه چخوف را به ادبیات می‌شناسند.


     با این حال، چخوف پزشکی هم خوانده بود و بخش زیادی از زندگی حرفه ایش را هم سرگم کار طبابت بود و ظاهرا، بیماری سل که باعث جوانمری شا شد را هم از بیمارانش گرفته بود.


     در عین حال، او همواره در طول زندگی حرفه ایش به عنوان یک پزشک، کار ادبی و نویسندگی ادبیات را هم انجام می‌داد. اولین داستان کوتاهش را درست در همان ماه اول تحصیلش به مطبوعات داد و حتی رساله دکترایش، گزارشی بود از وضعیت تبعیدیان در جزیره دورافتاده ساخالین (جزیره‌ای روسی در شمال دریای ژاپن). این گزارش که حالا با عنوان «جزیره ساخالین» به عنوان جلد پنجم از مجموعه آثار چخوف شناخته می‌شود، در ابتدا قرار بود فقط به بررسی وضعیت بهداشتی ساکنان این تبعیدگاه اختصاص داشته باشد، اما چخوف از همین تحقیق پزشکی هم یک مونوگرافی خواندنی ساخت که تا مدتها استادان دانشگاه مسکو نمی‌دانستند، باید آن را در دسته آثار پزشکی قرار بدهند یا نه. خود چخوف جمله معروفی دارد که سرگشتگی او بین این دو حوزه متفاوت را نشان می‌دهد.


     او می‌گفت: «پزشکی همسر رسمی من است و ادبیات معشوقه من. بارها تصمیم گرفت یکی از این دوتا را کنار بگذارد و برود سراغ دیگری و تقریبا هر بار هم این تصمیم، بیشتر از یک هفته دوام نیاورد. نه می‌توانست از نوشتن دل بکند، نه زشکی برایش ارزشی کمتر از دیگر علاقه‌اش داشت.»


     این، مشکلی بود که بعدها تعداد زیادی از پزشکان دیگر هم مبتلایش شدند. علاقه دومی که ذهن یک پزشک را به تردید انتخاب می‌اندازد. در همین کشور خودمان هم تعداد زیادی از پزشکان جوان دچار همین تردید هستند. بوده اند، کسانی مثل شهریار تبریزی یا سامرست موآم انگلیسی که ولو در سال آخر پزشکی، اما بالاخره تصمیم خودشان را گرفته‌اند و بر تردیدهایشان غلبه کرده‌اند. اما هستند کسانی که هرگز نمی‌توانند در این دوراهی انتخاب تصمیم نهایی را بگیرند. هم دل در گرو پزشکی دارند و هم علایق دیگری دارند که رهایشان نمی‌کند.


     از قاسم غنی که کار سیاست و تصحیح دیوان حافظ را در عین کار پزشکی دنبال می‌کرد، تا بهرام صادقی که رمانش را توی مطب می‌نوشت، تا محمد اصفهانی که هم مطب می‌رود و هم استودیوی ضبط صدا، تا امید روحانی که در فیلم‌ها هم دوست دارد نقش پزشک را بازی کند و تا آن‌همه اسم دیگری که در یک یادداشت کوچک نمی‌شود همه‌شان را فهرست کرد.


     شاید این خاصیت پزشکی باشد. اینکه چیزی در آن هست که نمی‌شود به سادگی رهایش کرد. هرچقدر هم که مثل چخوف، در زمینه دیگری مهارت داشته باشی و به کار دیگری علاقه، باز هم پزشکی «آن»ی دارد که رهاکردنی نیست.


احسان رضایی